عماد افروغ : در تخلف انتخاباتی هیچ شکی ندارم
عماد افروغ از نمایندگان اصولگرای مجلس هفتم، میگوید که در بروز "تخلف مستقیم یا غیرمستقیم" در انتخابات ریاست جمهوری گذشته "هیچ شکی ندارد" و "از نزدیک شاهد دخالت قوه مجریه در فرآیند انتخابات بوده است".
آقای افروغ در مصاحبه با سایت خبرآنلاین که یکشنبه ۱۹ تیر (۱۰ ژوئیه) منتشر شده، انجام تخلف در انتخابات ریاست جمهوری دهم را به دلیل اقداماتی چون "عزل و نصب های مستقیم یا غیرمستقیم یا برخی کمکها و .... که جنبه سیاسی می تواند داشته باشد" دانسته و افزوده که نمی خواهد در این زمینه وارد "جزئیات" شود.
عماد افروغ، از نظریه پردازان حامی آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی است که در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی، جزو منتقدان صریح اللهجه اصلاح طلبان و سیاست های آنها محسوب می شد.
پنج روز پیش از انتشار اظهارات این استاد دانشگاه در مورد نحوه برگزاری انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، حمیدرضا فولادگر، نماینده اصفهان در مجلس ایران گفته بود که "یکی - دو مورد دخالت" برخی اعضای شورای نگهبان در این انتخابات "منجر به تذکراتی به آنها شده است".
در همین ارتباط، در اوایل خرداد ماه گذشته نیز نمایندگان مجلس ایران خواستار تحقیق و تفحص در مورد اتهام "توزیع غیر قانونی پول در میان ۹ میلیون نفر از شهروندان" توسط دولت محمود احمدی نژاد در آستانه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری شده بودند.
آقای افروغ در مصاحبه اخیر خود، با اشاره به طرح اتهام تقلب در برخی انتخابات های گذشته ایران اظهار داشته: "شبهه تقلب را قبلا هم مطرح می کردند اما چنین بازتابی ایجاد نمی شد. برای رفع شبهه تقلب، باید یک فرایند اقناعی صورت می گرفت، اما چنین نشد."
تاکید بر محاکمه قضایی موسوی و کروبی
عماد افروغ در بخشی دیگر از مصاحبه خود با خبرآنلاین، در ارتباط با میرحسین موسوی و مهدی کروبی گفته است که این دو کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دهم باید "به عنوان شهروند محاکمه شوند و اسناد محکمه پسند علیه آنها مطرح شده و فرصت دفاع هم به آنها داده شود و در نهایت هم قوه قضاییه با روال قضایی خود تصمیم گیری کند".
وی ادامه داده: "به نظر می رسد که عده ای نمی خواهند این اتفاق رخ دهد و چنین محاکمه ای برگزار شود. چون احساس می کنند در شرایط پیش از محاکمه بهتر می توانند اهدافشان را دنبال کنند. اما این زیبنده نظام نیست."
این نماینده سابق مجلس تاکید کرده که دادگاه معترضان به انتخابات ریاست جمهوری دهم باید "متناسب با کیفرخواست اولیه که اتهام ایجاد انقلاب مخملی است" تشکیل شود و افزوده: "البته بماند که آن کسی که این کیفرخواست را تنظیم کرده خودش متهم اول پرونده کهریزک است".
اشاره عماد افروغ، به سعید مرتضوی دادستان سابق تهران است که در جریان رسیدگی به پرونده شکنجه و قتل تعدادی از زندانیان بازداشتگاه کهریزک، به عنوان مسئول اصلی فرستادن دستگیرشدگان اعتراضات بعد از انتخابات به این بازداشتگاه، مقصر شناخته شد.
آقای افروغ، که یادآور شده شخصا تحولات بعد از انتخابات را "انقلاب مخملی" نمیداند، توصیه کرده افرادی که تفسیری متفاوت از آن تحولات دارند "اسناد محکمه پسندی" در مورد ادعای خود ارائه کنند.
وی اظهار داشته: "اما اینکه دو نفری را که در بهترین حالت هم نمی توانستند دو هزار نفر را جمع کنند، بیاورند در تلویزیون و اعتراف کنند که مخالف ولایت فقیه بوده و فی الحال متنبه شده اند که بیانگر مخملی بودن یک جریان نیست! وزن این اعترافات چقدر است؟"
این نماینده سابق مجلس در عین حال لازم دانسته که همزمان با رسیدگی به اتهامات معترضان به انتخابات، به "اشتباهات طرف قدرت و دولت" هم رسیدگی شود.
پیش بینی حضور پایین در انتخابات
عماد افروغ همچنین در ارتباط با انتخابات مجلس نهم ابراز عقیده کرده است که باید زمینه کاندیداتوری افرادی که "هنگامی که درون قدرت بوده اند از رابطه قدرت - ثروت سوء استفاده نکرده اند" فراهم بشود.
او تصریح کرده: "البته آنها زمانی وارد میدان می شوند که احساس کنند از هتاکی مصون هستند و اگر قرار است تایید نشوند، این تایید نشدنشان مستند و بر اساس سند و مدرک باشد."
وی پیش بینی کرده است که با توجه مسائلی در جریان انتخابات گذشته اتفاق افتاده، در انتخابات آینده "حضور نخبگی و مردمی پررنگی" وجود نداشته باشد و افزوده: "مگر اینکه بخواهیم بگوییم هیچ مساله ای نبوده و اگر هم بوده نباید درباره آن حرفی بزنیم".
آقای افروغ توضیح داده: "اتفاقاتی که افتاده، سلب اعتماد عمومی رخ داده و حوادثی قبل، حین و بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم رخ داده که باید مرمت شود. مثلا تهمتها و افتراهایی زده شده که نه سندی برای اثبات آنها ارائه شده و نه عذرخواهی صورت گرفته است."
این فعال سیاسی افزوده: "این مربوط به طرفین است و نه یک جناح خاص. البته نقد من به آنها که در قدرت و دولت هستند بیشتر است."
وی با اشاره به صحبت های چندی پیش آیت الله خامنه ای در مخالفت با "شیوع فضای هتک حرمت" گفته است: "به استثنای اوائل انقلاب در هیچ دورهای فضای هتاکی این قدر حاد نبوده است. به صحبتهای مقام معظم رهبری که توجه کنید میبینید که ایشان هم در هیچ دورهای این گونه نسبت به بد اخلاقیها هشدار نداده بودند."
این نماینده مجلس هفتم اظهار داشته: "اگر اتفاقاتی رخ دهد و سعه صدری دیده شود، در تایید صلاحیتها وسعت نظر لحاظ شود و عذرخواهیهایی صورت بگیرد و قوه قضاییه با این بداخلاقیها و بی اخلاقیها مستقل و مقتدرانه برخورد کند... ممکن است میزان مشارکت افزایش یابد."
دلایل حمایت رهبر از رئیس جمهور
آقای افروغ در بخش هایی مختلف از گفتگوی خود، به تحلیل دلایل حمایت آیت الله خامنه از محمود احمدی نژاد پرداخته است.
وی با ذکر آنکه این حمایت را "مصلحتگرایانه" می داند گفته است: "وقتی تصمیم از روی مصلحت گرفته شده باشد، صرفا در عرصه عمل است و جا برای مخالفتهای ذهنی باقی باز است."
این استاد دانشگاه با تاکید بر اینکه "مقام معظم رهبری بنا به دلایل شرایط متفاوت ساختاری و روانی [کشور] مصلحت گراتر از امام هستند"، وظیفه "روشنفکران" را ایجاد زمینه برای این دانسته تا رهبر جمهوری اسلامی بتواند "آنچنان که مایل است، تصمیمات حقیقتگرایانه بگیرد و اسیر مصلحتها نشود".
عماد افروغ مدعی شده که در آستانه انتخابات مجلس هشتم به خاطر بیان چنین دیگاه هایی "تهدید به ترور" شده و حتی پیامک های تهدیدآمیز را با ذکر شماره تلفن فرستندگان، به وزارت اطلاعات گزارش کرده است.
او در بخش دیگری از مصاحبه، گفته است که "به عنوان یک روشنفکر" نمی تواند از روی مصلحت موضع گیری کند و افزوده: "من اهل مصلحت نیستم و معتقدم هرجایی خطایی صورت گرفته باید به پرونده آن رسیدگی کرد."
آقای افروغ تاکید کرده است: "شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مستعد پذیرش آرای مخالف نیست و حتی برای پذیرش آرای رهبری هم فضا مستعد نیست. برخی کاسه داغ تر از آش هستند."
آقای افروغ در جای دیگر گفته است: "هر روز تصورمان از انقلاب و ولایت فقیه تنگ تر می شود و به تدریج داریم ولایت فقیه را شاه می کنیم."
وی ابراز عقیده کرده که مخالفت با مصلحت سنجی های رهبر، از نظر آیت الله خامنه ای نوعی "خط قرمز" محسوب نمی شود و افزوده: "نکته جالب این است که کسانی خط قرمزهای رهبری را بر نمی تابند و دایره مخالفت با ولی فقیه را تنگ می کنند که خودشان عملا این خط قرمزها را شکسته اند."
وی با ذکر اینکه "آنها خودشان نسبت به احکام حکومتی رهبری بی توجهی کردند" پرسیده: "در ماجرای وزارت اطلاعات چه کسی مخالفت کرد؟"
این قسمت از اظهارات آقای افروغ، اشاره ای به مقاومت سه ماه پیش محمود احمدی نژد در مقابل حکم رهبر ایران در ابقای حیدر مصلحی وزیر اطلاعات است.
در پی مخالفت آقای احمدی نژاد با این حکم، وی مورد انتقاد گسترده بسیاری از محافظه کاران قرار گرفته و از سوی آنها متهم به مقابله با ولایت فقیه شده است
آقای افروغ در مصاحبه با سایت خبرآنلاین که یکشنبه ۱۹ تیر (۱۰ ژوئیه) منتشر شده، انجام تخلف در انتخابات ریاست جمهوری دهم را به دلیل اقداماتی چون "عزل و نصب های مستقیم یا غیرمستقیم یا برخی کمکها و .... که جنبه سیاسی می تواند داشته باشد" دانسته و افزوده که نمی خواهد در این زمینه وارد "جزئیات" شود.
عماد افروغ، از نظریه پردازان حامی آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی است که در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی، جزو منتقدان صریح اللهجه اصلاح طلبان و سیاست های آنها محسوب می شد.
پنج روز پیش از انتشار اظهارات این استاد دانشگاه در مورد نحوه برگزاری انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، حمیدرضا فولادگر، نماینده اصفهان در مجلس ایران گفته بود که "یکی - دو مورد دخالت" برخی اعضای شورای نگهبان در این انتخابات "منجر به تذکراتی به آنها شده است".
در همین ارتباط، در اوایل خرداد ماه گذشته نیز نمایندگان مجلس ایران خواستار تحقیق و تفحص در مورد اتهام "توزیع غیر قانونی پول در میان ۹ میلیون نفر از شهروندان" توسط دولت محمود احمدی نژاد در آستانه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری شده بودند.
آقای افروغ در مصاحبه اخیر خود، با اشاره به طرح اتهام تقلب در برخی انتخابات های گذشته ایران اظهار داشته: "شبهه تقلب را قبلا هم مطرح می کردند اما چنین بازتابی ایجاد نمی شد. برای رفع شبهه تقلب، باید یک فرایند اقناعی صورت می گرفت، اما چنین نشد."
تاکید بر محاکمه قضایی موسوی و کروبی
عماد افروغ در بخشی دیگر از مصاحبه خود با خبرآنلاین، در ارتباط با میرحسین موسوی و مهدی کروبی گفته است که این دو کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دهم باید "به عنوان شهروند محاکمه شوند و اسناد محکمه پسند علیه آنها مطرح شده و فرصت دفاع هم به آنها داده شود و در نهایت هم قوه قضاییه با روال قضایی خود تصمیم گیری کند".
وی ادامه داده: "به نظر می رسد که عده ای نمی خواهند این اتفاق رخ دهد و چنین محاکمه ای برگزار شود. چون احساس می کنند در شرایط پیش از محاکمه بهتر می توانند اهدافشان را دنبال کنند. اما این زیبنده نظام نیست."
این نماینده سابق مجلس تاکید کرده که دادگاه معترضان به انتخابات ریاست جمهوری دهم باید "متناسب با کیفرخواست اولیه که اتهام ایجاد انقلاب مخملی است" تشکیل شود و افزوده: "البته بماند که آن کسی که این کیفرخواست را تنظیم کرده خودش متهم اول پرونده کهریزک است".
اشاره عماد افروغ، به سعید مرتضوی دادستان سابق تهران است که در جریان رسیدگی به پرونده شکنجه و قتل تعدادی از زندانیان بازداشتگاه کهریزک، به عنوان مسئول اصلی فرستادن دستگیرشدگان اعتراضات بعد از انتخابات به این بازداشتگاه، مقصر شناخته شد.
آقای افروغ، که یادآور شده شخصا تحولات بعد از انتخابات را "انقلاب مخملی" نمیداند، توصیه کرده افرادی که تفسیری متفاوت از آن تحولات دارند "اسناد محکمه پسندی" در مورد ادعای خود ارائه کنند.
وی اظهار داشته: "اما اینکه دو نفری را که در بهترین حالت هم نمی توانستند دو هزار نفر را جمع کنند، بیاورند در تلویزیون و اعتراف کنند که مخالف ولایت فقیه بوده و فی الحال متنبه شده اند که بیانگر مخملی بودن یک جریان نیست! وزن این اعترافات چقدر است؟"
این نماینده سابق مجلس در عین حال لازم دانسته که همزمان با رسیدگی به اتهامات معترضان به انتخابات، به "اشتباهات طرف قدرت و دولت" هم رسیدگی شود.
پیش بینی حضور پایین در انتخابات
عماد افروغ همچنین در ارتباط با انتخابات مجلس نهم ابراز عقیده کرده است که باید زمینه کاندیداتوری افرادی که "هنگامی که درون قدرت بوده اند از رابطه قدرت - ثروت سوء استفاده نکرده اند" فراهم بشود.
او تصریح کرده: "البته آنها زمانی وارد میدان می شوند که احساس کنند از هتاکی مصون هستند و اگر قرار است تایید نشوند، این تایید نشدنشان مستند و بر اساس سند و مدرک باشد."
وی پیش بینی کرده است که با توجه مسائلی در جریان انتخابات گذشته اتفاق افتاده، در انتخابات آینده "حضور نخبگی و مردمی پررنگی" وجود نداشته باشد و افزوده: "مگر اینکه بخواهیم بگوییم هیچ مساله ای نبوده و اگر هم بوده نباید درباره آن حرفی بزنیم".
آقای افروغ توضیح داده: "اتفاقاتی که افتاده، سلب اعتماد عمومی رخ داده و حوادثی قبل، حین و بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم رخ داده که باید مرمت شود. مثلا تهمتها و افتراهایی زده شده که نه سندی برای اثبات آنها ارائه شده و نه عذرخواهی صورت گرفته است."
این فعال سیاسی افزوده: "این مربوط به طرفین است و نه یک جناح خاص. البته نقد من به آنها که در قدرت و دولت هستند بیشتر است."
وی با اشاره به صحبت های چندی پیش آیت الله خامنه ای در مخالفت با "شیوع فضای هتک حرمت" گفته است: "به استثنای اوائل انقلاب در هیچ دورهای فضای هتاکی این قدر حاد نبوده است. به صحبتهای مقام معظم رهبری که توجه کنید میبینید که ایشان هم در هیچ دورهای این گونه نسبت به بد اخلاقیها هشدار نداده بودند."
این نماینده مجلس هفتم اظهار داشته: "اگر اتفاقاتی رخ دهد و سعه صدری دیده شود، در تایید صلاحیتها وسعت نظر لحاظ شود و عذرخواهیهایی صورت بگیرد و قوه قضاییه با این بداخلاقیها و بی اخلاقیها مستقل و مقتدرانه برخورد کند... ممکن است میزان مشارکت افزایش یابد."
دلایل حمایت رهبر از رئیس جمهور
آقای افروغ در بخش هایی مختلف از گفتگوی خود، به تحلیل دلایل حمایت آیت الله خامنه از محمود احمدی نژاد پرداخته است.
وی با ذکر آنکه این حمایت را "مصلحتگرایانه" می داند گفته است: "وقتی تصمیم از روی مصلحت گرفته شده باشد، صرفا در عرصه عمل است و جا برای مخالفتهای ذهنی باقی باز است."
این استاد دانشگاه با تاکید بر اینکه "مقام معظم رهبری بنا به دلایل شرایط متفاوت ساختاری و روانی [کشور] مصلحت گراتر از امام هستند"، وظیفه "روشنفکران" را ایجاد زمینه برای این دانسته تا رهبر جمهوری اسلامی بتواند "آنچنان که مایل است، تصمیمات حقیقتگرایانه بگیرد و اسیر مصلحتها نشود".
عماد افروغ مدعی شده که در آستانه انتخابات مجلس هشتم به خاطر بیان چنین دیگاه هایی "تهدید به ترور" شده و حتی پیامک های تهدیدآمیز را با ذکر شماره تلفن فرستندگان، به وزارت اطلاعات گزارش کرده است.
او در بخش دیگری از مصاحبه، گفته است که "به عنوان یک روشنفکر" نمی تواند از روی مصلحت موضع گیری کند و افزوده: "من اهل مصلحت نیستم و معتقدم هرجایی خطایی صورت گرفته باید به پرونده آن رسیدگی کرد."
آقای افروغ تاکید کرده است: "شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مستعد پذیرش آرای مخالف نیست و حتی برای پذیرش آرای رهبری هم فضا مستعد نیست. برخی کاسه داغ تر از آش هستند."
آقای افروغ در جای دیگر گفته است: "هر روز تصورمان از انقلاب و ولایت فقیه تنگ تر می شود و به تدریج داریم ولایت فقیه را شاه می کنیم."
وی ابراز عقیده کرده که مخالفت با مصلحت سنجی های رهبر، از نظر آیت الله خامنه ای نوعی "خط قرمز" محسوب نمی شود و افزوده: "نکته جالب این است که کسانی خط قرمزهای رهبری را بر نمی تابند و دایره مخالفت با ولی فقیه را تنگ می کنند که خودشان عملا این خط قرمزها را شکسته اند."
وی با ذکر اینکه "آنها خودشان نسبت به احکام حکومتی رهبری بی توجهی کردند" پرسیده: "در ماجرای وزارت اطلاعات چه کسی مخالفت کرد؟"
این قسمت از اظهارات آقای افروغ، اشاره ای به مقاومت سه ماه پیش محمود احمدی نژد در مقابل حکم رهبر ایران در ابقای حیدر مصلحی وزیر اطلاعات است.
در پی مخالفت آقای احمدی نژاد با این حکم، وی مورد انتقاد گسترده بسیاری از محافظه کاران قرار گرفته و از سوی آنها متهم به مقابله با ولایت فقیه شده است
هشدار چهره های ایرانی در مورد تجاوز بی سابقه حکومت ایران به حقوق بشر
۶۷ نفر از چهره های شناخته شده ایرانی در خارج از کشور در نامه ای به احمد شهید، گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، به او هشدار داده اند که "تجاوزات حکومت جمهوری اسلامی" در ایران به حقوق بشر به "سطح بی سابقه ای" رسیده است.
نویسندگان در این نامه به آقای شهید نوشته اند که "دستگیری های خودسرانه فعالان حقوق زنان، حقوقدانان٬ روزنامه نگاران٬ دانشجویان٬ رهبران کارگری و فعالان حقوق بشر همچنان رو به افزایش است و موارد فزاینده اعتصاب غذای نامحدود اقدام به خودکشی٬ مرگ مشکوک زندانیان در بند٬ و اعدام ها به راستی هراس آور است."
نامه ایرانیان فعال در خارج از کشور خطاب به آقای شهید پس از آن منتشر شده که مقام های ایران اعلام کردند سیاست کشورشان پذیرش گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر نیست و آقای شهید را برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران به این کشور راه نخواهد داد.
نویسندگان نامه به آقای شهید نوشته اند: "قصد جمهوری اسلامی از نپذیرفتن انتصاب جنابعالی به این سمت و ممانعت از سفر شما به ایران، این است که از بازبینی و بررسی این جنایات توسط جامعه جهانی جلوگیری کند."
رامین جهانبگلو، یرواند آبراهامیان، حسین قاضیان، مهرانگیز کار، پیام اخوان، عباس امانت، داریوش آشوری، رضا براهنی، مهرزاد بروجردی، حمید دباشی، منصور فرهنگ، احمد کریمی حکاک، فرهاد خسروخاور، آزاده کیان، هدایت متین دفتری، عباس میلانی و نیره توحیدی از جمله امضاءکنندگان این نامه هستند.
رامین جهانبگلو، پژوهشگر عرصه فلسفه و سیاست و از امضا کنندگان نامه به احمد شهید که در کانادا اقامت دارد به بخش فارسی بی بی سی گفت که هدف از ارسال این نامه توجه دادن به آقای شهید درباره وضعیت حقوق بشر در ایران و ارائه پیشنهاداتی به او است.
نویسندگان نامه به آقای شهید نوشته اند که هم اکنون تعداد زیادی از زندانیان سیاسی سابق و اعضای خانواده آنها در خارج از ایران به سر می برند و می توانند اطلاعات و تجربیات خود را در مورد شکنجه، تجاوز جنسی، حبس ها و اعدام ها با شما در میان بگذارند.
پیش از این آیلین داناهو، نماینده دائم آمریکا در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد به برنامه صفحه دو بیبیسی فارسی گفته بود که اگر ایران به احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر اجازه ورود به این کشور را ندهد، او در خارج از ایران "تحقیق همه جانبه ای درباره نقض حقوق بشر" در این کشور خواهد کرد.
خانم داناهو هشدار داده بود که ممانعت ایران از ورود آقای شهید به این کشور، به جامعه بین المللی اجازه می دهد که فشار بر حکومت ایران را زیاد کند و "به دلیل سابقه حقوق بشری، ایران را هر چه بیشتر به انزوا بکشاند."
از ابتدای انقلاب اسلامی در ایران، کمیسون حقوق بشر سازمان ملل که بعدها به شورای حقوق بشر تغییر نام داد، سه نماینده ویژه برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران تعیین کرد.
ندرس آگوئیلار، رینالدو گالیندوپل و موریس دنبی کاپیتورن گزارشگران ویژه حقوق بشر درباره ایران بوده اند که ماموریت دو نفر اول در ایران به سرانجام نرسیده و ماموریت گزارشگر آخر هم در سال ۲۰۰۲ پس از آنکه قطعنامه نقض حقوق بشر ایران در کمیسیون حقوق بشر رأی لازم را کسب نکرد، پایان یافت.
احمد شهید، وزیر امور خارجه سابق مالدیو، چهارمین گزارشگری است که به تازگی برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل منصوب شده است.
نویسندگان در این نامه به آقای شهید نوشته اند که "دستگیری های خودسرانه فعالان حقوق زنان، حقوقدانان٬ روزنامه نگاران٬ دانشجویان٬ رهبران کارگری و فعالان حقوق بشر همچنان رو به افزایش است و موارد فزاینده اعتصاب غذای نامحدود اقدام به خودکشی٬ مرگ مشکوک زندانیان در بند٬ و اعدام ها به راستی هراس آور است."
نامه ایرانیان فعال در خارج از کشور خطاب به آقای شهید پس از آن منتشر شده که مقام های ایران اعلام کردند سیاست کشورشان پذیرش گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر نیست و آقای شهید را برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران به این کشور راه نخواهد داد.
نویسندگان نامه به آقای شهید نوشته اند: "قصد جمهوری اسلامی از نپذیرفتن انتصاب جنابعالی به این سمت و ممانعت از سفر شما به ایران، این است که از بازبینی و بررسی این جنایات توسط جامعه جهانی جلوگیری کند."
رامین جهانبگلو، یرواند آبراهامیان، حسین قاضیان، مهرانگیز کار، پیام اخوان، عباس امانت، داریوش آشوری، رضا براهنی، مهرزاد بروجردی، حمید دباشی، منصور فرهنگ، احمد کریمی حکاک، فرهاد خسروخاور، آزاده کیان، هدایت متین دفتری، عباس میلانی و نیره توحیدی از جمله امضاءکنندگان این نامه هستند.
رامین جهانبگلو، پژوهشگر عرصه فلسفه و سیاست و از امضا کنندگان نامه به احمد شهید که در کانادا اقامت دارد به بخش فارسی بی بی سی گفت که هدف از ارسال این نامه توجه دادن به آقای شهید درباره وضعیت حقوق بشر در ایران و ارائه پیشنهاداتی به او است.
نویسندگان نامه به آقای شهید نوشته اند که هم اکنون تعداد زیادی از زندانیان سیاسی سابق و اعضای خانواده آنها در خارج از ایران به سر می برند و می توانند اطلاعات و تجربیات خود را در مورد شکنجه، تجاوز جنسی، حبس ها و اعدام ها با شما در میان بگذارند.
پیش از این آیلین داناهو، نماینده دائم آمریکا در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد به برنامه صفحه دو بیبیسی فارسی گفته بود که اگر ایران به احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر اجازه ورود به این کشور را ندهد، او در خارج از ایران "تحقیق همه جانبه ای درباره نقض حقوق بشر" در این کشور خواهد کرد.
خانم داناهو هشدار داده بود که ممانعت ایران از ورود آقای شهید به این کشور، به جامعه بین المللی اجازه می دهد که فشار بر حکومت ایران را زیاد کند و "به دلیل سابقه حقوق بشری، ایران را هر چه بیشتر به انزوا بکشاند."
از ابتدای انقلاب اسلامی در ایران، کمیسون حقوق بشر سازمان ملل که بعدها به شورای حقوق بشر تغییر نام داد، سه نماینده ویژه برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران تعیین کرد.
ندرس آگوئیلار، رینالدو گالیندوپل و موریس دنبی کاپیتورن گزارشگران ویژه حقوق بشر درباره ایران بوده اند که ماموریت دو نفر اول در ایران به سرانجام نرسیده و ماموریت گزارشگر آخر هم در سال ۲۰۰۲ پس از آنکه قطعنامه نقض حقوق بشر ایران در کمیسیون حقوق بشر رأی لازم را کسب نکرد، پایان یافت.
احمد شهید، وزیر امور خارجه سابق مالدیو، چهارمین گزارشگری است که به تازگی برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل منصوب شده است.
در خواست 120 روز نامه نگار ایرانی برای پایان دادن اعتصاب غذای زندانیان سیاسی
در پی اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در ایران، گروهی از روزنامه نگاران این کشور با انتشار نامه ای از اعتصاب کنندگان زندان های اوین و رجایی شهر خواسته اند که برای جلوگیری از تاثیر منفی این اقدام بر سلامتیشان به اعتصاب خود پایان دهند.
۱۲۰ روزنامه نگاری که این نامه را امضا کرده اند در نامه خود با عنوان "عزیزان در اعتصاب" نوشته اند که"ضمن ارج گذاشتن به پایداری شما بر خواسته های بحق تان در باره رعایت آزادی مصرح سیاسی و شهروندی تقاضا داریم که به اعتصاب غذای خود پایان دهید."
به گزارش کلمه، روزنامهنگاران امضاکننده این نامه از صادق لاریجانی رییس قوه قضائیه، علی لاریجانی رئیس مجلس و نمایندگان و اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام خواستهاند با تلاش برای بررسی علل مرگ هاله سحابی و هدی صابر که منجر به شکلگیری این اعتصابها شده است، از تکرار چنین "اتفاقات دردناکی" جلوگیری کنند.
پیش از این محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران نیز از زندانیان سیاسی که دست به اعتصاب غذا زدهاند، خواسته بود تا اعتصاب خود را بشکنند.
طبق گزارشها، ۱۹ نفر از زندانیان سیاسی در زندانهای اوین و رجاییشهر کرج در اعتراض به مرگ هاله سحابی و هدی صابر، از فعالان ملی-مذهبی، به اعتصاب غذای اعتراضی و نامحدود دست زدهاند.
به گزارش کلمه، از سایتهای نزدیک به مخالفان دولت ایران، محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین ایران، در پیامی خطاب به فیضالله عربسرخی، از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تصریح کرده است: "انتظار همه این است که به تقاضای دوستان، سریعا این اعتصاب شکسته شود. آنچه مهم و فوری است حفظ سلامتی شما و بازگشتتان به زندگی عادی است."
فیضالله عربسرخی یکی از زندانیان سیاسی در زندان اوین است که دست به اعتصاب غذا زده است.
آقای خاتمی در این پیام نوشته که "اگر صدای ما به مسئولان میرسد، از آنان میخواهیم که یکبار هم که شده است از طریق مذاکره با معترضان به حل مسائل بپردازند."
بر اساس گزارشها، بهمن احمدی امویی، حسن اسدی زیدآبادی، عمادالدین باقی، عماد بهاور، قربان بهزادیاننژاد، محمد داوری، امیرخسرو دلیرثانی، فیضالله عربسرخی، ابوالفضل قدیانی، محمدجواد مظفر، محمدرضا مقیسه و عبدالله مومنی ، ۱۲ زندانی سیاسی در اوین، با صدور بیانیه ای اعلام کردند که از روز شنبه، ۲۸ خرداد، دست به اعتصاب غذا میزنند.
بر همین اساس، در روزهای اخیر و به دنبال آزادی عمادالدین باقی و مرخصی محمدجواد مظفر از زندان، محسن امینزاده و مهدی کریمیان اقبال به جمع اعتصابکنندگان در زندان اوین پیوستهاند، هرچند محمدجواد مظفر اعلام کرده است که در خارج از زندان اوین هم به اعتصاب غذای خود ادامه میدهد.
آنها اعتراض به مرگ هاله سحابی در مراسم ترحیم پدرش و مرگ هدی صابر از فعالان ملی-مذهبی در زندان اوین را دلیل اعتصاب غذای خود اعلام کردهاند.
هاله سحابی، از فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران که برای شرکت در مراسم تشییع جنازه پدرش، عزتالله سحابی، در مرخصی از زندان به سر میبرد، خرداد ماه امسال و پس از درگیری با ماموران امنیتی در جریان این تشییع جنازه، درگذشت.
هدی صابر، روزنامهنگار و از فعالان ملی مذهبی نیز که در زندان اوین به سر میبرد، در اعتراض به مرگ هاله سحابی دست به اعتصاب غذا زد و جان سپرد.
به دنبال اعتصاب غذای شماری از زندانیان سیاسی در زندان اوین، شش زندانی سیاسی در زندان رجاییشهر کرج هم از روز پنجشنبه، دوم تیرماه، اعتصاب غذا کردهاند.
کیوان صمیمی، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، علی عجمی، جعفر اقدامی و حشمتالله طبرزدی از زندانیان سیاسی در رجاییشهر هستند که در حمایت از اعتصابکنندگان در زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده و اعلام کردهاند که تا "پایان اعتصاب غذای همبندیان خود در اوین" آنان را همراهی خواهند کرد.
۱۲۰ روزنامه نگاری که این نامه را امضا کرده اند در نامه خود با عنوان "عزیزان در اعتصاب" نوشته اند که"ضمن ارج گذاشتن به پایداری شما بر خواسته های بحق تان در باره رعایت آزادی مصرح سیاسی و شهروندی تقاضا داریم که به اعتصاب غذای خود پایان دهید."
به گزارش کلمه، روزنامهنگاران امضاکننده این نامه از صادق لاریجانی رییس قوه قضائیه، علی لاریجانی رئیس مجلس و نمایندگان و اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام خواستهاند با تلاش برای بررسی علل مرگ هاله سحابی و هدی صابر که منجر به شکلگیری این اعتصابها شده است، از تکرار چنین "اتفاقات دردناکی" جلوگیری کنند.
پیش از این محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران نیز از زندانیان سیاسی که دست به اعتصاب غذا زدهاند، خواسته بود تا اعتصاب خود را بشکنند.
طبق گزارشها، ۱۹ نفر از زندانیان سیاسی در زندانهای اوین و رجاییشهر کرج در اعتراض به مرگ هاله سحابی و هدی صابر، از فعالان ملی-مذهبی، به اعتصاب غذای اعتراضی و نامحدود دست زدهاند.
به گزارش کلمه، از سایتهای نزدیک به مخالفان دولت ایران، محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین ایران، در پیامی خطاب به فیضالله عربسرخی، از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، تصریح کرده است: "انتظار همه این است که به تقاضای دوستان، سریعا این اعتصاب شکسته شود. آنچه مهم و فوری است حفظ سلامتی شما و بازگشتتان به زندگی عادی است."
فیضالله عربسرخی یکی از زندانیان سیاسی در زندان اوین است که دست به اعتصاب غذا زده است.
آقای خاتمی در این پیام نوشته که "اگر صدای ما به مسئولان میرسد، از آنان میخواهیم که یکبار هم که شده است از طریق مذاکره با معترضان به حل مسائل بپردازند."
بر اساس گزارشها، بهمن احمدی امویی، حسن اسدی زیدآبادی، عمادالدین باقی، عماد بهاور، قربان بهزادیاننژاد، محمد داوری، امیرخسرو دلیرثانی، فیضالله عربسرخی، ابوالفضل قدیانی، محمدجواد مظفر، محمدرضا مقیسه و عبدالله مومنی ، ۱۲ زندانی سیاسی در اوین، با صدور بیانیه ای اعلام کردند که از روز شنبه، ۲۸ خرداد، دست به اعتصاب غذا میزنند.
بر همین اساس، در روزهای اخیر و به دنبال آزادی عمادالدین باقی و مرخصی محمدجواد مظفر از زندان، محسن امینزاده و مهدی کریمیان اقبال به جمع اعتصابکنندگان در زندان اوین پیوستهاند، هرچند محمدجواد مظفر اعلام کرده است که در خارج از زندان اوین هم به اعتصاب غذای خود ادامه میدهد.
آنها اعتراض به مرگ هاله سحابی در مراسم ترحیم پدرش و مرگ هدی صابر از فعالان ملی-مذهبی در زندان اوین را دلیل اعتصاب غذای خود اعلام کردهاند.
هاله سحابی، از فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران که برای شرکت در مراسم تشییع جنازه پدرش، عزتالله سحابی، در مرخصی از زندان به سر میبرد، خرداد ماه امسال و پس از درگیری با ماموران امنیتی در جریان این تشییع جنازه، درگذشت.
هدی صابر، روزنامهنگار و از فعالان ملی مذهبی نیز که در زندان اوین به سر میبرد، در اعتراض به مرگ هاله سحابی دست به اعتصاب غذا زد و جان سپرد.
به دنبال اعتصاب غذای شماری از زندانیان سیاسی در زندان اوین، شش زندانی سیاسی در زندان رجاییشهر کرج هم از روز پنجشنبه، دوم تیرماه، اعتصاب غذا کردهاند.
کیوان صمیمی، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، علی عجمی، جعفر اقدامی و حشمتالله طبرزدی از زندانیان سیاسی در رجاییشهر هستند که در حمایت از اعتصابکنندگان در زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده و اعلام کردهاند که تا "پایان اعتصاب غذای همبندیان خود در اوین" آنان را همراهی خواهند کرد.
سلامتیان: جنبش سبز خودش را از اقتدارگرایان کنونی بسیار قوی تر می بیند
جرس: نزدیک به بیست و چهار ماه از آغاز جنبش سبز مدنی ایران می گذرد و این در حالی است که حصر رهبران جنبش سبز، حبس نخبگان سیاسی و فکری و ایجاد فضای خفقان و رعب از سوی اقتدارگرایان نتوانسته خدشه ای بر پیکر استوار این جنبش مدنی وارد آورد.
احمد سلامتیان با تاکید بر اینکه تحول 24 ماهه گذشته نشان داده که علی رغم خشونتها در پهنه تاریخ اجتماعی این جنبش خودش را از اقتدارگرایان کنونی بسیار قوی تر می بیند با گامهایی استوار و با آرامش و تانی بیشتر قدم بر می دارد، می گوید: " امروز حرکت اعتراضی اجتماعی ممکن است اشکال خودش را تغییر داده و ممکن است میدانهای هماوردی خودش را عوض کرده باشد اما در گسترش آن در ابعاد مختلف جامعه و در زمینه های مختلف تشکل های فکری و سیاسی درون جامعه شکی نیست. مقدار زیادی از این اضطرابی که حکومت از خود نشان میدهد و خودش را در برابر این جنبش هر چه بیشتر از همیشه محصور در ابزارهای قلعه سرکوب کرده و سیاست را به فراموشی سپرده است ناشی از همین حرکت رو به رشد جنبش است . برای جنبشی که در تکثر و گوناگونی اش در عین حال که وحدت شعار خود برای برگرداندن حق رای مردم و حق حاکمیت مردم را تحکیم کرده و شیوه های مبارزاتی مسالمت آمیز خودش را هم ادامه داده، بازداشت رهبران جنبش سبز، که خودشان بانهایت تواضع و فروتنی خود را پیروان این جنبش می نامند، نشانه ای از منکوب شدن و مرعوب شدن فضای اجتماعی نیست. به نظر من دغدغه اصلی و اساسی جنبش سبز باید کوشش دائمی برای ایجاد هماهنگی بین نیروهای مختلفی که در بطن جامعه هستند و همه آنهائی که دموکراسی می خواهند باشد . بنابراین دغدغه اصلی جنبش سبز باید این باشد که چنان نیروی تاریخی بسیج کند که اردوگاه استبداد در برابر وسعت آن کاملا خلع سلاح شود. رو حیه هرنوع سرسختی در برابر امواج آنرا از دست بدهد . در این صورت است که شدیدترین سرکوبها نیز بدل به ضد خود میشوند و بجای منفعل کردن مردم با عث گسترش حمایت مردمی از جنبش میشوند. هزینه اصلی چنین کاری، تن دادن به "اعتدال" و "میانه روی" است."
به همین مناسبت در آستانه بیست و دوم خرداد "جرس" با احمد سلامتیان تحلیل گر مسائل سیاسی ایران و جهان به گفتگو پرداخته که متن آن در پی می آید:
نزدیک به دو سال از آغاز و تکوین جنبش سبز می گذرد و این جنبش مدنی در مسیر حرکت خود فراز و فرودهای زیادی داشته است اما آنچه مسلم این است که یکی از نتایج این جنبش مدنی این بود که سبب کاهش مشروعیت حاکمیت شد ارزیابی شما از شرایط سیاسی ایران قبل از شکل گیری جنبش سبز و شرایط سیاسی کنونی چیست
دو سال، از شروع جنبشی که در لحظه تولد سبزَش بیشتر شبیه یک اعتراض انتخاباتی بود و عده ای فکر می کردند حیاتش به یک فصل انتخاباتی محدود خواهد بود، می گذرد. واقعیت نشان داده است که حوادث خرداد دو سال پیش، بیش از آنچه که یک عکس العمل لحظه ای، جامعه معترض به سرقتی که به صندوق های رایش شده باشد، نشان دهنده و آشکار کننده تحولات بسیار عمیقی در بطن جامعه ایران است که از سالها قبل در درون مکانیزمها و پویایی های سیاسی ایران لانه گزیده بودند و در آن روز ها متجلی شدند . دو سال است که این جنبش توانسته علی رغم همه سرکوبها و فشارها پوینده و بالنده ادامه حیات بدهد. کافی است، تنها به گفتمان و ساختار تبلیغاتی نظام حاکم در باره این جنبش نگاه کنیم. او این جنبش را مهمترین معارض خودش در سی ساله گذشته می داند و این بهترین گواه بر و جود یک تحول عمیق در بطن جامعه سیاسی ایران است.
در بیست و دوم خرداد سال هزار و سیصد هشتاد و هشت بار دیگر عقربه ساعت حیات سیاسی ایران بر روی محور و فنرهای تاریخی جنبش آزادی خواهی و دموکراسی طلبی از طریق انتخابات آزاد و از طریق رای مردم قرار گرفته است. هرگز در طول تاریخ یکصد و پنجاه ساله گذشته در جنبش آزادی خواهی مردم ایران به این اندازه، مسئله حق رای، حق شهروندان بر تعیین سرنوشت خودشان بعنوان مسئله مرکزی در مبارزه ای به این استمرار و توان تا این اندازه مطرح نبوده است. این شفافیت و این طول عمر نشان دهنده نوعی حیات و تولد جدید سیاسی ایران است. تولدی که در بطن تاریخ جنبش دموکراسی خواهی ایران ، با مراحل عمده ای مانند انقلاب مشروطیت، جنبش ملی کردن صنعت نفت، جنبش اعتراضی که در سالهای 1339 تا 42 شروع شد و به انقلاب اسلامی سال 57 رسید و جنبش اصلاحات 77 13و دوم خرداد تکوین و تداوم یافته است. مجموعه این حرکت تاریخی برای اولین بار جامعه متحول و دموکراسی طلب ایران را بعنوان معارض اصلی حکومت خودکامه و اقتدارگرا در صحنه داخل ایران مطرح می کند.
تحول 24 ماهه گذشته نشان داده که علی رغم خشونتها در پهنه تاریخ اجتماعی این جنبش خودش را از اقتدارگرایان کنونی بسیار قوی تر می بیند با گامهایی استوار و با آرامش و تانی بیشتر قدم بر می دارد. کسانیکه گاه به گاه موجهای اوج گرفته و پایین آمده را نگاه می کنند این تانی گامهای استوار و قدرت تاریخی آنرا مورد توجه قرار نمی دهند.
بسیاری از تحلیلگران سرکوب شدید معترضین و زندانی کردن رهبران جنبش سبز را بعنوان حربه ای برای منفعل کردن این حرکت اجتماعی توسط حاکمان کنونی ایران ارزیابی کرده اند. شما چه تعبیری از زندانی کردن آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسرانشان دارید؟ و به نظر شما در غیاب آنها چه باید کرد؟
مشخصه عمده این حرکت اعتراضی، توده ای و وسیع بودن آن است. یک حرکت متکثر و یک حرکت مدنی و یک حرکت مسالمت آمیز و بری از خشونت است. علیه یک حرکت سیاسی که بیش از دو سال به این شدت پویایی نشان می دهد، ابزار خشونت و سرکوب به تنهایی قادر به مستقر کردن انفعال و مرعوب کردن جامعه نیستند. اگر انفعال و مرعوب شدنی در جامعه وجود داشته باشد که به نظر من وجود ندارد، باید علتش را در جایی دیگر جستجو کرد. اگر بنا بود تیغه سرکوب قدرتهای استبدادی در برابر جنبش هایی به این وسعت و عمق موفق باشد، اصلا حرکت دموکراسی خواهی در دنیا پیش نمی رفت.
در طول تاریخ ایران دوره های فضای سرکوب شدید، کم نیستند . اگر دوره کنونی را با آنها مقایسه کنیم، مواردی داشته ایم که با سرکوبهایی بسیار کمتر از این حرکت اجتماعی منفعل شده و به محاق رفته است. اما امروز حرکت اعتراضی اجتماعی ممکن است اشکال خودش را تغییر داده و ممکن است میدانهای هماوردی خودش را عوض کرده باشد اما در گسترش آن در ابعاد مختلف جامعه و در زمینه های مختلف تشکل های فکری و سیاسی درون جامعه شکی نیست. مقدار زیادی از این اضطرابی که حکومت از خود نشان میدهد و خودش را در برابر این جنبش هر چه بیشتر از همیشه محصور در ابزارهای قلعه سرکوب کرده و سیاست را به فراموشی سپرده است ناشی از همین حرکت رو به رشد جنبش است . این جنبش در طول مدت بیست و چهار ماهه خودش راهی طولانی پیموده است . اگر در پهنه تاریخی جنبش های مدنی است نگاه کنیم، اگر بخواهیم آنرا با حرکت هائی مانند استقلال هند ، با جنبش ضد آپارتاید علیه نژاد پرستی در آفریقای جنوبی، با حرکت مطالبه کردن حقوق مدنی توسط سیاه پوستان آمریکا مقایسه یا با حرکت ملت ایران در جنبش ملی کردن صنعت نفت مقایسه کنیم ، می بینم که همه حرکتهایی بودند که سرنوشتشان در یک دهه مشخص شده است.
جنبش سبز از منظر تاریخی و جامعه شناسی سیاسی به هیچوجه جنبش منفعلی نیست. هر مبارزه اجتماعی دارای هزینه هایی است. آنجایی می شود گفت که مبارزه در تاکتیک های مبارزاتی ا ش یک قدم جلو رفته است که مدیران مبارزه توانسته باشند در مدیریت حرکت اجتماعی به ترتیبی عمل کنند که هزینه ها را به حداقل برسانند و در عین حال دستاوردهای بیشتری داشته باشند.
در تاریخ اخیر، ایران در یک دوره ای، به شهید پروری و شط خون و امثال آنها ارج گذارده و تکیه و تاکید می شد. این دوران گذشته است . امروز جامعه مدرن، خواستار ادامه حیات است و حرکت خود را با نوعی مدیریت برای تعامل با زندگی و ادامه آن تنظیم می کند. جنبش اعتراضی ایران در مرحله کنونی در مسابقه نفس گیری که با حکومت اقتدارگرا در پیش گرفته بعد از دو سال مقاومت بسیار شاداب تر و پرنفس تر از حاکمیت افتدار گرائی است که علیرغم امکانات فراوان و غدر و حیله و با ایراد اتهامهای گوناگون واهی درصدد قلع و قمع این جنبش برآمده است . در طول تاریخ ایران , اینکه رهبران جنبشی اسیر و بازداشت باشند در موارد مختلف پیش آمده است و تجربه نشان داده است بسیار خود این امربذر تاریخی شده است که درخت ها و نهال های مقاومت را کاشته اند و توان مبارزه را انبوه تر و بیشترتر کرده است .
برای جنبشی که در تکثر و گوناگونی اش در عین حال که وحدت شعار خود برای برگرداندن حق رای مردم و حق حاکمیت مردم را تحکیم کرده و شیوه های مبارزاتی مسالمت آمیز خودش را هم ادامه داده، بازداشت رهبران جنبش سبز، که خودشان بانهایت تواضع و فروتنی خود را پیروان این جنبش می نامند , نشانه ای از منکوب شدن و مرعوب شدن فضای اجتماعی نیست . بویژه که این جنبش در اشکال مختلف گسترش دادن شبکه های مبارزاتی خودش در درون مردم و در سراسر کشور در بین اقشار و گروههای مختلف قدم به قدم جلو رفته است . علاوه بر این امروز ایران بایک مسئله دیگر جهانی روبرو است . برای یک بار دیگر معلوم شده که ایران پیشگام یک زایش جدید کل منطقه خاورمیانه و جنوب مدیترانه بوده است. منطقه ای که در این ماه ها وارد یک دهه تاریخی جدید شده است که بی شباهت به دهه هائی دمو کراسی خواهی و مبارزه با نظام های تمامیت خواه و اقتدار گرا , مانند دهه 1960 برای یونان و اسپانیا و پرتقال , دهه 1970 برای آمریکای لاتین , دهه1980 برای ارو پای شرقی نیست . این نوع دهه های تاریخی دهه هایی هستند که تاریخ با گام های استوار در یک مسیر مشخصی قدم بر می دارد و گام تاریخی در آن به اندازه ای مهم است که علی رغم همه هزینه ها یی که داده می شود به هدف میرسند . البته به شرطی که جنبش بتواند هدف اصلی خود را حفظ کند و اجماع عمومی در مورد آن هدف را تقویت کند و شیوه هایش برای گسترش آن اجماع روز بروز کارآمدتر باشد .
در مورد جنبش سبز علی رغم بعضی ایرادات و انتقادات من حرکت کلی اش را موفق می دانم این جنبش ها در دهه به نتیجه خواهند رسید. من منادی خوشبینی خوشباورانه برای هر آینده ای نیستم اما با مقایسه وضعیت کنونی ایران و توانایی های جنبش کنونی با تاریخ پنجاه ساله اخیر ایران می توانم بگوییم کمتر وقتی با یک جنبش اجتماعی به این وسعت و کثرت و شفافیت با شعاری واحد که شعار اصلی برای پایان دادن به استبداد کهن ایرانی در همه اشکال آن باشد مواجه بوده ایم.
آقای سلامتیان از نقاط قوت و مثبت جنبش سبز گفتید چالش های پیش روی آن و راههای برون رفت از آن را در چه می دانید؟
عمده ترین چالش ها، اجماع طلبی جنبش است. جنبش مدنی نمی تواند به خودش این اجازه را بدهد که جریان ارتباطش با تکیه گاه اجتماعی اش محدود شود. بر خلاف جنبش های شورش گرانه و جنبش های براندازانه و مسلحانه که ملاحظات تاکتیکی مبارزه مخفی آنها را در دژ های پیشآهنگان و انقلابیون حرفه ای محصور می کند و خواه ناخواه ، دیوارهای این دژ ها، علاوه بر تندی بعضی از شعارها و گام ها ، فاصله بین آنها و تکیه گاه اجتماعی اشان می اندازد. و در آنصورت بعنوان پیشاهنگهایی جلو افتاده و مجزا از بدنه اجتماعی، طعمه سرکوب می شوند و کم کم با سرکوب آن می شود جامعه را منفعل کرد. شرط اول و موفقیت و پیروزی، جنبش های مدنی به این وسعت این است که دغدغه شماره یکشان تنظیم کردن قدم ها و شعارهای خودشان نه با آرزوها و امیال خودشان بلکه با عکس العملی که بدنه اجتماعی برای همراهی کردن با آنها از خودش نشان می دهد با شد . بدون رو در بایستی بگویم که برای این جنبش ها بسیاری زمانها پیروزی سه سال و یا پنج سال بیشتر و دیر تر بهتر از پیروزی ناقص امروز است. درست مانند فرزندی که در بطن مادری در حال رشد یافتن است و تولد زود رسش می تواند کل این فرزند جدید الولاده را زیر خطر ببرد. ما در سال 1357 این تجربه را عینا با پوست و گوشت و استخوان خودمان حس کردیم که وقتی سرعت حرکت انقلابی به مجموعه جنبش تحمیل شده، دیگر کنترل آینده جنبش و حکومتی که از آن در می آید و اینکه آیا به اهداف اصلی خودش که آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی است می رسد یا نمی رسد از دست دوستداران دموکراسی خارج شد . من فکر نمی کنم که امروز هیچکدام از معمارهای اصلی انقلاب 1357 ادعا کنند که آن سرعت سرسام انقلابی یکی از علل اصلی پیدایش انحرافات و دور شدن از اهداف بعدی نیود. اگر ما با گام های مطمئن و استوار جلو آمده بودیم و متناسب با مبارزه با استبداد شاهی در حین همان مبارزه برای نهادهای بعدی که میبایست جانشین ساختار های ذهنی و نهادی استبدادی شوند تدارک دیده بودیم، هرگز در این تله تاریخی که امروز در آن گرفتاریم نمی افتادیم. متناسب با این تجربه تاریخی است که من می گویم جنبش های مدنی باید دغدغه و مسئله شماره یکشان حفظ اتکای اجتماعی اشان و حفظ ارتباطشان با این تکیه گاه اجتماعی در تنوع و گوناگونی هر چه وسیعتر آن باشد. هنرجنبش مردمی، اطاعت از « وحدت کلمه حکیم فرموده » نیست . هنر آن است که جنبش جمعی و دست اندر کاران آن به عقل جمعی فرصت تکوین و تدوین وتبلور دهند. بنابراین جنبش مدنی ای موفق خواهد شد که ماه به ماه و سال به سال در پیکره اجتماعی که او را درک می کند و حاضر است پا به پای او هزینه دهد و راه بیاید رسوخ کند. و تا آنجایی بیاید که کم کم صورت اجماعی درک و جذب شده در اندام های گوناگون و کثرت و گستردگی کل جامعه مدنی را بخود بگیرد که زنگیان تیغ بدست استبداد را در وسط میدان عریان و تنها بگذارد، بیگانگی آنها را با بدنه اجتماعی برای همگان بر ملا سازد. در آنصورت میتوان گفت که جنبش مدنی نه تنها بر معارض خود پیروز گردیده، بلکه موفق شده است آینده خود را نیز تا حدی تامین کند.
به نظر من دغدغه اصلی و اساسی جنبش سبز باید کوشش دائمی برای ایجاد هماهنگی بین نیروهای مختلفی که در بطن جامعه هستند و همه آنهائی که دموکراسی می خواهند باشد . بنابراین دغدغه اصلی جنبش سبز باید این باشد که چنان نیروی تاریخی بسیج کند که اردوگاه استبداد در برابر وسعت آن کاملا خلع سلاح شود. رو حیه هرنوع سرسختی در برابر امواج آنرا از دست بدهد . در این صورت است که شدیدترین سرکوبها نیز بدل به ضد خود میشوند و بجای منفعل کردن مردم با عث گسترش حمایت مردمی از جنبش میشوند. هزینه اصلی چنین کاری , تن دادن به "اعتدال" و "میانه روی" است. با ید حرکت جنبش را پا به پای اتکا اجتماعی اش سازمان داد و تنظیم نمود . بنابراین منادیان مختلف آزادی در ایران باید جرات گفتن این نکته را پیدا کنند که بگویند ما همراه با همه اقشار مردم خودمان می خواهیم حرکت دموکراسی خواهانه را جلو ببریم و نه تنها با پیش آهنگ های جان باخته آنان . شرط موفقیت جنبش مدنی آزادی خواهانه این است که در مراحل مختلف رشدش، نشان دهد که نسبت به زندگی و حیات مردم و هزینه هایی که از این بابت باید بدهد به همان اندازه حسابگر است که در آینده ای که بر سر قدرت خواهد رسید نسبت به دفاع از آزادی های مردم و اموال مردم حسابگر خواهد بود. آن حکومتها و رهبرها ئی که بدون حسابگری نسبت به جان و مال مردم بخواهند پیروزی بدست بیاورند پیروزی بدست آورده را نیز از کیسه مردم خرج باز سازی قدرت و جایگاه ویژه خود خواهئد کرد. به همان اندازه که برای رهبران سیاسی , جنبش های مدنی و دموکراسی خواه گوش دادن به مطالبات عمومی و خواست و احساسات مردمی ضروی است، میل و اراده شخص و گروهی خود را جایگزین اراده عمومی کردن نیز خطرناک است.
آیا پرهیز از خشونت برای هرنوع شرایط سیاسی قابل تجویز است؟
ببینید من خودم را جای گاندی و مسیح نمی گذارم بر مبنای اعتقاد مطلق فلسفی و یا دینی نیست که طرفدار عدم خشونت هستم. بعنوان یک محصل جامعه شناسی سیاسی و به عنوان کسیکه پنجاه سال است تجربیات ملتهای مختلف را سعی کرده ام دنبال کنم و از آنها درس بگیرم و علاوه بر این تقریبا به همین مدت با تجربه ی مبارزاتی ملت ایران زندگی کرده ام و با گوشت و پوست و استخوان خودم آنرا حس کرده ام، می توانم بگویم در طول این تاریخ و بزرگترین مانع مبارزه ی ما بی حوصلگی تاریخی مان بوده است. در طی این بی حوصلگی اغلب مشکل ما تن دادن بوسوسه عجله و از هول نان به تنور افتادن بوده است . و در نتیجه بسیار به دامهای خشونت هائی افتاده ایم که حاکمیت استبدادی در جلوی پایمان گسترانده است . این دام خشونت را او تنظیم می کند و می خواهد بدین ترتیب ما را از تکیه گاه اجتماعی خودمان جدا کند. می خواهد کاری بکند که مبارزه کردن فقط و فقط منحصر به انقلابیون پاکباخته ای باشد که تعدادشان از چندصد و چند هزار نفر بیشتر نخواهد بود، نمی خواهد مبارزه ی اجتماعی باشد که دهها میلیون نفر خود را در تدارک و دنبال کردنش شریک و توانا و صاحب اختییار ببینند که گام به گام به او بپوندند. من اگر به حوادث چند ماه اخیر ایران نگاه بکنم ، حکومت تمام کوشش این بوده است که معیارهای مبارزه ی مدنی را تبدیل به معیارهای مبارزه ی خشونت آمیز بکند ، حکومت مستبد چون تکیه اصلی اش بر سلاح است ترجیح می دهد که با ملت معترض در میدان زد و خورد و اسلحه رقابت بکند ، در آن صورت حکومت است که قوی تر است و در آن صورت است که حکومت سود بیشتر می کند. مردمی که بخواهند یک مبارزه ی مدنی را پیش ببرند، خشونت برایشان سم مهلک است . تاکید بر این نکته نه تنها از نقطه نظر فلسفی با خشونت میباشد بلکه از نقطه نظر تاکتیک پیشبرد مبارزه ی مدنی است. کسانیکه بی حوصلگی تاریخی دارند بهتر است از اول بیایند بگویند ما اهل مبارزه ی مدنی نیستیم که حداقل هرکس در قالب و نقاب و حد توانائی خود مبارزه اش را بجلو ببرد. این یکی از فاجعه های بزرگ است که کسانیکه مدعی مبارزه ی انقلابی و مبارزه ی براندازانه هستند، می آیند در صفوف مبارزین مسالمت آمیز به شکلی همیشه لانه می کنند و می گویند از سپر آنها ما می خواهیم استفاده بکنیم. در حالیکه کوچکترین اعتقادی به مبارزه ی مدنی ندارند.
امروز نه تنها در ایران ، ما اگر در جنبشهایی که در کشورهای اطرافمان پیش آمده نگاه بکنیم ، جاییکه حاکمیتها توانسته اند این جنبشها را به خشونت بکشانند در این جنبشها مشکل ایجاد کرده اند. یکی از علل اصلی پیروزی جنبش مردم مصر و مردم تونس این بود که در لحظه ی حساس حرکت مردمی توانایی این را داشت که مدیریت بکند و به دام خشونت نیفتد. من فکر می کنم امروز باید واقع بین بود یکی از دلایل تبدیل شدن جنبش اعتراضی مردم لیبی به یک جنگ داخلی و خارجی که معلوم نیست به کجا می انجامد به فرض اینکه منجر به سقوط حکومت قذافی هم بشود نتیجه ای که از آن بر می آید حداقل کم هزینه تر از نتیجه ی جنگ عراق نخواهد بود به علت این است که جنبش مردم لیبی دارای پختگی کافی برای احتراز کردن از خشونت نبود و امروز آنچه در سوریه می گذرد نیز میتواند بهمین وضعیت خطرناک بیانجامد. چالش اساسی و عمده جنبش دموکراسی خواهی در سوریه این است که حکومت بعثی می خواهد به هر قیمتی مردم سوریه را به طرف خشونت بکشاند ، تا لحظه ی کنونی مردم سوریه در یک مقاومت قهرمانانه و تاریخی بی نظیر نشان دادند که می توانند خشونت خودشان را کنترل کنند . برای جنبشهای مدنی مدیریت کردن احتراز ازخشونت همان اندازه مهم است که برای نظامهای اقتدار گرا بکار بردن آن . من اگر بخواهم خلاصه بگویم و به حوادث همین چند هفته و چند روز اخیر ایران برسم ، مطمئنم که هدف حکومت درست جایگزین کردن اعتراضهای مدنی به اعتراضهای خشونت آمیز است. برای این که به این امید است که دگر باز در پهنه ی خشونت مساله اصلی را بدل به مساله ی نظامی در صحنه ی داخلی و در صحنه ی منطقه ای و بین المللی کند . تا در آن صورت به کمک حس عافیت طلبی عمومی که برای بسیاری حس بدی هم برای ادامه حیات حتی در سایه دیکتاتور ها قلمداد نمی شود، به شکلی جان سالم از مهلکه به در ببرد.
یکی از دلایل خشونت جریان حاکم ترس از حضور مردم در صحنه های سیاسی کشور است بطوریکه طی روزهای اخیر شاهد بودیم که حتی از حضور چند صد نفری مردم در برگزاری مراسم تشیع و تدفین یکی از شخصیت های مبارز ضد استبداد هراس داشته و در اوج تزلزل دختر ایشان را مظلومانه به شهادت می رسانند. نظر شما در خصوص اتفاقات ناگوار چند روز گذشته چیست و طرفداران جنبش سبز در مسیر مبارزه با استبداد دینی حاکم بر کشور چه درسهایی را باید از سلوک سیاسی مهندس سحابی آموخته و بکارگیرند؟
برای صحبتم در این مورد اول اگر اجازه بدهید یک مقایسه ای کنم . یک سال و نیم قبل آیت الله منتظری فوت شد. حاکمیت ایران توانست حضور یک میلیون و سیصد هزار نفر تشییع کننده را در شهر قم تحمل کند . امر عجیبی است، حکومتی که برای خودش چنین توانایی داشته که علیرغم کج سلیقگی هایی که از خودش بویژه در پیام تسلیت نشان داده، حضور یک میلیون و سیصد هزار نفر را در تشییع جنازه ی مرجعی که ولایت مطلقه ی فقیه را شرک می دانسته، تحمل بکند و حتی دفن آیت الله منتظری را در حرم حضرت معصومه قبول کند . چطور این حکومت امروز دفن و تشییع جنازه ی مهندس سحابی را در قبرستان کوچک شهرک کوچکی که چند هزار نفر بیشتر در آن جا نمی شوند آن هم در لواسان ، منطقه ای که از نظر نظامی می شود آن را از کل منطقه پیرامونیش براحتی منزوی و جدا کرد و فرضا بگذارند تشییع کنندگان ده روز هم اگر دلشان بخواهد اعلام مصیبت بکنند، چطور حکومت نمی تواند در این محل حضور چند صد نفر را برای یکی دو ساعت تحمل بکند؟
عده ای فکر می کنند علت تنها آن است که این حکومت ضعیف شده است. من می گویم ضعیف شده اما علتش فقط این نیست.
حکومت می خواهد به هر قیمتی شده هزینه ی مبارزه ی اجتماعی را در ایران تا آنجا بالا ببرد که بخش عمده ای از طبقه ی متوسط ایران که در شرایط کنونی تکیه گاه اصلی مبارزه است در حساب هزینه و سود مبارزه ، حساب هزینه را سنگین تر ببیند و منفعل شود. من تصور نمی کنم با قرائنی که تا این لحظه به دست می آید، هاله سحابی تصادفی کشته شده باشد. نحوه ی به شهادت رساندن هاله سحابی باز خودش نشان می دهد که اگر نگویم همه ی حکومت، لا اقل نهادهایی و ارگانهایی در حکومت آنرا سازمان داده اند. آنها که در وضعیت کنونی برای توجیه سیاست سرکوب خود حتی در دورن سرای سرکوب با مشکل مواجه شده اند و هریک گناه نتائج سوئ آنرا آنرا به گردن بخش دیگر می اندازد, موضع خود را ضعیف می دانند در همین روند با تبدیل کردن خشونت به عنوان ابزار اصلی تقابل جامعه و حاکمیت می خواهند راهها را برای کل حاکمیت به نقطه غیر قابل بازگشت برسانند. تمام خشونتی که از خودشان نشان می دهند، هدفش این است که به نوعی هل من مبارز بطلبند و با کاشتن بذر نفرت و کینه عملا میوه خشونت را در طرف مقابل خود نیز به بار بیاورند، حال اینکه به همان ترتیبی که قبلا به شما گفتم، زره روئین تنی جنبش مدنی "مسالمت آمیز" بودن آن است. روزی که این جنبش وارد عرصه خشونت بشود به رویین تنی اسفندیاری خودش خدشه وارد کرده است و حکومت با تمام کوشش دارد این کار را می کند. اینجا درست مدیریتی می خواهد که جنبش اعتراضی حداقل اگر هدفش از اعتراضات کنونی بزرگداشت آدمی مثل عزت الله سحابی بوده که تمام عمرش را وقف این سلامت نفس و دوری از خشونت کرده و امروز در آخرین مصاحبه هایی که از او می بینیم، نشان داده که از نقد تندروی خودش هم ابایی ندارد و امروز به جایی رسیده است که به صراحت می گوید که تدریجا مقاومت کردن وگام بگام به پیروزی رسیدن بسیار سخت تر است از گلوله خوردن و شهید شدن. اگر هدف از این بزرگداشتها ، بزرگداشت عزت سحابی و هاله سحابی است و طرز تفکری شبیه طرز تفکر آنهاست، مسابقه ی انقلابی گری و متوسل شدن به تهدید و خشونت درست نقطه ی مقابل این بزرگداشت است.
باید آشکار و روشن, امروز رهبران و کارورزان جنبش سیاسی مدنی در ایران بگویند که عمده ترین زهری که می تواند برای حرکت آنها وجود داشته باشد تبدیل شدن صحنه ی ایران به مسابقه خشونت بین حکومت و مردم ایران است. امروز پیام اساسی که از شهادت هاله سحابی و فوت عزت الله سحابی در این مرحله ی تاریخی وجود دارد این مساله است . ببینید عزت و دخترش خودشان با سرنوشتی که به آن رسیدند، چون هر دو مومن بودند، هر دو شیعه بودند، هر دو شیعه ی مبارز بودند ، شاید به رویا هم نمی دیدند که به این ترتیب در سرنوشت زندگی خودشان با مقتداهای خود محشور شوند. دعایی که شیعیان می کنند این است که همیشه می گویند خدایا مرا با امام حسین علیه السلام محشور کن . عزت الله سحابی چه محشور شدنی بیشتر و بهتر از این می خواهد که فوتش پس از هشتاد سالگی شباهتی با فوت پیامبر اسلام بیابد و با تاریخ کوتاهتری دخترش هاله ی سحابی چه دعایی بالاتر از این داشت که از جهت شباهت سرنوشتی به مقتدای خودش حضرت زهرا نزدیک بشود. پس دلسوزی برای آن دو نفر نباید کرد، من به عنوان دوست پنجاه ساله شهادت می دهم , عزت الله سحابی پسر یدالله سحابی ، مرد خوشبختی است، مرد عاقبت به خیریست . امروز روز مصیبت گرفتن برایش نیست، دخترش دختر خوشبختی ا ست، دختر عاقبت به خیریست . اما آنجایی مساله است که هر دو یک پیامی داشتند ، یک میراث بزرگی برای مبارزه ی اجتماعی مردم ایران داشتند. آن میراث بزرگ عبارت از این است که آن دختر از مادران صلح بوده و آن مرد از پایه گذاران تفکر مقابله کردن با وسوسه خشونت طلبی برای جنبش مدنی بوده است که حاضر شده است فحش آنرا هم بپذیرد. امروز وظیفه ی همه ی ماست که به این میراث و درس بزرگ تاریخی اهمیت بدهیم. باور کنید اصرار من بر این امر به خاطر تعلق خاطر فلسفی به عدم خشونت نیست، به عنوان یک ضرورت حیاتی برای مبارزه ی کنونی مردم ایران است ، یک ضرورت استراتژیک برای نهادینه کردن دموکراسی ، آزادی خواهی ، تعامل و دادن دوباره ی ارزش به حق حیات انسانی در جامعه ی ایران .
به نظر شما با توجه به بافت جامعه ایرانی و غیرقابل پیش بینی بودن آن تحقق یک حکومت مردم سالار تا چه حد میسر خواهد بود؟ و آیا ابزارهای اصلاحات در این مقطع برای تغییر شرایط سیاسی کشور و دست یابی به حکومتی مردم سالار جواب می دهد؟
شکی در آن نیست. ما بعد از یک قرن و نیم تجربه تاریخی، انواع و اشکال مختلف خودش، این دیگر یک ضرورت تاریخی است که با یک حرکت مدنی مسالمت آمیز ، اصلاح طلبانه ، گام به گام پر نفس می توانیم موفق بشویم. حداقل برای من در آستانه هفتاد سالگی این امریست قطعی و مسلم . اگر دیگرانی می خواهند تجارب حیدرخان برقی را تکرار کنند ، در به رویشان باز است، به همان اندازه که به خودشان حق می دهند به دیگران هم این حق را بدهند که آن چیزی را که دستاورد نیم قرن مبارزه و پیگیری می دانند، از آن دفاع کنند . امروز کارورزان و مدیران حرکتهای دموکراسی خواهی در ایران، وظیفه اولی و اساسیشان این است که دغدغه ی هزینه ای را که مبارزه به مردم تحمیل می کند داشته باشند و بتوانند به ترتیبی مبارزه را به جلو ببرند که این مبارزه با حداقل هزینه بتواند وسیع ترین اجماع را در بطن جامعه ایجاد کند زیرا که شرط موفقیت درازمدت از نقطه نظر نتایج چنین مبارزه ای این مساله است که بتواند تعادلی به وجود بیاورد بین کوشش عمومی برای دموکراسی خواهی و هزینه ای که حکومت با رفتارهای خشونت آمیز خودش می خواهد به مردم ، مبارزین و معترضین و کارورزان تحمیل کند، درست برای اینکه مانع شکل گرفتن آن اجماع بشود. نوشداروی جنبش مدنی ، رمز پیروزی و موفقیت آن ایجاد آن اجماع وسیع است. در اجماع وسیع باید گوش به بدنه ی اجتماعی باشد نه به پیشاهنگان انقلابی پرشور آن .
در پایان با توجه به اختلافات گسترده در بین طبقه حاکم، چشم انداز سیاسی ایران را چگونه می بینید ؟
این هم یکی از برکتهای جنبش سبز و جنبش اجتماعی مردم ایران است. در زمانی که مردمی با وسعتی مثل وسعت بیست و دوم خرداد سال قبل و با تداومی مثل تداوم بیست و چهار ماه گذشته وارد میدان سیاست ورزی همگانی به اشکال مختلف خودش شدند، کارگزاران سیستمهای اقتدارگرا، میدان عمل و فعالیت خودشان را بسیار محدود می بینند. در واقع آنها هستند که زندانی رفتار های خود شده اند و روز به روز ابزار سیاسی و مشروعیت خود را از دست داده اند. در مثالی که الان خدمت شما زدم، ببینید در یک سال و نیم قبل در مجلس تشییع جنازه آیت الله منتظری حکومت توانایی این را در خود می دید که چنین میدان وسیعی را در قم باز بگذارد به معترضین به خودش. یعنی حتی در صحن حضرت معصومه خودش را یارای مبارزین سیاسی و مخالفین خودش می دید. امروز در شهرک کوچک لواسان یارای مبارزه سیاسی را ندارد. حکومت در آن زمان دو هفته قبل از بیست و دوم خرداد امکان این را می داد از نظر سیاسی به خودش که چنان فضای بحث و گفتگوی تلویزیونی و خیابانی را به عنوان بحث سیاسی به جامعه بدهد، امروز از ساده ترین بحث و گفتگوی سیاسی وحشت زده است. بنابراین حکومت در آن زمان اختلافات خودش را با گروههایی جنبش سبز اعتراضی می دانست در حالیکه امروز در درون خودش تمام افرادی که خودشان را ذوب شده کامل در ولایت می دیدند، شدیدترین حملات را به همدیگر می کنند. این نشان می دهد که در دایره تنگتر شدن حاکمیت که حاکمیت در ابزارهای خشونت بدون مشروعیت و با از دست دادن میدان های فضای سیاسی محدود شده با چنگ و دندان به جان هم افتاده اند. کمتر جنبش اجتماعی می تواند چنین تجزیه ای را به طرف مقابلش تحمیل کند. برای مثال رهبر جمهوری اسلامی سر مزار آیت الله خمینی دعوت می کند اعضای مختلف طرفدار خودش و نزدیکان خودش و حداقل کسانیکه پای صحبت او نشسته بودند را که مخالفین خود را له نکنند. چند ساعت بعد نایب رئیس مجلس خبرگانش چیزهایی می گوید که گویا اصلا پای صحبتهای رهبر ننشسته بوده است. صحبتهای احمد خاتمی که اشاره به آقای رفسنجانی دارد را نگاه بکنید ، یعنی معلوم می شود ، یعنی چند ساعت کافی نبوده که این نایب رئیس مجلس خبرگان که وظیفه ی مردم را ، بصیرت مردم را ,اطاعت بی چون و چرا از رهبر می داند و از ولایت مطلقه پیروی بکند ، ظرف شش ساعت درست خلاف حرفی که رهبر زده است را عمل می کند. این نشان دهنده این است که امروز تکه تکه شدن و اختلاف در واقع سکه رائج سران حاکمیت جمهوری اسلامی است . اختلافاتی که امروز در بین ذوب شدگان مختلف در ولایت به چشم میخورد. امروز دیگر چنان معلوم شده هدف آنها بنا به ادعای قبلی اشان مقابله با توطئه ی فلان دشمن خارجی و فلان و بهمان فرمانده ی ادعائی جنگ نرم مو هوم نیست بلکه فرماندهان مختلف بسیجی و نظامی و امنیتی هستند که شعاردهندگان بسیجی را هم به جان هم می اندازند .
این همه ناشی از یک رفتار سیاسی دیگریست که در بطن جامعه شکل گرفته است. وقتی که چنان اجماعی با چنان وسعتی در بیست و چهار ماه در بطن یک ملتی به وجود آمده که علیرغم همه خشونتهایش، زندانیانش، کارورزانش ، مردمش هنوز یک سر سوزن از خواسته هایی که بیست و چهار ماه قبل گفته بوده اند عدول نکرده اند. امروز حکومت ایران برای تحمل کردن یک مجلس ختم ساده ، یک تشییع جنازه ی ساده، یک انتخابات عادی، هرچند که کنترل کرده باشد ، تانی و آرامش و خودش را از دست داده است. آشفته حالی امروز سرنوشت حاکمینی است که در دیواره های استبداد در ایران خودشان را محصور کرده اند نه در اردوگاهی که حتی اگر امروز رهبرانش در حصر خانگی باشند حداقل خود حصر خانگی آنها چنان وحدت و انسجامی در بین طیف اجتماعیشان درست کرده که امروز حداقل شعار رفع حصر از کروبی ، موسوی و همسرانشان، شعاریست که یکپارچگی و انسجام میلیون ها نفر پیروان و همراهان جنبش سبز را تامین می کند. پس امروز تناسب قوای سیاسی و اخلاقی در بطن جامعه ایران از نقطه نظر اجماع، انسجام و از نقطه نظر داشتن شعارهای ملموس به نفع معترضین و دست اندرکاران جنبش مدنی است در حالیکه تصلب، بی مشروعیت شدن هر چه بیشتر، اتکا انحصاری به سرنیزه و سلاح سرکوب، مشکلات عظیمی اغلب خود ساخته، چه از نظر داخلی وچه از نظر بین المللی مشخصات مدیران کنونی استبداد است.بنابراین من معتقدم که گسترش یافتن و تداوم جنبش مدنی مسالمت آمیز اجماع در ایران روز بروز فرایند تجزیه حاکمیت اقتدارگرا تسریع می کند و با این تسریع هزینه جنبش اجتماعی روزبروز می تواند کمتر شود.
آقای سلامتیان با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید اجازه می خواهم در پایان سوالی مطرح کنم. زمانیکه نام عزت الله سحابی را می آوردید شدیدا متاثر شدید و لحظه ای بین گفتگو وقفه ایجاد شد این بغض بخاطر دوستی شما با مهندس سحابی بود یا بخاطر شخصیت ایشان؟
البته من احساسی شدن را برای آدم سیاسی گناه می دانم اما زمانیکه مظلومیت این دو بزرگوار را می بینم واقعا ناراحت می شوم. نجابتی که عزت داشت شاید بتوانم بگویم از نجابت پدرش هم بیشتر بوده است با اینکه پدرش یکی از سمبلهای درستکاری و نجابت در تاریخ صد ساله گذشته ایران است. من در زندان با عزت بودم و در زندان است که آدم همراهان خودش را می شناسد و باز باید تاکید کنم که عزت الله سحابی یک سرمایه عظیم ملی برای ایران بوده است و امیدوارم یاد این نماد حفظ شود و از آن درسی که خودش آرزو داشت برای باز ماند گانش باقی بماند.
احمد سلامتیان با تاکید بر اینکه تحول 24 ماهه گذشته نشان داده که علی رغم خشونتها در پهنه تاریخ اجتماعی این جنبش خودش را از اقتدارگرایان کنونی بسیار قوی تر می بیند با گامهایی استوار و با آرامش و تانی بیشتر قدم بر می دارد، می گوید: " امروز حرکت اعتراضی اجتماعی ممکن است اشکال خودش را تغییر داده و ممکن است میدانهای هماوردی خودش را عوض کرده باشد اما در گسترش آن در ابعاد مختلف جامعه و در زمینه های مختلف تشکل های فکری و سیاسی درون جامعه شکی نیست. مقدار زیادی از این اضطرابی که حکومت از خود نشان میدهد و خودش را در برابر این جنبش هر چه بیشتر از همیشه محصور در ابزارهای قلعه سرکوب کرده و سیاست را به فراموشی سپرده است ناشی از همین حرکت رو به رشد جنبش است . برای جنبشی که در تکثر و گوناگونی اش در عین حال که وحدت شعار خود برای برگرداندن حق رای مردم و حق حاکمیت مردم را تحکیم کرده و شیوه های مبارزاتی مسالمت آمیز خودش را هم ادامه داده، بازداشت رهبران جنبش سبز، که خودشان بانهایت تواضع و فروتنی خود را پیروان این جنبش می نامند، نشانه ای از منکوب شدن و مرعوب شدن فضای اجتماعی نیست. به نظر من دغدغه اصلی و اساسی جنبش سبز باید کوشش دائمی برای ایجاد هماهنگی بین نیروهای مختلفی که در بطن جامعه هستند و همه آنهائی که دموکراسی می خواهند باشد . بنابراین دغدغه اصلی جنبش سبز باید این باشد که چنان نیروی تاریخی بسیج کند که اردوگاه استبداد در برابر وسعت آن کاملا خلع سلاح شود. رو حیه هرنوع سرسختی در برابر امواج آنرا از دست بدهد . در این صورت است که شدیدترین سرکوبها نیز بدل به ضد خود میشوند و بجای منفعل کردن مردم با عث گسترش حمایت مردمی از جنبش میشوند. هزینه اصلی چنین کاری، تن دادن به "اعتدال" و "میانه روی" است."
به همین مناسبت در آستانه بیست و دوم خرداد "جرس" با احمد سلامتیان تحلیل گر مسائل سیاسی ایران و جهان به گفتگو پرداخته که متن آن در پی می آید:
نزدیک به دو سال از آغاز و تکوین جنبش سبز می گذرد و این جنبش مدنی در مسیر حرکت خود فراز و فرودهای زیادی داشته است اما آنچه مسلم این است که یکی از نتایج این جنبش مدنی این بود که سبب کاهش مشروعیت حاکمیت شد ارزیابی شما از شرایط سیاسی ایران قبل از شکل گیری جنبش سبز و شرایط سیاسی کنونی چیست
دو سال، از شروع جنبشی که در لحظه تولد سبزَش بیشتر شبیه یک اعتراض انتخاباتی بود و عده ای فکر می کردند حیاتش به یک فصل انتخاباتی محدود خواهد بود، می گذرد. واقعیت نشان داده است که حوادث خرداد دو سال پیش، بیش از آنچه که یک عکس العمل لحظه ای، جامعه معترض به سرقتی که به صندوق های رایش شده باشد، نشان دهنده و آشکار کننده تحولات بسیار عمیقی در بطن جامعه ایران است که از سالها قبل در درون مکانیزمها و پویایی های سیاسی ایران لانه گزیده بودند و در آن روز ها متجلی شدند . دو سال است که این جنبش توانسته علی رغم همه سرکوبها و فشارها پوینده و بالنده ادامه حیات بدهد. کافی است، تنها به گفتمان و ساختار تبلیغاتی نظام حاکم در باره این جنبش نگاه کنیم. او این جنبش را مهمترین معارض خودش در سی ساله گذشته می داند و این بهترین گواه بر و جود یک تحول عمیق در بطن جامعه سیاسی ایران است.
در بیست و دوم خرداد سال هزار و سیصد هشتاد و هشت بار دیگر عقربه ساعت حیات سیاسی ایران بر روی محور و فنرهای تاریخی جنبش آزادی خواهی و دموکراسی طلبی از طریق انتخابات آزاد و از طریق رای مردم قرار گرفته است. هرگز در طول تاریخ یکصد و پنجاه ساله گذشته در جنبش آزادی خواهی مردم ایران به این اندازه، مسئله حق رای، حق شهروندان بر تعیین سرنوشت خودشان بعنوان مسئله مرکزی در مبارزه ای به این استمرار و توان تا این اندازه مطرح نبوده است. این شفافیت و این طول عمر نشان دهنده نوعی حیات و تولد جدید سیاسی ایران است. تولدی که در بطن تاریخ جنبش دموکراسی خواهی ایران ، با مراحل عمده ای مانند انقلاب مشروطیت، جنبش ملی کردن صنعت نفت، جنبش اعتراضی که در سالهای 1339 تا 42 شروع شد و به انقلاب اسلامی سال 57 رسید و جنبش اصلاحات 77 13و دوم خرداد تکوین و تداوم یافته است. مجموعه این حرکت تاریخی برای اولین بار جامعه متحول و دموکراسی طلب ایران را بعنوان معارض اصلی حکومت خودکامه و اقتدارگرا در صحنه داخل ایران مطرح می کند.
تحول 24 ماهه گذشته نشان داده که علی رغم خشونتها در پهنه تاریخ اجتماعی این جنبش خودش را از اقتدارگرایان کنونی بسیار قوی تر می بیند با گامهایی استوار و با آرامش و تانی بیشتر قدم بر می دارد. کسانیکه گاه به گاه موجهای اوج گرفته و پایین آمده را نگاه می کنند این تانی گامهای استوار و قدرت تاریخی آنرا مورد توجه قرار نمی دهند.
بسیاری از تحلیلگران سرکوب شدید معترضین و زندانی کردن رهبران جنبش سبز را بعنوان حربه ای برای منفعل کردن این حرکت اجتماعی توسط حاکمان کنونی ایران ارزیابی کرده اند. شما چه تعبیری از زندانی کردن آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسرانشان دارید؟ و به نظر شما در غیاب آنها چه باید کرد؟
مشخصه عمده این حرکت اعتراضی، توده ای و وسیع بودن آن است. یک حرکت متکثر و یک حرکت مدنی و یک حرکت مسالمت آمیز و بری از خشونت است. علیه یک حرکت سیاسی که بیش از دو سال به این شدت پویایی نشان می دهد، ابزار خشونت و سرکوب به تنهایی قادر به مستقر کردن انفعال و مرعوب کردن جامعه نیستند. اگر انفعال و مرعوب شدنی در جامعه وجود داشته باشد که به نظر من وجود ندارد، باید علتش را در جایی دیگر جستجو کرد. اگر بنا بود تیغه سرکوب قدرتهای استبدادی در برابر جنبش هایی به این وسعت و عمق موفق باشد، اصلا حرکت دموکراسی خواهی در دنیا پیش نمی رفت.
در طول تاریخ ایران دوره های فضای سرکوب شدید، کم نیستند . اگر دوره کنونی را با آنها مقایسه کنیم، مواردی داشته ایم که با سرکوبهایی بسیار کمتر از این حرکت اجتماعی منفعل شده و به محاق رفته است. اما امروز حرکت اعتراضی اجتماعی ممکن است اشکال خودش را تغییر داده و ممکن است میدانهای هماوردی خودش را عوض کرده باشد اما در گسترش آن در ابعاد مختلف جامعه و در زمینه های مختلف تشکل های فکری و سیاسی درون جامعه شکی نیست. مقدار زیادی از این اضطرابی که حکومت از خود نشان میدهد و خودش را در برابر این جنبش هر چه بیشتر از همیشه محصور در ابزارهای قلعه سرکوب کرده و سیاست را به فراموشی سپرده است ناشی از همین حرکت رو به رشد جنبش است . این جنبش در طول مدت بیست و چهار ماهه خودش راهی طولانی پیموده است . اگر در پهنه تاریخی جنبش های مدنی است نگاه کنیم، اگر بخواهیم آنرا با حرکت هائی مانند استقلال هند ، با جنبش ضد آپارتاید علیه نژاد پرستی در آفریقای جنوبی، با حرکت مطالبه کردن حقوق مدنی توسط سیاه پوستان آمریکا مقایسه یا با حرکت ملت ایران در جنبش ملی کردن صنعت نفت مقایسه کنیم ، می بینم که همه حرکتهایی بودند که سرنوشتشان در یک دهه مشخص شده است.
جنبش سبز از منظر تاریخی و جامعه شناسی سیاسی به هیچوجه جنبش منفعلی نیست. هر مبارزه اجتماعی دارای هزینه هایی است. آنجایی می شود گفت که مبارزه در تاکتیک های مبارزاتی ا ش یک قدم جلو رفته است که مدیران مبارزه توانسته باشند در مدیریت حرکت اجتماعی به ترتیبی عمل کنند که هزینه ها را به حداقل برسانند و در عین حال دستاوردهای بیشتری داشته باشند.
در تاریخ اخیر، ایران در یک دوره ای، به شهید پروری و شط خون و امثال آنها ارج گذارده و تکیه و تاکید می شد. این دوران گذشته است . امروز جامعه مدرن، خواستار ادامه حیات است و حرکت خود را با نوعی مدیریت برای تعامل با زندگی و ادامه آن تنظیم می کند. جنبش اعتراضی ایران در مرحله کنونی در مسابقه نفس گیری که با حکومت اقتدارگرا در پیش گرفته بعد از دو سال مقاومت بسیار شاداب تر و پرنفس تر از حاکمیت افتدار گرائی است که علیرغم امکانات فراوان و غدر و حیله و با ایراد اتهامهای گوناگون واهی درصدد قلع و قمع این جنبش برآمده است . در طول تاریخ ایران , اینکه رهبران جنبشی اسیر و بازداشت باشند در موارد مختلف پیش آمده است و تجربه نشان داده است بسیار خود این امربذر تاریخی شده است که درخت ها و نهال های مقاومت را کاشته اند و توان مبارزه را انبوه تر و بیشترتر کرده است .
برای جنبشی که در تکثر و گوناگونی اش در عین حال که وحدت شعار خود برای برگرداندن حق رای مردم و حق حاکمیت مردم را تحکیم کرده و شیوه های مبارزاتی مسالمت آمیز خودش را هم ادامه داده، بازداشت رهبران جنبش سبز، که خودشان بانهایت تواضع و فروتنی خود را پیروان این جنبش می نامند , نشانه ای از منکوب شدن و مرعوب شدن فضای اجتماعی نیست . بویژه که این جنبش در اشکال مختلف گسترش دادن شبکه های مبارزاتی خودش در درون مردم و در سراسر کشور در بین اقشار و گروههای مختلف قدم به قدم جلو رفته است . علاوه بر این امروز ایران بایک مسئله دیگر جهانی روبرو است . برای یک بار دیگر معلوم شده که ایران پیشگام یک زایش جدید کل منطقه خاورمیانه و جنوب مدیترانه بوده است. منطقه ای که در این ماه ها وارد یک دهه تاریخی جدید شده است که بی شباهت به دهه هائی دمو کراسی خواهی و مبارزه با نظام های تمامیت خواه و اقتدار گرا , مانند دهه 1960 برای یونان و اسپانیا و پرتقال , دهه 1970 برای آمریکای لاتین , دهه1980 برای ارو پای شرقی نیست . این نوع دهه های تاریخی دهه هایی هستند که تاریخ با گام های استوار در یک مسیر مشخصی قدم بر می دارد و گام تاریخی در آن به اندازه ای مهم است که علی رغم همه هزینه ها یی که داده می شود به هدف میرسند . البته به شرطی که جنبش بتواند هدف اصلی خود را حفظ کند و اجماع عمومی در مورد آن هدف را تقویت کند و شیوه هایش برای گسترش آن اجماع روز بروز کارآمدتر باشد .
در مورد جنبش سبز علی رغم بعضی ایرادات و انتقادات من حرکت کلی اش را موفق می دانم این جنبش ها در دهه به نتیجه خواهند رسید. من منادی خوشبینی خوشباورانه برای هر آینده ای نیستم اما با مقایسه وضعیت کنونی ایران و توانایی های جنبش کنونی با تاریخ پنجاه ساله اخیر ایران می توانم بگوییم کمتر وقتی با یک جنبش اجتماعی به این وسعت و کثرت و شفافیت با شعاری واحد که شعار اصلی برای پایان دادن به استبداد کهن ایرانی در همه اشکال آن باشد مواجه بوده ایم.
آقای سلامتیان از نقاط قوت و مثبت جنبش سبز گفتید چالش های پیش روی آن و راههای برون رفت از آن را در چه می دانید؟
عمده ترین چالش ها، اجماع طلبی جنبش است. جنبش مدنی نمی تواند به خودش این اجازه را بدهد که جریان ارتباطش با تکیه گاه اجتماعی اش محدود شود. بر خلاف جنبش های شورش گرانه و جنبش های براندازانه و مسلحانه که ملاحظات تاکتیکی مبارزه مخفی آنها را در دژ های پیشآهنگان و انقلابیون حرفه ای محصور می کند و خواه ناخواه ، دیوارهای این دژ ها، علاوه بر تندی بعضی از شعارها و گام ها ، فاصله بین آنها و تکیه گاه اجتماعی اشان می اندازد. و در آنصورت بعنوان پیشاهنگهایی جلو افتاده و مجزا از بدنه اجتماعی، طعمه سرکوب می شوند و کم کم با سرکوب آن می شود جامعه را منفعل کرد. شرط اول و موفقیت و پیروزی، جنبش های مدنی به این وسعت این است که دغدغه شماره یکشان تنظیم کردن قدم ها و شعارهای خودشان نه با آرزوها و امیال خودشان بلکه با عکس العملی که بدنه اجتماعی برای همراهی کردن با آنها از خودش نشان می دهد با شد . بدون رو در بایستی بگویم که برای این جنبش ها بسیاری زمانها پیروزی سه سال و یا پنج سال بیشتر و دیر تر بهتر از پیروزی ناقص امروز است. درست مانند فرزندی که در بطن مادری در حال رشد یافتن است و تولد زود رسش می تواند کل این فرزند جدید الولاده را زیر خطر ببرد. ما در سال 1357 این تجربه را عینا با پوست و گوشت و استخوان خودمان حس کردیم که وقتی سرعت حرکت انقلابی به مجموعه جنبش تحمیل شده، دیگر کنترل آینده جنبش و حکومتی که از آن در می آید و اینکه آیا به اهداف اصلی خودش که آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی است می رسد یا نمی رسد از دست دوستداران دموکراسی خارج شد . من فکر نمی کنم که امروز هیچکدام از معمارهای اصلی انقلاب 1357 ادعا کنند که آن سرعت سرسام انقلابی یکی از علل اصلی پیدایش انحرافات و دور شدن از اهداف بعدی نیود. اگر ما با گام های مطمئن و استوار جلو آمده بودیم و متناسب با مبارزه با استبداد شاهی در حین همان مبارزه برای نهادهای بعدی که میبایست جانشین ساختار های ذهنی و نهادی استبدادی شوند تدارک دیده بودیم، هرگز در این تله تاریخی که امروز در آن گرفتاریم نمی افتادیم. متناسب با این تجربه تاریخی است که من می گویم جنبش های مدنی باید دغدغه و مسئله شماره یکشان حفظ اتکای اجتماعی اشان و حفظ ارتباطشان با این تکیه گاه اجتماعی در تنوع و گوناگونی هر چه وسیعتر آن باشد. هنرجنبش مردمی، اطاعت از « وحدت کلمه حکیم فرموده » نیست . هنر آن است که جنبش جمعی و دست اندر کاران آن به عقل جمعی فرصت تکوین و تدوین وتبلور دهند. بنابراین جنبش مدنی ای موفق خواهد شد که ماه به ماه و سال به سال در پیکره اجتماعی که او را درک می کند و حاضر است پا به پای او هزینه دهد و راه بیاید رسوخ کند. و تا آنجایی بیاید که کم کم صورت اجماعی درک و جذب شده در اندام های گوناگون و کثرت و گستردگی کل جامعه مدنی را بخود بگیرد که زنگیان تیغ بدست استبداد را در وسط میدان عریان و تنها بگذارد، بیگانگی آنها را با بدنه اجتماعی برای همگان بر ملا سازد. در آنصورت میتوان گفت که جنبش مدنی نه تنها بر معارض خود پیروز گردیده، بلکه موفق شده است آینده خود را نیز تا حدی تامین کند.
به نظر من دغدغه اصلی و اساسی جنبش سبز باید کوشش دائمی برای ایجاد هماهنگی بین نیروهای مختلفی که در بطن جامعه هستند و همه آنهائی که دموکراسی می خواهند باشد . بنابراین دغدغه اصلی جنبش سبز باید این باشد که چنان نیروی تاریخی بسیج کند که اردوگاه استبداد در برابر وسعت آن کاملا خلع سلاح شود. رو حیه هرنوع سرسختی در برابر امواج آنرا از دست بدهد . در این صورت است که شدیدترین سرکوبها نیز بدل به ضد خود میشوند و بجای منفعل کردن مردم با عث گسترش حمایت مردمی از جنبش میشوند. هزینه اصلی چنین کاری , تن دادن به "اعتدال" و "میانه روی" است. با ید حرکت جنبش را پا به پای اتکا اجتماعی اش سازمان داد و تنظیم نمود . بنابراین منادیان مختلف آزادی در ایران باید جرات گفتن این نکته را پیدا کنند که بگویند ما همراه با همه اقشار مردم خودمان می خواهیم حرکت دموکراسی خواهانه را جلو ببریم و نه تنها با پیش آهنگ های جان باخته آنان . شرط موفقیت جنبش مدنی آزادی خواهانه این است که در مراحل مختلف رشدش، نشان دهد که نسبت به زندگی و حیات مردم و هزینه هایی که از این بابت باید بدهد به همان اندازه حسابگر است که در آینده ای که بر سر قدرت خواهد رسید نسبت به دفاع از آزادی های مردم و اموال مردم حسابگر خواهد بود. آن حکومتها و رهبرها ئی که بدون حسابگری نسبت به جان و مال مردم بخواهند پیروزی بدست بیاورند پیروزی بدست آورده را نیز از کیسه مردم خرج باز سازی قدرت و جایگاه ویژه خود خواهئد کرد. به همان اندازه که برای رهبران سیاسی , جنبش های مدنی و دموکراسی خواه گوش دادن به مطالبات عمومی و خواست و احساسات مردمی ضروی است، میل و اراده شخص و گروهی خود را جایگزین اراده عمومی کردن نیز خطرناک است.
آیا پرهیز از خشونت برای هرنوع شرایط سیاسی قابل تجویز است؟
ببینید من خودم را جای گاندی و مسیح نمی گذارم بر مبنای اعتقاد مطلق فلسفی و یا دینی نیست که طرفدار عدم خشونت هستم. بعنوان یک محصل جامعه شناسی سیاسی و به عنوان کسیکه پنجاه سال است تجربیات ملتهای مختلف را سعی کرده ام دنبال کنم و از آنها درس بگیرم و علاوه بر این تقریبا به همین مدت با تجربه ی مبارزاتی ملت ایران زندگی کرده ام و با گوشت و پوست و استخوان خودم آنرا حس کرده ام، می توانم بگویم در طول این تاریخ و بزرگترین مانع مبارزه ی ما بی حوصلگی تاریخی مان بوده است. در طی این بی حوصلگی اغلب مشکل ما تن دادن بوسوسه عجله و از هول نان به تنور افتادن بوده است . و در نتیجه بسیار به دامهای خشونت هائی افتاده ایم که حاکمیت استبدادی در جلوی پایمان گسترانده است . این دام خشونت را او تنظیم می کند و می خواهد بدین ترتیب ما را از تکیه گاه اجتماعی خودمان جدا کند. می خواهد کاری بکند که مبارزه کردن فقط و فقط منحصر به انقلابیون پاکباخته ای باشد که تعدادشان از چندصد و چند هزار نفر بیشتر نخواهد بود، نمی خواهد مبارزه ی اجتماعی باشد که دهها میلیون نفر خود را در تدارک و دنبال کردنش شریک و توانا و صاحب اختییار ببینند که گام به گام به او بپوندند. من اگر به حوادث چند ماه اخیر ایران نگاه بکنم ، حکومت تمام کوشش این بوده است که معیارهای مبارزه ی مدنی را تبدیل به معیارهای مبارزه ی خشونت آمیز بکند ، حکومت مستبد چون تکیه اصلی اش بر سلاح است ترجیح می دهد که با ملت معترض در میدان زد و خورد و اسلحه رقابت بکند ، در آن صورت حکومت است که قوی تر است و در آن صورت است که حکومت سود بیشتر می کند. مردمی که بخواهند یک مبارزه ی مدنی را پیش ببرند، خشونت برایشان سم مهلک است . تاکید بر این نکته نه تنها از نقطه نظر فلسفی با خشونت میباشد بلکه از نقطه نظر تاکتیک پیشبرد مبارزه ی مدنی است. کسانیکه بی حوصلگی تاریخی دارند بهتر است از اول بیایند بگویند ما اهل مبارزه ی مدنی نیستیم که حداقل هرکس در قالب و نقاب و حد توانائی خود مبارزه اش را بجلو ببرد. این یکی از فاجعه های بزرگ است که کسانیکه مدعی مبارزه ی انقلابی و مبارزه ی براندازانه هستند، می آیند در صفوف مبارزین مسالمت آمیز به شکلی همیشه لانه می کنند و می گویند از سپر آنها ما می خواهیم استفاده بکنیم. در حالیکه کوچکترین اعتقادی به مبارزه ی مدنی ندارند.
امروز نه تنها در ایران ، ما اگر در جنبشهایی که در کشورهای اطرافمان پیش آمده نگاه بکنیم ، جاییکه حاکمیتها توانسته اند این جنبشها را به خشونت بکشانند در این جنبشها مشکل ایجاد کرده اند. یکی از علل اصلی پیروزی جنبش مردم مصر و مردم تونس این بود که در لحظه ی حساس حرکت مردمی توانایی این را داشت که مدیریت بکند و به دام خشونت نیفتد. من فکر می کنم امروز باید واقع بین بود یکی از دلایل تبدیل شدن جنبش اعتراضی مردم لیبی به یک جنگ داخلی و خارجی که معلوم نیست به کجا می انجامد به فرض اینکه منجر به سقوط حکومت قذافی هم بشود نتیجه ای که از آن بر می آید حداقل کم هزینه تر از نتیجه ی جنگ عراق نخواهد بود به علت این است که جنبش مردم لیبی دارای پختگی کافی برای احتراز کردن از خشونت نبود و امروز آنچه در سوریه می گذرد نیز میتواند بهمین وضعیت خطرناک بیانجامد. چالش اساسی و عمده جنبش دموکراسی خواهی در سوریه این است که حکومت بعثی می خواهد به هر قیمتی مردم سوریه را به طرف خشونت بکشاند ، تا لحظه ی کنونی مردم سوریه در یک مقاومت قهرمانانه و تاریخی بی نظیر نشان دادند که می توانند خشونت خودشان را کنترل کنند . برای جنبشهای مدنی مدیریت کردن احتراز ازخشونت همان اندازه مهم است که برای نظامهای اقتدار گرا بکار بردن آن . من اگر بخواهم خلاصه بگویم و به حوادث همین چند هفته و چند روز اخیر ایران برسم ، مطمئنم که هدف حکومت درست جایگزین کردن اعتراضهای مدنی به اعتراضهای خشونت آمیز است. برای این که به این امید است که دگر باز در پهنه ی خشونت مساله اصلی را بدل به مساله ی نظامی در صحنه ی داخلی و در صحنه ی منطقه ای و بین المللی کند . تا در آن صورت به کمک حس عافیت طلبی عمومی که برای بسیاری حس بدی هم برای ادامه حیات حتی در سایه دیکتاتور ها قلمداد نمی شود، به شکلی جان سالم از مهلکه به در ببرد.
یکی از دلایل خشونت جریان حاکم ترس از حضور مردم در صحنه های سیاسی کشور است بطوریکه طی روزهای اخیر شاهد بودیم که حتی از حضور چند صد نفری مردم در برگزاری مراسم تشیع و تدفین یکی از شخصیت های مبارز ضد استبداد هراس داشته و در اوج تزلزل دختر ایشان را مظلومانه به شهادت می رسانند. نظر شما در خصوص اتفاقات ناگوار چند روز گذشته چیست و طرفداران جنبش سبز در مسیر مبارزه با استبداد دینی حاکم بر کشور چه درسهایی را باید از سلوک سیاسی مهندس سحابی آموخته و بکارگیرند؟
برای صحبتم در این مورد اول اگر اجازه بدهید یک مقایسه ای کنم . یک سال و نیم قبل آیت الله منتظری فوت شد. حاکمیت ایران توانست حضور یک میلیون و سیصد هزار نفر تشییع کننده را در شهر قم تحمل کند . امر عجیبی است، حکومتی که برای خودش چنین توانایی داشته که علیرغم کج سلیقگی هایی که از خودش بویژه در پیام تسلیت نشان داده، حضور یک میلیون و سیصد هزار نفر را در تشییع جنازه ی مرجعی که ولایت مطلقه ی فقیه را شرک می دانسته، تحمل بکند و حتی دفن آیت الله منتظری را در حرم حضرت معصومه قبول کند . چطور این حکومت امروز دفن و تشییع جنازه ی مهندس سحابی را در قبرستان کوچک شهرک کوچکی که چند هزار نفر بیشتر در آن جا نمی شوند آن هم در لواسان ، منطقه ای که از نظر نظامی می شود آن را از کل منطقه پیرامونیش براحتی منزوی و جدا کرد و فرضا بگذارند تشییع کنندگان ده روز هم اگر دلشان بخواهد اعلام مصیبت بکنند، چطور حکومت نمی تواند در این محل حضور چند صد نفر را برای یکی دو ساعت تحمل بکند؟
عده ای فکر می کنند علت تنها آن است که این حکومت ضعیف شده است. من می گویم ضعیف شده اما علتش فقط این نیست.
حکومت می خواهد به هر قیمتی شده هزینه ی مبارزه ی اجتماعی را در ایران تا آنجا بالا ببرد که بخش عمده ای از طبقه ی متوسط ایران که در شرایط کنونی تکیه گاه اصلی مبارزه است در حساب هزینه و سود مبارزه ، حساب هزینه را سنگین تر ببیند و منفعل شود. من تصور نمی کنم با قرائنی که تا این لحظه به دست می آید، هاله سحابی تصادفی کشته شده باشد. نحوه ی به شهادت رساندن هاله سحابی باز خودش نشان می دهد که اگر نگویم همه ی حکومت، لا اقل نهادهایی و ارگانهایی در حکومت آنرا سازمان داده اند. آنها که در وضعیت کنونی برای توجیه سیاست سرکوب خود حتی در دورن سرای سرکوب با مشکل مواجه شده اند و هریک گناه نتائج سوئ آنرا آنرا به گردن بخش دیگر می اندازد, موضع خود را ضعیف می دانند در همین روند با تبدیل کردن خشونت به عنوان ابزار اصلی تقابل جامعه و حاکمیت می خواهند راهها را برای کل حاکمیت به نقطه غیر قابل بازگشت برسانند. تمام خشونتی که از خودشان نشان می دهند، هدفش این است که به نوعی هل من مبارز بطلبند و با کاشتن بذر نفرت و کینه عملا میوه خشونت را در طرف مقابل خود نیز به بار بیاورند، حال اینکه به همان ترتیبی که قبلا به شما گفتم، زره روئین تنی جنبش مدنی "مسالمت آمیز" بودن آن است. روزی که این جنبش وارد عرصه خشونت بشود به رویین تنی اسفندیاری خودش خدشه وارد کرده است و حکومت با تمام کوشش دارد این کار را می کند. اینجا درست مدیریتی می خواهد که جنبش اعتراضی حداقل اگر هدفش از اعتراضات کنونی بزرگداشت آدمی مثل عزت الله سحابی بوده که تمام عمرش را وقف این سلامت نفس و دوری از خشونت کرده و امروز در آخرین مصاحبه هایی که از او می بینیم، نشان داده که از نقد تندروی خودش هم ابایی ندارد و امروز به جایی رسیده است که به صراحت می گوید که تدریجا مقاومت کردن وگام بگام به پیروزی رسیدن بسیار سخت تر است از گلوله خوردن و شهید شدن. اگر هدف از این بزرگداشتها ، بزرگداشت عزت سحابی و هاله سحابی است و طرز تفکری شبیه طرز تفکر آنهاست، مسابقه ی انقلابی گری و متوسل شدن به تهدید و خشونت درست نقطه ی مقابل این بزرگداشت است.
باید آشکار و روشن, امروز رهبران و کارورزان جنبش سیاسی مدنی در ایران بگویند که عمده ترین زهری که می تواند برای حرکت آنها وجود داشته باشد تبدیل شدن صحنه ی ایران به مسابقه خشونت بین حکومت و مردم ایران است. امروز پیام اساسی که از شهادت هاله سحابی و فوت عزت الله سحابی در این مرحله ی تاریخی وجود دارد این مساله است . ببینید عزت و دخترش خودشان با سرنوشتی که به آن رسیدند، چون هر دو مومن بودند، هر دو شیعه بودند، هر دو شیعه ی مبارز بودند ، شاید به رویا هم نمی دیدند که به این ترتیب در سرنوشت زندگی خودشان با مقتداهای خود محشور شوند. دعایی که شیعیان می کنند این است که همیشه می گویند خدایا مرا با امام حسین علیه السلام محشور کن . عزت الله سحابی چه محشور شدنی بیشتر و بهتر از این می خواهد که فوتش پس از هشتاد سالگی شباهتی با فوت پیامبر اسلام بیابد و با تاریخ کوتاهتری دخترش هاله ی سحابی چه دعایی بالاتر از این داشت که از جهت شباهت سرنوشتی به مقتدای خودش حضرت زهرا نزدیک بشود. پس دلسوزی برای آن دو نفر نباید کرد، من به عنوان دوست پنجاه ساله شهادت می دهم , عزت الله سحابی پسر یدالله سحابی ، مرد خوشبختی است، مرد عاقبت به خیریست . امروز روز مصیبت گرفتن برایش نیست، دخترش دختر خوشبختی ا ست، دختر عاقبت به خیریست . اما آنجایی مساله است که هر دو یک پیامی داشتند ، یک میراث بزرگی برای مبارزه ی اجتماعی مردم ایران داشتند. آن میراث بزرگ عبارت از این است که آن دختر از مادران صلح بوده و آن مرد از پایه گذاران تفکر مقابله کردن با وسوسه خشونت طلبی برای جنبش مدنی بوده است که حاضر شده است فحش آنرا هم بپذیرد. امروز وظیفه ی همه ی ماست که به این میراث و درس بزرگ تاریخی اهمیت بدهیم. باور کنید اصرار من بر این امر به خاطر تعلق خاطر فلسفی به عدم خشونت نیست، به عنوان یک ضرورت حیاتی برای مبارزه ی کنونی مردم ایران است ، یک ضرورت استراتژیک برای نهادینه کردن دموکراسی ، آزادی خواهی ، تعامل و دادن دوباره ی ارزش به حق حیات انسانی در جامعه ی ایران .
به نظر شما با توجه به بافت جامعه ایرانی و غیرقابل پیش بینی بودن آن تحقق یک حکومت مردم سالار تا چه حد میسر خواهد بود؟ و آیا ابزارهای اصلاحات در این مقطع برای تغییر شرایط سیاسی کشور و دست یابی به حکومتی مردم سالار جواب می دهد؟
شکی در آن نیست. ما بعد از یک قرن و نیم تجربه تاریخی، انواع و اشکال مختلف خودش، این دیگر یک ضرورت تاریخی است که با یک حرکت مدنی مسالمت آمیز ، اصلاح طلبانه ، گام به گام پر نفس می توانیم موفق بشویم. حداقل برای من در آستانه هفتاد سالگی این امریست قطعی و مسلم . اگر دیگرانی می خواهند تجارب حیدرخان برقی را تکرار کنند ، در به رویشان باز است، به همان اندازه که به خودشان حق می دهند به دیگران هم این حق را بدهند که آن چیزی را که دستاورد نیم قرن مبارزه و پیگیری می دانند، از آن دفاع کنند . امروز کارورزان و مدیران حرکتهای دموکراسی خواهی در ایران، وظیفه اولی و اساسیشان این است که دغدغه ی هزینه ای را که مبارزه به مردم تحمیل می کند داشته باشند و بتوانند به ترتیبی مبارزه را به جلو ببرند که این مبارزه با حداقل هزینه بتواند وسیع ترین اجماع را در بطن جامعه ایجاد کند زیرا که شرط موفقیت درازمدت از نقطه نظر نتایج چنین مبارزه ای این مساله است که بتواند تعادلی به وجود بیاورد بین کوشش عمومی برای دموکراسی خواهی و هزینه ای که حکومت با رفتارهای خشونت آمیز خودش می خواهد به مردم ، مبارزین و معترضین و کارورزان تحمیل کند، درست برای اینکه مانع شکل گرفتن آن اجماع بشود. نوشداروی جنبش مدنی ، رمز پیروزی و موفقیت آن ایجاد آن اجماع وسیع است. در اجماع وسیع باید گوش به بدنه ی اجتماعی باشد نه به پیشاهنگان انقلابی پرشور آن .
در پایان با توجه به اختلافات گسترده در بین طبقه حاکم، چشم انداز سیاسی ایران را چگونه می بینید ؟
این هم یکی از برکتهای جنبش سبز و جنبش اجتماعی مردم ایران است. در زمانی که مردمی با وسعتی مثل وسعت بیست و دوم خرداد سال قبل و با تداومی مثل تداوم بیست و چهار ماه گذشته وارد میدان سیاست ورزی همگانی به اشکال مختلف خودش شدند، کارگزاران سیستمهای اقتدارگرا، میدان عمل و فعالیت خودشان را بسیار محدود می بینند. در واقع آنها هستند که زندانی رفتار های خود شده اند و روز به روز ابزار سیاسی و مشروعیت خود را از دست داده اند. در مثالی که الان خدمت شما زدم، ببینید در یک سال و نیم قبل در مجلس تشییع جنازه آیت الله منتظری حکومت توانایی این را در خود می دید که چنین میدان وسیعی را در قم باز بگذارد به معترضین به خودش. یعنی حتی در صحن حضرت معصومه خودش را یارای مبارزین سیاسی و مخالفین خودش می دید. امروز در شهرک کوچک لواسان یارای مبارزه سیاسی را ندارد. حکومت در آن زمان دو هفته قبل از بیست و دوم خرداد امکان این را می داد از نظر سیاسی به خودش که چنان فضای بحث و گفتگوی تلویزیونی و خیابانی را به عنوان بحث سیاسی به جامعه بدهد، امروز از ساده ترین بحث و گفتگوی سیاسی وحشت زده است. بنابراین حکومت در آن زمان اختلافات خودش را با گروههایی جنبش سبز اعتراضی می دانست در حالیکه امروز در درون خودش تمام افرادی که خودشان را ذوب شده کامل در ولایت می دیدند، شدیدترین حملات را به همدیگر می کنند. این نشان می دهد که در دایره تنگتر شدن حاکمیت که حاکمیت در ابزارهای خشونت بدون مشروعیت و با از دست دادن میدان های فضای سیاسی محدود شده با چنگ و دندان به جان هم افتاده اند. کمتر جنبش اجتماعی می تواند چنین تجزیه ای را به طرف مقابلش تحمیل کند. برای مثال رهبر جمهوری اسلامی سر مزار آیت الله خمینی دعوت می کند اعضای مختلف طرفدار خودش و نزدیکان خودش و حداقل کسانیکه پای صحبت او نشسته بودند را که مخالفین خود را له نکنند. چند ساعت بعد نایب رئیس مجلس خبرگانش چیزهایی می گوید که گویا اصلا پای صحبتهای رهبر ننشسته بوده است. صحبتهای احمد خاتمی که اشاره به آقای رفسنجانی دارد را نگاه بکنید ، یعنی معلوم می شود ، یعنی چند ساعت کافی نبوده که این نایب رئیس مجلس خبرگان که وظیفه ی مردم را ، بصیرت مردم را ,اطاعت بی چون و چرا از رهبر می داند و از ولایت مطلقه پیروی بکند ، ظرف شش ساعت درست خلاف حرفی که رهبر زده است را عمل می کند. این نشان دهنده این است که امروز تکه تکه شدن و اختلاف در واقع سکه رائج سران حاکمیت جمهوری اسلامی است . اختلافاتی که امروز در بین ذوب شدگان مختلف در ولایت به چشم میخورد. امروز دیگر چنان معلوم شده هدف آنها بنا به ادعای قبلی اشان مقابله با توطئه ی فلان دشمن خارجی و فلان و بهمان فرمانده ی ادعائی جنگ نرم مو هوم نیست بلکه فرماندهان مختلف بسیجی و نظامی و امنیتی هستند که شعاردهندگان بسیجی را هم به جان هم می اندازند .
این همه ناشی از یک رفتار سیاسی دیگریست که در بطن جامعه شکل گرفته است. وقتی که چنان اجماعی با چنان وسعتی در بیست و چهار ماه در بطن یک ملتی به وجود آمده که علیرغم همه خشونتهایش، زندانیانش، کارورزانش ، مردمش هنوز یک سر سوزن از خواسته هایی که بیست و چهار ماه قبل گفته بوده اند عدول نکرده اند. امروز حکومت ایران برای تحمل کردن یک مجلس ختم ساده ، یک تشییع جنازه ی ساده، یک انتخابات عادی، هرچند که کنترل کرده باشد ، تانی و آرامش و خودش را از دست داده است. آشفته حالی امروز سرنوشت حاکمینی است که در دیواره های استبداد در ایران خودشان را محصور کرده اند نه در اردوگاهی که حتی اگر امروز رهبرانش در حصر خانگی باشند حداقل خود حصر خانگی آنها چنان وحدت و انسجامی در بین طیف اجتماعیشان درست کرده که امروز حداقل شعار رفع حصر از کروبی ، موسوی و همسرانشان، شعاریست که یکپارچگی و انسجام میلیون ها نفر پیروان و همراهان جنبش سبز را تامین می کند. پس امروز تناسب قوای سیاسی و اخلاقی در بطن جامعه ایران از نقطه نظر اجماع، انسجام و از نقطه نظر داشتن شعارهای ملموس به نفع معترضین و دست اندرکاران جنبش مدنی است در حالیکه تصلب، بی مشروعیت شدن هر چه بیشتر، اتکا انحصاری به سرنیزه و سلاح سرکوب، مشکلات عظیمی اغلب خود ساخته، چه از نظر داخلی وچه از نظر بین المللی مشخصات مدیران کنونی استبداد است.بنابراین من معتقدم که گسترش یافتن و تداوم جنبش مدنی مسالمت آمیز اجماع در ایران روز بروز فرایند تجزیه حاکمیت اقتدارگرا تسریع می کند و با این تسریع هزینه جنبش اجتماعی روزبروز می تواند کمتر شود.
آقای سلامتیان با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید اجازه می خواهم در پایان سوالی مطرح کنم. زمانیکه نام عزت الله سحابی را می آوردید شدیدا متاثر شدید و لحظه ای بین گفتگو وقفه ایجاد شد این بغض بخاطر دوستی شما با مهندس سحابی بود یا بخاطر شخصیت ایشان؟
البته من احساسی شدن را برای آدم سیاسی گناه می دانم اما زمانیکه مظلومیت این دو بزرگوار را می بینم واقعا ناراحت می شوم. نجابتی که عزت داشت شاید بتوانم بگویم از نجابت پدرش هم بیشتر بوده است با اینکه پدرش یکی از سمبلهای درستکاری و نجابت در تاریخ صد ساله گذشته ایران است. من در زندان با عزت بودم و در زندان است که آدم همراهان خودش را می شناسد و باز باید تاکید کنم که عزت الله سحابی یک سرمایه عظیم ملی برای ایران بوده است و امیدوارم یاد این نماد حفظ شود و از آن درسی که خودش آرزو داشت برای باز ماند گانش باقی بماند.
بیانیه گروهی از فعالان سیاسی و اجتماعی در پی در گذشت هاله سحابی
گروهی از فعالان سیاسی و اجتماعی ایرانی خارج از کشور در بیانیهای به مناسبت درگذشت هاله سحابی مرگ او را نشانه "زوال اخلاقی" حکومت ایران دانستهاند.
در این بیانیه از مرگ هاله سحابی، در کنار "خودکشی دردناک" سیامک پورزند به عنوان "آخرین پرده تراژدی الهی سی ساله" یاد شده است.
هاله سحابی، فعال سیاسی و اجتماعی و دختر عزتالله سحابی، روز چهارشنبه (۱۱ خرداد) در مراسم تشییع جنازه پدرش و در پی حمله مأموران لباس شخصی، دچار ایست قلبی شد و درگذشت.
سیامک پورزند، روزنامهنگار قدیمی ایرانی نیز، که ده سال آخر عمرش را بیشتر در زندان و بیمارستان گذرانده بود، روز ۱۹ اردیبهشت خودکشی کرد.
در بیانیه این فعالان با اشاره به مرگ این دو نفر آمده است: "آیتالله خامنهای هم نشان داد که می کوشد تمامی راه های مسالمت آمیز تغییر در نظام جمهوری اسلامی را به بن بست بکشاند و بار دیگر نشان دهد که منطق جمهوری اسلامی منطق حاکمان صاحب تکلیف و شهروندان صاحب حق نیست، بلکه منطق آمریت و تابعیت محض است."
نویسندگان این بیانیه نظام جمهوری اسلامی را در موارد مختلفی همچون "اعدام هزاران انسان بیدفاع در زندانهای جمهوری اسلامی، سرکوبی خونین اعتراضات آرام و مسالمتآمیز مردم در خیابانها، زندانی کردن و شکنجه صدها اندیشمند و صاحبنظر دلسوز و آزار وحشیانه خانوادههای زندانیان سیاسی و قربانیان دستگاه خفقان" مسئول دانسته است.
این بیانیه وضعیت فعلی ایران را به نهالی تشبیه کرده که "آیتالله خمینی نشاند و آیتالله خامنهای آبیاری کرد، و بسیاری دیگر بر بستر جامعهای که هر روز ناسالم تر میشد، پروبالش دادند تا همه ملّت ایران سی سال میوههای زهرآگینش را به ضرب تازیانه بچشد."
در این بیانیه ضمن انتقاد شدید از رهبری آیت الله خامنه ای، آمده است که نظام اسلامی به جایی رسید "که زمام امور خود را به دست جمعی اوباش درنده و دریده خو وانهاد."
امضاکنندگان این بیانیه علی افشاری، عبدالعلی بازرگان، رضا بورقانی، فاطمه حقیقتجو، مصطفی رخصفت، سهراب رزاقی، ابراهیم سلطانی، معصومه شفیعی، حسین قاضیان، حسین کمالی، اکبر گنجی و آرش نراقی هستند.
در انتهای این بیانیه آمده است: "در این شبها و روزهای تیره، ما در اندوه عزیزان ازدسترفته و یاران دربندمان دل شکستهایم. اما اندوهمان را آه میکنیم و آهمان را فریاد میکنیم و چشمانمان را به افقهای فردای روشن میدوزیم که ملک به کفر میماند اما به ظلم نمیپاید."
پیش از این نیز گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی با انتشار بیانیههایی مرگ هاله سحابی را در پی حمله ماموران امنیتی محکوم کرده بودند.
در این بیانیه از مرگ هاله سحابی، در کنار "خودکشی دردناک" سیامک پورزند به عنوان "آخرین پرده تراژدی الهی سی ساله" یاد شده است.
هاله سحابی، فعال سیاسی و اجتماعی و دختر عزتالله سحابی، روز چهارشنبه (۱۱ خرداد) در مراسم تشییع جنازه پدرش و در پی حمله مأموران لباس شخصی، دچار ایست قلبی شد و درگذشت.
سیامک پورزند، روزنامهنگار قدیمی ایرانی نیز، که ده سال آخر عمرش را بیشتر در زندان و بیمارستان گذرانده بود، روز ۱۹ اردیبهشت خودکشی کرد.
در بیانیه این فعالان با اشاره به مرگ این دو نفر آمده است: "آیتالله خامنهای هم نشان داد که می کوشد تمامی راه های مسالمت آمیز تغییر در نظام جمهوری اسلامی را به بن بست بکشاند و بار دیگر نشان دهد که منطق جمهوری اسلامی منطق حاکمان صاحب تکلیف و شهروندان صاحب حق نیست، بلکه منطق آمریت و تابعیت محض است."
نویسندگان این بیانیه نظام جمهوری اسلامی را در موارد مختلفی همچون "اعدام هزاران انسان بیدفاع در زندانهای جمهوری اسلامی، سرکوبی خونین اعتراضات آرام و مسالمتآمیز مردم در خیابانها، زندانی کردن و شکنجه صدها اندیشمند و صاحبنظر دلسوز و آزار وحشیانه خانوادههای زندانیان سیاسی و قربانیان دستگاه خفقان" مسئول دانسته است.
این بیانیه وضعیت فعلی ایران را به نهالی تشبیه کرده که "آیتالله خمینی نشاند و آیتالله خامنهای آبیاری کرد، و بسیاری دیگر بر بستر جامعهای که هر روز ناسالم تر میشد، پروبالش دادند تا همه ملّت ایران سی سال میوههای زهرآگینش را به ضرب تازیانه بچشد."
در این بیانیه ضمن انتقاد شدید از رهبری آیت الله خامنه ای، آمده است که نظام اسلامی به جایی رسید "که زمام امور خود را به دست جمعی اوباش درنده و دریده خو وانهاد."
امضاکنندگان این بیانیه علی افشاری، عبدالعلی بازرگان، رضا بورقانی، فاطمه حقیقتجو، مصطفی رخصفت، سهراب رزاقی، ابراهیم سلطانی، معصومه شفیعی، حسین قاضیان، حسین کمالی، اکبر گنجی و آرش نراقی هستند.
در انتهای این بیانیه آمده است: "در این شبها و روزهای تیره، ما در اندوه عزیزان ازدسترفته و یاران دربندمان دل شکستهایم. اما اندوهمان را آه میکنیم و آهمان را فریاد میکنیم و چشمانمان را به افقهای فردای روشن میدوزیم که ملک به کفر میماند اما به ظلم نمیپاید."
پیش از این نیز گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی با انتشار بیانیههایی مرگ هاله سحابی را در پی حمله ماموران امنیتی محکوم کرده بودند.
به مردم و آرزوهای چشم به راه آنان و به اسلام جفا کرده ایم
نامه دردمندانه محمد نوری زاد به رهبری
جــرس: محمد نوری زاد، طی هشتمین نامه خود به رهبر جمهوری اسلامی، که بعد از ماهها آنرا در اختیار عموم قرار می دهد، خطاب به رهبر جمهوری اسلامی با بیان اینکه "سلامت یک فرد را می توان از میزان سلامت اطرافیان او رصد کرد"، هشدار داده بود "کار را به جایی کشانده ایم که مصلحت نظام، بر مصلحت اسلام، و آبروی خودِ ما – که مثلاً بخشدار دست کج یک بخش دوریم- بر آبروی اسلام ارجحیت پیدا کند. مرتب و روزبه روز، حیثیت دین خدا را خرج روزمرگی های خود کرده ایم. هر کجا در گِل مانده ایم، به یک جهش، پای اسلام را پیش کشانده ایم، و سالهای سال از فریب مردمان ساده لوح خود لذت برده ایم."
محمد نوری زاد همچنین صریحا رهبر جمهوری اسلامی و وضعیت فعلی را به چالش کشیده و می گوید "دامنه¬ اسلام-خوارما به نهضت لِفت¬ ولیس ¬هایمان محدود نیست. ما اختراعات دینی خود را نیز به اسم اسلام حقیقی به مردمان خود قالب کرده ¬ایم. به حریم خصوصی مردم وارد می¬ شویم. به اموالشان دست می¬ بریم. و اسمش را می¬ گذاریم: اختیارات حکومت اسلامی."
به گزارش سایت این نویسنده و منتقد- که اخیرا بعد از ماهها از زندان آزاد شده- این نامه آذرماه ٨٩ در زندان نگاشته و "به بهانه ورود به سی و سه سالگی انقلاب اسلامی" قصد هدیه دادن به رهبری بوده، اما به دلایل مختلف، شخصا از انتشار آن پرهیز شد، و اینک همین مکتوب، به شخص مورد نظر (رهبر جمهوری اسلامی) ارسال و همزمان انتشار عمومی داده می شود.
متن این نامه هشدار آمیز به شرح زیر است:
درهمین اواخر، درست چند روز پیش از آن که آزاد شوم، مرا از سلولم در زندان اوین به دفتر دادستان تهران – آقای جعفری دولت آبادی – بردند . در آنجا، بجز شخص ایشان ، آقای نبوی ، رابط سازمان اطلاعات سپاه و دستگاه قضایی ، و دو نفر دیگر نیز بودند . من به دادستان تهران ، درهمان جلسه گفتم : علت این که شما ، در آن سوی این میز دراز نشسته اید و من درست در مقابل شما ، این است که : کسی ، در سلول های تنگ همین زندان، به ناموس شما فحش نداده است . و کسی نیز ، شما را کتک نزده است . وگرنه ، شما امروز ، نه در آن سوی این میز ، که در کنار من می نشستید.
به وی گفتم : من یک نویسنده و منتقدم . از من نخواهید که چیزی ننویسم . شما به یک پرنده نمی توانید بگویید : پرواز نکن . که ایشان در پاسخ به این سخن من گفت : بنویس . کسی با تو کاری ندارد . اما چرا می روی به دیدن آیت الله وحید ؟
دادستان تهران نیک می دانست: به دیدن آیت الله وحید رفتن من، نه که جرم نیست، پسندیده نیزهست. با این تفاوت که او می دانست من به آیت الله وحید گفته ام: مردم ما چه اندازه باید هزینه کنند و آسیب ببینند تا برای شماعلما بقدر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن یهودی، گزنده و آشوبنده باشد؟ وبه ایشان گفتم: آیا سیره ی مردمداری پیامبر، و شیوه مملکت داری حضرت امیر، تنها برای مدفون شدن در کتابهای تاریخ است یا که نه، می توان یهودی بود و برسر پیامبر خاکروبه ریخت و از او جز ادب ندید. یا با شکایت یک یهودی دیگر، علی را به محکمه ی خودش کشاند و پیروز از آن بیرون آمد؟
چندی پیش، بعد از انتشار مطلبی تحت عنوان “شلم شوربا” آقای نبوی ، به تلفن همراه من زنگ زد. وی که سابقا در داخل زندان با چهره ای سربه زیر و آمیخته به شرم با من سخن می گفت ، آن روز اما، عتاب آلود و عبوسانه گفت : مگر قرار نبود چیزی ننویسید ؟ به ایشان گفتم : نه یک چنین قراری بوده و نه من به زیر یک چنین قراری می روم .
آقای نبوی برای من خط و نشانی کشید و آن مکالمه ی کوتاه تلفنی را قطع کرد. دادستان تهران نیز اخیرا در مصاحبه ای، به: “به مرخصی آمدن من” و نه “آزادی” من اشاره کرد. و حال آن که یکی از مسئولین اطلاعات سپاه در داخل سلول، به: “آزاد” شدن من، آنهم به دستور شخص حضرتعالی تاکید ورزید.
از آنجا که احتمال دارد درهمین حوالی مرا مجددا به زندان اوین فرا بخوانند ، از سرناچاری ، نامه ی هشتم خود را ، از باب “سخن بدون لکنت یک کوچکتر به بزرگترش” تقدیم شما می دارم . این نامه ، به صورت ظاهر کمی تلخ می نماید ، اما هزار شهد صادقانه و مشفقانه با اوست . این اثر ، تقدیم به حضرت شما. با این امید که از کلمه به کلمه ی آن ، صداقت و خیرخواهی نویسنده ، برکشیده شود و در مسیر اصلاح جامعه ای که از کاستی ها و نادرستی ها رنج می برد ، به کار آید . و اکنون، آغاز کلام:
” ما و رژیم پهلوی “
چه خوب که پیش از بیان هر سخن، به مردمانی آرزو به ¬دل اشاره کنم که طی سالیان دراز، با هزار زحمت، گفتند و نوشتند و مبارزه کردند و به زندان رفتند و سیلی خوردند و تبعید شدند و کشته شدند، تا به رژیم پهلوی بگویند: ما، مردمان ایران، به چیزی کمتر از همه ی آزادی، و همه ی استقلال، و همه ی عدالت، و همه ی انسانیت و درستی و رشد، و به چیزی کمتر از همه¬ ی سرفرازی راضی نیستیم.
رهبر گرامی ما، اگر مردم ایران، به مسلمانیِ ما اعتماد و اعتنا کردند، و بخت و اقبال و آینده و اراده¬ ی خود و فرزندان خود را به ما سپردند، گمانشان این بود که می¬توانند از ما و رفتار ما بوی محمد و علی را استشمام کنند. مردم ایران، اراده¬ی سرزمین خود را به ما سپردند تا ما به نمایندگیِ از آنان، آنان را، و آینده¬ گانشان را، از زینت زیبایی، و از اوج ایمان بهره¬ مند سازیم. و آنان را به جایگاهی فرابریم که جهانیان از تماشای آن همه نیکبختی شان دچار بهت و رشک شوند. تا جهانیان بدانند: اگر رژیم تندخو و خودمحور و وابسته ی پهلوی، پنجاه سال، مردم این سرزمین را از رشد و شایستگی بازداشت، اکنون، این ما، آمده بودیم تا عقب ماندگی هارا بروبیم و شایستگی ها را پیش روی آوریم.
خلاصه در غوغای انقلاب ، مردم ایران، به انسان¬های برجسته و مسلمانی چون امام خمینی و شهید مطهری و مرحوم طالقانی و مرحوم منتظری و شهید بهشتی اعتماد کردند. به کسانی که آمده بودند تا به جهانیان بفهمانند: اگر بلد نیستید بشر را به راه سعادت رهنمون شوید، کنار بایستید و تماشا کنید.
مردم در اعتماد به برجستگانی چون امام راحل اشتباه نکردند. تشخیصشان درست بود. چرا که سیره¬ ی سرشار از صداقت و خلوص امام و همراهان او، از آسمان زیبایی¬ های خدا نور می¬گرفت. وعده¬ های نورانیِ آنان نیز، این می¬گفت.
و، زمان گذشت. سی¬ ودو سال. و ما اکنون در آستانه¬ ی سی¬ وسه سالگی انقلابِ خویشیم. و هیچ بعید نیست جماعتی از مردم ما، در رازوارگیِ عدد سی¬ وسه، درنگ کنند. جمعی به یاد سی¬ وسه پل اصفهان بیفتند، و برخی دیگر، شمارگان تسبیحاتِ حضرت زهرا را تداعی کنند: سبحان الله (سی¬ وسه مرتبه) – (الحمدلله (سی¬ وسه مرتبه) – الله اکبر(سی¬ وچهار مرتبه).
من خود اما به خودِ انقلاب می¬ پردازم. به این کامله موجودِ سی¬ وسه ساله. که نه خردسال و خام است، و نه فرسوده و از پا درآمده. بلـه، چندی دیگر موجودِ انقلاب اسلامیِ ما، پای به سی¬ وسه سالگی عمر خود می¬گذارد. این موجود ،امروز فراتر از اطوار و تأثیر هر ایرانی، متأثر از شخصِ حضرت شماست. او، به ¬راستی خود را تربیت شده¬ ی شما می¬ داند.
این موجود، ده ساله بود که دست به دستِ شما سپرد. و کم¬ کم، قوام و شاکله¬ ای را که از امام یافته بود، در نظام فکری شما مستحیل نمود. این شما بودید که آدابِ چگونه بودن را به قامتِ او لباس کردید. و در کام او، شهد و شربتی از چگونه زیستن افشاندید.
انقلاب سی¬ وسه ساله¬ ی امروز ما، در هر چه که دارد و در هر چه که ندارد، شخص شخیص شما را سهیم و مؤثر می¬ داند. انقلاب ما، به هر کجا که میل و اراده¬ ی شما تحکم می¬ فرمود، به کج و راست، وبه افت¬ و خیز، متمایل ¬شد. این موجود، امروز اگر زیباست، بخشِ وسیعی از زیبایی¬ اش را مدیون حضرت شماست. و اگر نازیباست، نیز همین¬طور.
رهبر گرامی ما،
مبتدای سخن خویش به درازا نبرم. در این نوشته، قصد این دارم که نه انقلاب، که پایِ «اسلام» انقلاب را پیش آورم. اسلامی که: انقلاب ما، سر به سودای او داشته و دارد. و مدعی است که هیچ دأبی جز فرابردن نام و راه و جاه او نداشته و ندارد. انقلابی که می¬ خواست – و لابد می¬ خواهد- به مردمان جهان نشان بدهد: می¬ت وان از ناب¬ترین برکات آخرین دین ابراهیمی بهره¬ مند شد، و به عالی¬ ترین مراتب انسانی اش نائل آمد، و از آنجا به عالی¬ ترین عرصه¬ های سلامت و سرفرازی دست یازید.
پس، مرا در این نامه، به مقولات دیگر کار نیست. نه با داشته¬ های دیگران، و نه با نداشته¬ های خودمان. بناندارم به تنگناهای اقتصادی خودمان، و پیشرفت های همسایگانمان اشاره کنم. اصلا بنا را بر این می¬ گذارم که مردمان و مسئولان فعلی ایران، خوشبخت¬ ترین، و مرفه¬ ترین، و دانشمندترین، و ثروتمندترین، و زیرک ¬ترین افراد روی زمین ¬اند. از این بالاتر آیا؟
تأکید من اما همچنان بر دینِ مبین اسلام است. و به همین دلیل، ناگزیر از مطرح کردن یک پرسش محوری¬ ام.
این که: اسلامِ پیش از انقلاب، به خدا و اسلامِ واقعی نزدیک¬تر بود، و نزدِ مردم ما عزیزتر، یا اسلام موجود در جمهوری اسلامی ایران؟ و یا در پرسشی جسورانه: آیا رژیم پهلوی، عالمانه و آگاهانه به اسلام بیشتر ضربه زد، یا خود ما؟
۱-¬ ¬درآغاز، اجازه می¬ خواهم تصویری از اسلامی را که ما با پیروزی انقلاب، رفته رفته به ابداع و اختراعش دست بردیم، ارائه دهم. این که: تا قبـل از انقلاب، اسلام در ایران، هم از خزانه¬ ی خرافات ارتزاق می¬کرد، هم از سنت¬ های دست به دستِ دیرین، و هم از مفاهیمی تازه و نو. با این همه اما، اسلامِ پیش از انقلاب، آسمانی دستیافتنی¬ تر داشت. و با هر مانعی که رژیم شاه بر او می¬ گمارد، روزبه¬ روز، خواستنی¬ تر نیز می¬ شد. چرا که هم¬زمان، مردم علاوه بر خرافـه و جادو و جنبل، و اضافه بر منبرها و محافل سنتی، از تریبون¬ های تازه ¬ای چون حسینیه ی ارشاد نیز تغذیه می¬ شدند. و هر کس در این میان، به تناسب هر فهم و گرایشی که داشت، دست به گزینشِ مطلوب خویش می ¬برد.
اسلامِ پیش از انقلاب، اسلامی زلال و زاده¬ ی زیبایی نبود، اما هر چه که بود، سفره¬ ی سالمی از «ابراز» داشت. بستر نرمی از چمن بود. چماق نبود. اقیانوسی آرام بود. آوار نبود. و البته از «اختیار» ، سرشار بود.
رهبر گرامی ما،
سخنان من در این نامه، هرگز از جنس مچ¬ گیری¬های یک رقیب سیاسی نیست. شما به نیکی از خُلق و خوی من آگاهید. مرا با شما و انقلاب و نظام، جز خیرخواهی و خیراندیشی هیچ نیست. پس چرا از چاره ¬اندیشیِ تنگناهای باطنیِ خویش استقبال نکنیم؟ من از بابِ مصداق، به چند وجه از اسلامِ این روزهای انقلابمان اشاره می¬کنم. اسلامی که به دستِ مبارکِ خودِ ما، پیرایه¬ هایی بر او بار شده، و یا به کاستی¬ هایی چند به چند دچار گردیده است.
این دگرگشتگی¬ های نازیبا، نه از آن روی به ساحت دین ما راه یافته اند تا ما را به راه محمد و علی و نهضت پیامبران دراندازند، و یا آیین ه¬ای از تمایلِ نابِ خدا و قرآن بر ما باز بتابانند، بل از این روی، که به استحکام چهار ستون برقراریِ خود ما بیانجامند.
این در هم¬ شدگی و در هم آمیختگی، شوربختانه، شتر گاو پلنگی از آیینِ راستین را بر سرِ مردم ما آوار کرده است. که اگر در این دیرگاهِ عمر، به چاره¬ اندیشی آثار همه¬ سوییِ این کج¬ پیکری همت نورزیم، خود به چشم خود، شاهد گسستن، و شکستن، و فرو نشستن کاخی خواهیم بود که بنیان آن بر اعوجاج است.
ای عزیز، چه بگویم که ما، هم به مردم خویش، هم به آن آرزوهای چشم به راه، و هم به اسلام راستین جفا کرده -ایم. مردم به کنار، آرزوهای چشم به راه به کنار، اسلام راستین را اما چنان دستاموز خواسته¬ های صنفی خود ساخته¬ ایم که در هر بزنگاه، هزینه¬ ی همواری راهِ ما شود، و به وقت ضرورت رنگ پذیرد، و بنا به میل ما شکل عوض کند. اسلامی که قابلیت این را داشته باشد تا خوار و خفیفِ آدم¬های برجسته شود. و از آنان بهراسد. و شهامت این را نیز نداشته باشد که بگوید:
«ایهاالناس، من در همه حال برای جان و مال و ناموس و حریم خصوصی مردمان، چه مسلمان و چه نامسلمان و چه کافران خداگریز، ارزش قائلم و نسبت بدان غیرتمندم. شما را به¬ خدا با مردم این مکنید».
رهبر گرامی ما،
سخاوت¬مندانه سخن تلخ مرا تحمل کنید. تلخ¬ نوشیِ امروز ما، گوارا نوشیِ فردای ما را در پی دارد. اگر که: از عبرت-های امروز، پلی برای ترمیم فردای خود برآوریم. با من آیا هم ¬رأی نیستید که ما با پیروزی انقلاب، گرسنه¬ گون، مثل غنیمت¬ روبانِ سراسیمه، به حذف متخلفین و مصادره ¬ی اموالشان دست بردیم؟ بی¬ آنکه به گدازشِ اسلام واقعی وقعی نهیم. که می¬ سوخت و می¬ گداخت و با ما می¬ گفت: «ای بزرگان انقلاب، در من، بخشایش نیز هست. چرا به¬ جای تندی و تنش، خواستگاهی از بخشایش عمومی و آشتی ملی نمی¬ پردازید»؟
ما اما به او بها ندادیم. چرا که سخت سرگرم اختراع اسلام تازه¬ ای بودیم. متناسب با خوی و خصلتِ خودمان. که ما را اجابت کند، و ما را از تنگناهای عقده هایمان به¬ در ببرد. اسلامی پرداختیم که قلندرانه دست به گلوی اسلام راستین بُرد. اسلام راستینی که به ما التماس می¬ کرد و می¬ گفت: «کارها را به شایستگان بسپرید و از واگذاریِ کارهای بزرگ به آدم¬ های کوچک بپرهیزید».
ما اما در واکنش به استغاثه¬ های او، برمی¬ افروختیم که: «خاموش! دنیا اگر یک لقمه باشد، آن یک لقمه باید نصیب مؤمن شود». و مؤمن را هم البته در میان خویشان و دوستانِ خود می¬ جستیـم و متعمدانـه بخشی از آن یک لقمـه را به گلوی او فرو می¬ تپانـدیم.
عـدالت را نه به¬ گونه¬ ی علی و اولاد او، که از نوع دلخواه خودمان تعریف کردیم. و با گماردن دوستانی چون شیخ محمد یزدی بر مسند قاضی¬ القضاتی کشور، چنان خاکستری بر سر عدل و انصاف و وارسی و واکاوی حق مردم پراکندیم که نمونه¬ اش را مگر در تاریخ دیگرانی جست که هیچ نسبتی با درستی نداشته وندارند.
هر چه اسلام واقعی بر سر خود می¬ کوفت و گریبان می¬ درید که: «ای انقلابیون مسلمان، شما را به¬ خدا مراقب وجهه¬ ی من در داخل و خارج و پهنه¬ ی تاریخ باشید و حاجت¬ های نفسانی خود را بر من بار نکنید و به اسم من بلا بر سر مردم نبارید»، ما دست به دهانش می¬ بردیـم که: «حرف مـزن»! به گوشه¬ ای پرتـابش می¬ کردیم و خود فارغ از سوز و گداز او، دست به اعماق حق مردم می¬ بردیم و رگ و پی دارایی آنان را می¬ دریدیم و بر طَبَق منافع طایفگی خویش می¬ نشاندیم.
هر چه اسلام بی¬نوا می¬ گفت: «من در قرآنِ خود به بندگان خدا بشارت داده ¬ام که گفته¬ ها و سخنان مکتب¬ های گوناگون را بشنوند و راه¬ های موجود بشری و الهی را مطالعه کنند و بهترین¬ ها را برگزینند»، ما بر سرش می¬ کوفتیم که: «زبان به کام بگیر که ما خود به ¬جای مردم،بهترین¬ ها را که خودمان باشیم، برگزیده¬ ایم و کارِ کاوش را بر مردم جاهلی که به خود ما آری گفته اند، ساده و سهل فرموده¬ ایم. به همان قانع شوند که هم از سرشان زیاد است و هم بهشتشان را تضمین می¬ کند».
رهبر شریف ما،
سخن تلخ اما صادقانه¬ ی من هنوز ادامه دارد. بیماری ما، جز با این شربت¬ نوشیِ تلخ اما شفابخش، به مدار مداوا درنخواهد افتاد. از مردم بگویم. که تنها در بحبوحه¬¬ های بحران و جنگ و اخذ رأی و تأیید و تثبیت خود ما، مردمی فهیم و آگاه و متشخص و امت شهیدپرور می¬ شدند. و در سایر مقاطع: گله¬ ای که باید به راه شان بُرد و حق¬ شان را ذره ذره به کامشان درانداخت.
شما را به¬ خدا یک نگاهی به وضعیت صدا و سیما و سایر رسانه¬ های ما بیاندازید. که چگونه دست به گلوی فهم مردم برده¬ اند و به¬ قدری که خود صلاح می¬دانند به مردم بها می¬ دهند! هر چه اسلام محمدو علی بر سر خود می¬ کوبد که: ” شما را بخدا بیایید و به اسم من این همه برای مردم، محدودیت و تنگنا فراهم نیاورید”، ما قلدرمآبانه خنجر به کمرش فرومی¬ بردیم که: “آرام بگیر و به تماشا بنشین! ما خود بلدیم چگونه زنان و مردان و جوانان و کودکان این سرزمین را با اسلام ناب آشنا کنیم و بهشت خدا را از دوردست¬ های این دنیا، به آخرتشان تزریق کنیم.”
خلاصه ای رهبر خوب، به اختراع و تحمیل چنان گونه¬ ای از اسلامِ دلخواه دست بردیم که اسلام حقیقی از تماشای چهرۀ نامتجانس آن رنگ باخت و ضربان قلبش به شماره افتاد.
حضرتعالی، درست روز تولد حضرت رضا در شهر قم، به ترسیم مختصاتی از اسلام انقلاب تلاش فرمودید. اسلامی که این روزها، بر کل روی کره ی زمین، کمتر انسانی مشتاق گرویدن به آن است. بنا به فرمایش خود شما در اولین سخنرانی سفر قم، گرایش برخی از مردم ایران دراین روزها به “کلیساهای خانگی” – یعنی چیزی که در طول تاریخ اسلام و تشیع بی¬ سابقه بوده- دروازه¬ ای از نگرانی را به روی شریف شما گشوده بود.
با اجازه¬ ی حضرت شما، صریح¬ تر سخن بگویم و به نمونه¬ ای از گزینش¬ گری اسلام اختراعی خودمان اشاره کنم. که از میان دو نفر، یکی را که فردی فرهیخته و باسواد و صاحب سخن و کارآمد اما منتقد است، وانهاده¬ ایم، و به گزینش فرددیگری که تنها برجستگی¬ اش حضور در گردونه¬ ی دوستی با خود ما است، دست برده¬ ایم. یکی را به مضیقه¬ های همه¬ جانبه درانداخته¬ ایم و همه ¬ی تریبون¬ های تجلی و خدمت را از او بازستانده ¬ایم. و به دیگری، تریبون¬ ها و اختیارات و نفوذ فراوانی عنایت فرموده¬ ایم.
سید احمد خاتمی، با همه ی خساراتی که از نوع نگرش او به دین و دنیا برمی جوشد، صرفاً به دلیل سنخیت فکری¬اش با خود ما، برکشیده می¬ شود، و سید محمد خاتمی، با میلیون¬ ها مخاطب، بی¬ آنکه نسبتی با همنام خود داشته باشد، به سیاه¬چالی از نفرت ما درمی¬ افتد.
سید احمد خاتمی که هیچ مخاطبی فراتر از روند معکوس نمازگزاران خویش ندارد، بازوی پرتوان اسلام اختراعی ما می¬ شود، و سید محمد خاتمی، با میلیون¬ها مخاطب، صرفاً به دلیل زاویه¬ ای که در مسایل فرعی – و نه اصلی و اساسی- با ما اختیار کرده، از گردونه¬ ی حضور میلیونی¬ اش برکنار می¬ ماند.
و یا از برادران “مجتهد شبستری” ، آن را که با ما همراه است ، برمی کشیم و گستره ای از فرصت ها و تریبون ها و سرمایه ها را به امضا و سخن و خواست او بند می کنیم ، و دیگری را که با سواد تر و آگاه تر و دانشمند تر و دلسوزتر وفهیم تر و مشفق تر و روحانی تر و دنیا دیده تر اما منتقد است ، به قهقرایی از تندخویی های خویش فرو می رانیم .
در اینجا نیز هر چه اسلام محمد و علی فغان برمی¬ آورد که: «آهای بزرگان انقلاب، طبق آیه¬ های قرآن، اجازه بدهید اینها هر کدام سفره¬ ی فهم و اعتقاد و برداشت¬ های خود را به روی خِرَد مردم بگشایند تا مردم خود بهترین سخن و مشاورت آنان را برگزینند. یعنی درست همان کاری که امروزه در هر کجای غربِ کافر صورت می¬ پذیرد». ما بلافاصله به دهان این اسلام می ¬زنیم که: «مباد! ما صلاح خسروانیِ خویش نیک ¬تر می¬ دانیم».
پس ای رهبر محترم،
به دلیل نفوذ و گرایش و گسترشی که اسلام پیش از انقلاب داشت، و به دلیل نفوذ و گرایش و گسترشی که اسلام اختراعی این سال¬های انقلاب ما ندارد، نمره¬ی منفی به ما و عملکرد ما تعلق می¬ گیرد. و اگر منصف و اهل راستی و درستی باشیم، باید با گردنی کج و صدایی برآمده از اعماق ورشکستگی، اعلام کنیم: «ما، انقلاب اسلامی ¬کرده¬ ها، بیش و افزون¬تر از رژیم پهلوی، به اسلام راستین ضربه زده ¬ایم. و چهره ¬ی مخوفی از عقاید و سلایق و منافع خود را به اسم اسلام محمد و علی جا زده ¬ایم. و بسیاری از مردم ایران و جهان را نسبت به زیبایی¬ ها و ظرفیت¬ ها و کشش¬ های تشیع، به تردید و انزجار درانداخته¬ ایم.
۲-¬ ما و شما، از یک بلندی مشرف بر شهر مقدس قم بالا می¬ رویم و از آنجا به مردم خوب و پای¬ دررکاب این شهر شریف، سلام و درود می¬ فرستیم.
این قم اما، آن سوتر از هیاهوی مراکز علمی و دینی و زیارتی و حوزوی و بیوت مراجع و کثرت روحانیانش، چهره ¬ی دیگری نیز دارد. که این چهره، در ورای این ظاهر پرآوازه، سر به کار فرسودن خود دارد. متاسفانه، قم امروز ما، شمعی است که بی آنکه نوری بی¬فشاند، آب می¬ شود. نه از بی¬ آبی و گرما و هوای داغ. که ازخراش ناشی از پنجه ی نابخردی¬ های خود ما.
در تحلیل این خراش و این نابخردی¬ ها، نیازی به ژرفکاوی چندان نیست. بانگِ بلند رنج قم، آن¬چنان به طنین دردناکی مبتلا شده است که انکار و کتمـان آن، نه هیچ موجه و عاقلانـه است، و نه دردی از دردهای شهر قـم دوا می¬کند.
چندسال پیش، درهمین نزدیکی ها، دستگاه¬ های رسمی استان قم، آمار دردناکی از این شهر منتشر کردند که نگاهی گذرا به ذات و روح این آمار، صورتِ هر مسلمانِ گردن¬فرازی را به خاک می¬ ساید. این که: «شهر قم، در نسبت با سایر شهرهای جمهوری اسلامی ایران، از آسیب¬ ها و مفسده¬ های اخـلاقی و اجتماعی بیشتری برخوردار است».
این آمار، آنجا به درد می¬ نشیند که ما چندوچون همین قم را در سال¬های نچندان دور پیش از انقلاب وابکاویم. که: قم، نه برتر از همه¬ ی شهرها، که شهری پاک و سالم و کم¬ مسئله بوده است.
رهبر گرامی، در این سال¬ ها، ما آیا چه بلایی به سر شهر مقدس قم آورده¬ ایم؟ شهری که اختیار هر ریز و درشتش با خود ما بوده، و هیچ دشمن غداری، چه آشکار و چه پنهان، جز خود ما، کمر به تخریب وِجهه¬ ی شریف او نبسته بوده است.
ردمان جهان آیا ادعاهای مدیریت و هدایتگریِ جهانی ما را باور کنند، یا درماندگی که نه، شتاب معکوس ما را به قهقرا؟ آنهم در قم. در جایی که کانون غلیظ معارف شیعی ما است. با این همه اما، پرسش من این است: درخصوص شهر قم، رژیم مستبد و اسلام¬ ستیز پهلوی آیا به سلامت و اسلامیت و باورهای دینی و اخلاقی مردم این شهر بیشتر ضربه زد، یا خود ما؟ که گوش فلک را از گستره¬ ی غلیظ فهم خود پر کرده ایم؟
۳-¬ درباره¬ ی حجاب، تنها این را بگویم که در این سی¬ وسه سال، ما عمده¬ ترین سرمایه¬ ها و فرصت ها وآبروها و آرزوهای انقلاب را خرج حجاب کرده ایم. با اصرار بر حجاب اجباری بانوان، از حیثیات درخشان و جذاب انقلاب کاسته ایم و بر انزجار و رنج مردمان خود، و بر دل¬زدگی مخاطبان جهانی خویش افزوده ایم.
ما از آسمان دود آلود شهرها و روستاها، و مدرسه ها و مسجدها و منبرها، و از گلوی خستگی ناپذیر رسانه¬ ها، و بامراقبت و تحکم خشماگین نیروهای انتظامی، و با فتاوای اخم آلود مراجع دینی، سنگ های سرگردانی به اسم حجاب را بر سر بانوان خویش فرو بارانده ایم. ودراین راه، مجاهدتی همه¬ جانبه به¬ کار بسته ایم تا به زعم خود، از خون شهدا و آرمان¬های انقلاب صیانت کرده باشیم.
یادم هست آقای «حداد عادل»، آن روزها که هنوز با شما نسبتی نیافته بود، در اجلاس نماز مشهد به خود من گفت: « فلانی، باورم بر این است که اگر رضاشاه توانست به اجبار از سرِ مادران ما چادر بردارد، ما نیز می¬ توانیم به اجبار، زنان بی¬ حجاب جامعه¬ ی خویش را از بی¬ حجابی به¬ در آوریم و باحجابشان کنیم». آقای حداد عادل، امروز اما شهامت ابراز این باور درست دیروزش را ندارد. چراکه همان اسلام اختراعی ما، بلافاصله دست به گلوی او می برد و بی توجه به نسبتی که با شما دارد، بساط برقراری اش را برمی چیند و دودمان پاکش را به باد می دهد.
رفتار غلط و غیردینی و غیرعقلانی ما، گاه آنچنان ترکیب انسانی ما را به¬ هم آشفته است که ما از خود خدا نیز در انتشار و حاکمیت دین او جلو زده ایم. جوری که اکنون، همین سُرنا نوازی دینیِ ما که از سرِ گشاد فهم ناقص ما برآمده و گوش مردم ما و مردم جهان را آزرده، باعث شده: نه اشتیاقِ به حجاب، که اشتیاق به خود خدا هم در این مُلک به چالش درافتد.
و حال آنکه در زمان شاه، و به رغم تلاش¬ های ضددینی مقامات پهلوی، بخش قابل توجهی از بانوان مسلمان ما، پیشتاز در پذیرش آگاهانه¬ ی حجاب بودند
و اما، رییس قوه¬ ی قضاییه ¬ی ما، در جهت تشجیع خشونت عاملان انتظامی می¬ فرماید: “مگر ما برای محو شرارت، با کار فرهنگی به مقابله می¬ رویم که برای محو بدحجابی، به کار فرهنگی متوسل شویم؟”
این سخن پوک و سست و بی پشتوانه یعنی چه؟ یعنی: یک بانوی بدحجاب، هیچ تفاوتی با یک شرور قمه به دست ندارد. و یعنی: ما با هر توپ و تانک و ضرب و زوری که با شرارت شروران می¬ جنگیم، نیز باید با بدحجابیِ بانوان بدحجابمان بجنگیم
خلاصه رهبر گرامی، امروزه کارِ حجاب در آسمان اندیشگی ما به چنان سرنوشت غمباری فروشده است که طبق آمار فهیمانه¬ ی جهان اسلام، رغبت به حجاب، در آمریکا، در اروپا، و در هر کجای کره¬ ی زمین رو به گسترش است الا در سرزمین اسلامیِ ما!
خود شما بفرمایید آیا درباب حجاب، محمدرضا پهلوی بیشتر به اسلام ضربه زد، یا خود ما؟ که سال¬ های سال، با پتک اسلام بر سر اسلام کوفته¬ ایم و بسیاری از مردمان خود را به لجاجت و انشقاقی بیمارگونه درانداخته ¬ایم.
من با همه ی اطمینان خود به محضر شریف حضرت شما می¬ گویم که اگر بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، ما سر به سر بانوان خویش نمی گذاردیم و آنان را به حال خود وامی نهادیم، امروز، از حجاب برتر و گسترده تر و مطلوب تر وفهیمانه تری بهره مند بودیم.
بله، این استفاده¬ ی ابزاری از دین و شعائر دینی، آنهم در توجیه ندانم¬ کاری¬ های ما است که ما را به این حال و روز، مبتلا ساخته است.
مطالعه¬ ی میزان و کیفیت پوشش بانوان در اواخر عمر رژیم پهلوی، شما را و ما را بر این باور متقاعد خواهد کرد که پوشش بانوان در آن دوران، از نمره ¬ی قبولی بالاتری برخوردار بوده است.
می¬ گویند: طالبان که سقوط کرد، آرایشگاه ها و مغازه¬ های سلمانی در افغانستان شلوغ شد. چرا؟ چون در نظام فکری طالبان، ریش بلند، نمادی از اسلام ناب بود. با سقوط طالبان، بسیاری از مردم، آن نماد تحمیلی را تراشیدند و به خاکروبه¬ ها ریختند.
قبول می ¬فرمایید که با پیروزی انقلاب، ما قرار بود دست به تجلی آرزوهای برنیامده¬ ی بشری ببریم؟ ای خاک بر سرِ من که در آستانه¬ ی سی¬ وسه سالگی انقلاب، نشسته¬ ام بر افق سپری شده ی انقلاب، و در مقایسه¬ ای جانکاه، انگشت تأیید بر ایمان مطلوب¬ تر و خالص¬ تر مردم در گذشته¬ های دور کشورم می¬ گذارم.
۴-¬ نمی دانم فراتر از ظاهر اوضاع، آیا به وضعیت رقت بار این روزهای روحانیان خودمان اشراف دارید یا نه؟ فقط این را بگویم که: روحانیت امروز ما، به برکت اسلام اختراعی ما، به طرز چشمگیری، از چشم و دل قشرهای وسیعی از مردم، فرو افتاده است. دلیلش چه می¬ تواند باشد الا دخول روحانیان به مواقفی که در اندازه و شأن آنان نبوده است؟ و: دخالت آنان در کارهایی که عمدتاً به خسارت انجامیده است؟
قبل از انقلاب، مگر کسی به حضور استاد مطهری در دانشگاه معترض بود؟ هرگز! چرا؟ چون به جایی وارد شده بود که تخصصش ایجاب می کرد. وی در دانشگاه، اضافی، یا کلّ بر کرسیِ درس خود نبود. امروز چه؟ ما به هر اداره و نهاد و دستگاه و وزارتخانه، یک یا چند روحانی تزریق کرده ایم. تا مثلاً از مناسبات اسلامی آنجا مراقبت کنند.
حضور نادرست این همه روحانی در ادارات و دستگاه های دولتی، و افول سال به سال وجهه ی دینی آنان، و شمار علاقه مندان و نمازگزارانشان درهمان دستگاه ها، دقیقاً به تکرار جایگاه رو به افول روحانیت در شاکله ی کلی اجتماع اشاره دارد.
روحانیت ما، از جایگاه برازندگی¬ اش در زمان شاه، به جایگاه دلمردگی و گاه بیهودگی اش در این روزها سقوط کرده است. این سقوط، دستاورد اسفبار سال¬ ها کج¬روی خود ما بوده است.
دردا که روحانیت امروز ما، هیچ منبری برای ابراز آزادگی خود ندارد. او، از جانب همین اسلام اختراعی، سخت در فشار و در تنگناست. چرا؟ چون خود ما، با خط و نشان کشیدن¬ ها و توپ¬ وتشرها، او را از هرگونه اظهار نظر درست، ونقد و آسیب¬ شناسی نظام ترسانده ¬ایم. و راهی جز تبریک و تهنیت و تعریف از نظام، پیش روی او نگشوده¬ ایم.
روحانیتی که کاستی¬ ها و نازیبایی¬ ها و پلشتی¬ های جامعه¬ ی اطراف خود را ببیند و به¬ جای نقد مشفقانه، سکوت کند، یا به توجیه آنها روی بَرَد، نصیب و سرنوشتی جز این که امروز گرفتار آن شده ، نخواهد داشت. روحانیتی که مردم نداشته باشد، چرا باید هنوز در دل مردم جا بگیرد؟
نه از من، بلکه از هر روحانی افسرده ¬ای که زمان شاه را درک کرده اگر بپرسید: روحانیت، در آن زمان از اعتبار و اعتنا و اقبال بیشتر مردمی برخوردار بود یا امروز در جمهوری اسلامی ایران؟ پاسخ، آشکارتر از آشکار است. پس قبول می¬ فرمایید که ما، نسبت به آن دوران، ضربه هولناک¬ تری به ساحت روحانیت وارد آورده¬ ایم. و او را از جایگاه مألوف و مطلوبش که دل مردمان باشد، به جایی دور که معلوم نیست کجاست، پرتاب کرده¬ ایم.
۵-¬ خانواده در ایرانِ زمان پهلوی، از انسجام و یکپارچگیِ آحاد خویش بهره¬ مند بود. چیزی که دردمندانه این روزها، به تلاطم زایدالوصفی درافتاده است. لنگ زدن چرخ چوبین هویت خانواده در جمهوری اسلامی ایران، منجر به بروز نکبت¬ هایی چندبه¬ چند در این وادی شده است. که آمار روزافزون طلاق، و پیشتازی ما نسبت به بسیاری از کشورهای جهان در این خصوص، خود نشانگر درستی این سخن است.
گرچه ایرانیان بنا به ریشه¬ های مقوّم فرهنگی ¬شان، در مقایسه با بسیاری از کشورها، هنوز از قوام خانوادگی بیشتری برخوردارند، اما اعتنای کلی این بخش از نوشته، به مقایسه¬ ی انسجام بیشتر خانواده در پیش و پس از انقلاب تأکید دارد.
یکی از حساسیت¬ های دین مبین اسلام، استحکام استوانه¬ های هویتی و معرفتی خانواده ¬است. و نه لق زدن و زوال و اضمحلال آن.شوربختانه، در بحث خانواده نیز ما ناگزیر از دادن نمره ¬ی منفی به وضع کنونی خودهستیم. چرا که اسلام زدگی و اسلام گریزیِ این روزهای ما، ابتدا در کانون خانواده مزه ¬مزه می¬ شود، و سپس در مقام واکنش، به صورت جامعه سیلی می¬زند.
خانواده ¬های ما، پیش از انقلاب، مسلمان¬ تر بودند. به این دلیل که خودشان دست می¬ بردند و به تناسب تمایل و بضاعتشان از آسمان معارف الهی خوشه برمی¬ چیدند. برخلاف این روزها که ما از چهار طرف، بر جامعه و بر آحاد خانواده، تحکم¬ های اسلامی فرومی ¬باریم و محدوده¬ ی اختیار خانواده را به مضیقه¬ های انسانی و عرفی درمی¬ اندازیم.
با پیروزی انقلاب، قرار بود خانواده¬ های ما در کنار سفره¬ های معمول خود، از گواراترین مأکولات انسانی و ایمانی ارتزاق کنند. اما: به اختیار! تا: به تجلی درآیند. شرمنده ¬ام که بگویم اسلامی را که انقلاب ما قصد تبلیغ آن کرده است، در ارتقای معرفتیِ خانواده¬ های خود ما عاجز مانده است، چه برسد به خانواده¬ های آن سوی مرزها. عجب ترجیع¬ بند کودناه ای شده است این «مدیریت بر جهان» در سخنان رییس¬ جمهور نامتعادل ما!
۶-¬ وزنِ علمیِ پیش از انقلاب محافل دینیِ ما، آیا قابل قیاس با مراتب علمی محافل دینی این روزهای ما که در آستانه¬ ی سی¬ وسه سالگی انقلابیم، هست؟ هرگز! انقلابی که در این همه سال جز دو واژه ¬ی «دین و دشمن» بر ذهن و زبان خویش نرانده، متأسفانه نه در ابراز دینِ متعال خود قد برافراشته ،و نه به موازات مرگ برآمریکاهایش، توانسته خود را از نکبت¬ های آبروبری چون اعتیاد و مصرف فراوان و هدر دادن دارایی¬ های بی¬ شمارش برهاند. هیچ آیا در این که ما ایرانیان جمهوری اسلامی، در مصرف مواد مخدر، پیشتاز جهانیانیم، شب تا به صبح گریسته اید؟
رهبر گرامی،
چهره¬ ی این روزهای ما خیلی خنده¬ دار شده است. گویی مردمی شده¬ ایم پرمدعا که هر از گاه سر از پنجره¬ ها به در می¬ بریم. یک “مرگ بر آمریکا”یی می¬ گوییم و مجدداً به سر وقت منقل و وافور خود بازمی¬ رویم. ساعتی بعد، دوباره پنجره¬ ها را می¬ گشاییم. یک “مرگ بر اسراییل”ی سر می¬ دهیم و دوباره سر به مصرف حریصانه ی روزمرگی¬ های خود فرو می بریم. و در همه¬ ی این احوال نیز البته، جماعتی از بزرگان و برجستگان ما، دکمه¬ های بیخ گلو را از سر تقوا بسته می¬ دارند تا مبادا وجهه¬ ی ظاهرالصلاحی¬ شان تَرَک بردارد.
هر چه در این سال¬ها، وزن علمی محافل دینی ما فروکشیده، ریاکاری، و ادا و اطوار دینی ما فزونی گرفته است. انقلابی که جز از فرا بردن دین و رواج دین، سخن دیگری نداشته، هنوز که هنوز است نتوانسته مقاله¬ ای و کتابی فراتر از آثار مطهری و شریعتی برآورد. چرا؟ چون عمده¬ ی روحانیان ما، انرژی و پتانسیل خود را مصروف کارهایی کرده و می¬ کنند که نه دردی از دین دوا می¬ کند و نه سنگی از پیش پای مردمان برمی دارد. بلکه آثار سوء حضور آنان در نابجای مسئولیت¬ هایی که پذیرفته¬ اند، چشمه¬ های ناگواری از آسیب¬ ها و خرابی¬ ها جوشانده که مگر شخص شخیص حضرت صاحب بیایند و به روبیدن این همه ناروایی فائق آیند.
راستی چرا از حوزه¬ های ما، در این سال¬ های دراز، صدها مطهری که نه، یک مطهری بیرون نیامده؟ مگر مطهری چه داشت که روحانیان امروز ما ندارند؟ مطهری، تلفیقی از اراده و انگیزه و پشتکار و غیرتمندی و هوش و ذکاوت بود. تکرار این خصلت¬ ها، به¬ راحتی در دسترس روحانیان امروز ما است. اما چرا مطهری تکرار نشده و نمی ¬شود؟ بگویم؟ صرفا به این دلیل که: افق نگاه بزرگان و مسئولان دینی ما، بنای سرکشی به ذات کهکشان علوم ندارد. که آنها به همین ریزه¬ های دم دست قناعت ورزیده ¬اند. مطهری، دست پرورده ی دورانی است که به او تحکم می کرد: هرچه می خواهی بگو و بفهم، چیزی اما از کیفیت سلطنت ما بر مردم جاهل مگو و نفهمان! و ما این روزها، درست همین را به روحانیان و علمای خود تحکم می کنیم. با این تفاوت که: رژیم پهلوی، تنها سر به سودای سلطنت داشت، و ما علاوه برسلطنت، خود را نماینده ی حتمی ناب دین خدا نیز می دانیم.
هیچ آیا به این اندیشیده اید که چرا مداحی سطحی و مبتذل مجالس مذهبی این قدر مظهریت پیدا کرده است؟ به نحوی که حتی حسادت سخنوران ما را برانگیخته؟ حسادتی از جنس این که چرا باید بازار مداحان این همه گرما بگیرد و بازار ما به کسادی درافتد؟ راز رونق بساط مداحان در این است که در مجالس مداحی، حداقل یک موسیقی، و جنب¬ وجوش سطحی و احساسی وجود دارد، در منبر سخنوران ما آیا چه؟
چرا امثال منبرهای مطهری، و امثال تریبون¬ های شریعتی، که جملگی از آسمان همین دین مبین ارتزاق می¬ کردند، دیگر مشاهده نمی¬شود؟ به دلیل این که رهبران دینی ما، به همین ابتداییات علمی راضی ¬اند. و راه ورود به ناب دین را با تحکمات حکومتی مسدود کرده اند. وگرنه استادانی چون: محمد مجتهد شبستری ، که عالم و محقق و اندیشمند و مبدع و صاحب¬نظرند، فرصت درس و بحث و مجادله¬ ی علمی می¬ یافتند و رشد را از آسمان علم پایین می کشیدند و در سفره ی فهم مردمان می نهادند.
ظاهرا مراتب علمی استادان فرهیخته ما باید به زیر کشیده شود، تا آدم¬ هـای کوته¬ فکر، فرصت سر برآوردن پیدا کنند. اصل سخن این که در سال¬ های پس از انقلاب، ما هرگز به بازپروری اندیشه¬ هایی در اندازه¬ ی علامگان امینی و طباطبایی و محمد تقی جعفری، و عالمان فراخ فکری چون دکتر سید جعفر شهیدی، و بسیاری دیگر از این دست موفق که نبوده¬ ایم، بلکه همان دارایی¬ های متداول خود را نیز با انگ¬ ها و آسیب¬ های نامردمانه به حاشیه رانده¬ ایم تا مبادا آنان، از خود ما که متوسط¬ العلمیم، سر فراتر برند و دارایی¬ های افزون¬تر علمی خود را به رخ ما بکشند.
فروخزیدن علم درکشورما، به¬ ویژه در سال¬ های اخیر، تنها به علوم دینی ما محدود نیست. در سایر علوم نیز اوضاع بازتولید علمی ما اسفبار و اندوهناک است.
رهبر گرامی،
اگر مقدورتان بود، سری به یکی از مساجد همجوار بیت شریف خود بزنید. تا مشاهده فرمایید منبرهای ما، چگونه در چنبره¬ ی خط¬ قرمزهای حکومتی گرفتارند و راهی برای دست بردن به آسمان اندیشگی و نقد و واگویه کردن آسیب ها و حتی امر به معروف و نهی از منکر نمی¬ جویند. جرأت¬ ها و شهامت¬ های علمی در این سال¬ های انقلاب، به¬ شدت در منگنه¬ ی چارچوب¬ های حکومتی محدود شده است. منبرهای این روزهای ما، باورکنید که یکی تلخ ترین دوران عمر خود را سپری می کنند. منبری که آزادی سخن از او دریغ شده باشد، جز به کار تحمیق مردمان نمی آید. و ما ظاهرا به همین محتاجیم.
سطح علمی محافل دینی ما چرا باید به محدوده¬ ای از سخنان تکراری آقایان قرائتی و پناهیان و رحیم ¬پور ازغدی مبتلا باشد؟ ما باید این همه فرصت تبلیغ را به برجستگان صاحب¬نظـری می¬ سپردیم که فراتر از مطهری¬ ها و شریعتی¬ ها، به جولان علمی متبحر بودند. دریغ و افسوس که این محدودیت¬ های علمی، به تریبون های نمازجمعه که می ¬رسد، صورتی عینی¬ تر و آشکارتر پیدا می¬ کند.
به¬ طور مثال، مراتب علمی آقایان صدیقی، خاتمی، جنتی و امامی کاشانی و یا بسیاری از امامان جمعه در کل کشور، به قدر نیاز مخاطبان سال¬ های دور انقلاب نیز نیست. چه برسد به مخاطبان فعلی. که برای آنها ، نه که هیچ ندارند، بلکه آزاردهنده نیز هستند. کجا آقای جنتی و امثال او می توانند از پس پرسش های تمام نشدنی و شمشیرگون یک جوان رهگذر ایرانی برآیند؟ جوان رهگذر اروپایی بکنار!
۷-¬ رژیم پهلوی بنا به هر دلیلی که مأمورش بود، با مقوله¬ ی دین در افتاد. البته برای فریب مردم، از خرافه نیز سود ¬برد. داستان کمربستگی شاه و: «السلطان ظل¬ الله» شاید در همین محدوده بگنجد. پدرشاه نیز در ماجرای کشف حجاب، غلیظ ¬گونه بر سر حساسیت¬ های اعتقادی مردم کوفت. با این همه، پهلوی ها هرگز اما از دین نیاویختند و از دین برای خود دکان نیاراستند.
ما به اسم اسـلام، از خط¬ قرمزهـای اسلام که نـه، از دم¬ دست¬ ترین خط¬ قرمزهای انسانی گذر کرده ایم. انقلابی که پرچمدار زیباترین آرزوهای فروخورده¬ ی ایرانیان مسلمان و غیرمسلمان بود، و حتی مرزهای جغرافیایی اطراف خود را نیز برای انتشار و جولان دارایی های خود کافی نمی¬ دانست، و به کمتر از اصلاح و ترمیم کاستی¬ های روحی – روانی – و معرفتیِ همه¬ ی انسان¬ ها در همه¬ ی جهان راضی نبود، و برای یک چنین افقی نیز دورخیز کرده بود، رفته¬ رفته از نردبان وعده¬ هایی که به مردم خود داده بود پایین آمد، و از نردبان آسیب به حیثیات دینی بالا رفت.
ما خیلی زود آموختیم که می¬ شود با به¬ کارگیری پسوندهای اسلامی، چیزی به اسم کلاه شرعی را باب کرد، و هرگونه اعتراض مردم را نیز به دشمنی و مخالفت با نص صریح اسلام تفسیر نمود. اگر تا دیروز، مثلاً هزینه¬ ی سفر شاه به یک کشور یا یک شهر و استان خودمان، از طرف ما انقلابیون، بر سر رژیم پهلوی چماق می¬ شد، حالا هزینه ¬های نجومی سفرهای خودمان را، تحت عنوان «شأن و ضرورت نظام» شرعی کرده¬ ایم و دهان همه را بسته¬ ایم. که یعنی: «خاموش! این شأن ما و ضرورت این زمانی نظام است که یک چنین دم و دستگاه و ریخت و پاش¬ هایی را می¬ طلبد».
اگر دزدی و دروغگویی یک مسئول در رژیم گذشته، موجی از نفرت ما را برمی ¬انگیخت، ما، همین مردم را جوری تربیت کرده ¬ایم که به¬ خاطر«مصلحت نظام» و: «عدم تضعیف نظام»، و برای این که «دشمنان نظام» شاد نشوند، دزدی¬ ها و دروغ¬گویی¬ های ما را ببینند و بشنوند و دم برنیاورند.
کار را به جایی کشانده ¬ایم که مصلحت نظام ، بر مصلحت اسلام، و آبروی خودما – که مثلاً بخشدار دست¬ کج یک بخش دوریم- بر آبروی اسلام ارجحیت پیدا کند. مرتب و روزبه¬ روز، حیثیت دین خدا را خرج روزمرگی¬ های خود کرده¬ ایم. هر کجا در گِل مانده¬ ایم، به یک جهش، پای اسلام را پیش کشانده¬ ایم، و سال¬ های سال از فریب مردمان ساده ¬لوح خود لذت برده¬ ایم.
لِفت¬ ولیس ¬های هزار فامیل زمان شاه را که با هزارمشقت و با تقدیم جان جوانان خویش پس رانده بودیم، حالا با پا پیش آورده ¬ایم، و به عدد هزارِ آن هزار فامیل، یک چند هزارتایی از قوم و خویش و دوستان هم صنف خود افزوده¬ ایم.
کارخانه¬ های مصادره شده¬ ی دولتی را به اسم خصوصی ¬سازی، ابتدا ورشکسته اعلام کرده ایم و سپس خودمان یک به یک آن ها را به قیمت هیچ بالا کشیده ایم.
انقلابی که با هزار زحمت و تقدیم هزاران شهید، برای به تجلی درآوردن زیبایی¬ های انسانی و ایمانی به ثمر رسیده بود تا در کنار اهداف اصلی ¬اش، پلشتی¬ هایی چون پارتی¬ بازی و ویژه¬ خواری را ریشه¬ کن کند، به چنان وسعتی از «اسلام¬خواری» در افتاده است که خود ما به اسم مساعدت به فلان مدرسه¬ ی دینی، و البته برای خریداری هواداری سرپرست آنجا، امتیاز واردات شکر را، و به اسم سرپرستی چند معلول توسط فلان آیت¬ الله، معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را، و برای نازشست سرداران سپاه، سهام مخابرات را، و صدها و صدها امتیاز و فرصت و اموال عمومی را به مفت، به قباله¬ ی شخصی این آشنای خویش و آن رفیق خود ضمیمه کرده¬ ایم و دهان معترضان فلک¬ زده را نیز پرخاشگرانه با انگ ضدانقلاب دوخته¬ ایم. ای خدای علی و ابوذر و سلمان، ما به اسم تو، چه بلاهایی که بر سر دین تو نیاورده ¬ایم.
من خود شاهد پرپر زدن یک جوان نازنین اردبیلی بودم که می¬ سوخت و می¬ گداخت و می¬ گفت: «این آقای صادق محصولی، یک پاسدار یک¬ لاقبا بیش نبود. چطور با دستی که به دست آقای احمدی¬ نژاد، استاندار آن زمان اردبیل داد، ناگهان به صدها میلیارد ثروت مفت دست یافت»؟
دامنه¬ ی «اسلام¬خواری» ما به نهضت لِفت¬ ولیس ¬هایمان محدود نیست. ما اختراعات دینی خود را نیز به اسم اسلام حقیقی به مردمان خود قالب کرده ¬ایم. به حریم خصوصی مردم وارد می¬ شویم. به اموالشان دست می¬ بریم. و اسمش را می¬ گذاریم: «اختیارات حکومت اسلامی»! بدون حکم قانون و حتی با خنده به ریش قانون، عده¬ ای را پایین می¬ کشیـم و زیرگوشـشان می¬ خوابانیـم، و درمقابل، عده¬ ای دیگر را بالا می¬ بریم و می¬ نوازیمشان و اسمش را «اقتضای حکومت اسلامی» می¬ گذاریم.
از جانب خودِ خدا، عده¬ ای را «خودی» می¬ خوانیم و عده ¬ای را «ناخودی». و دیوار بلندی به نام «نظارت استصوابی» برمی¬ کشیم که نمونه¬ اش در هیچ کجای چنته¬ ی عقلانیت و حقانیت دین خدا پیدا نمی¬ شود.
فجایع خودمان را ناچیز می¬ شمریم (قتل¬های زنجیره ¬ای) و فعالیت مدنی رقیب خود را به جاسوسی و براندازی و فتنه تحکم می¬ فرماییم(وقایع پیش و پس از انتخابات ۸۸). خلاصه رهبر گرامی، اختراعات اسلامی ما، سفره ¬ای شده است که بنا به ضرورت، درهرکجا که به صلاح خود ما باشد، پهنش می¬ کنیم و بر آن بساط کاسبی خویش می¬ آراییم.
نمی¬ دانم آیا در این سخن با من موافقید که ما با دکانی که پـرچم اسلام را بر بام آن عَلَم کرده¬ ایم، کاسبی¬ هایی به راه انداخته ایم . منتها با این شگرد که پول این کاسبی را به جیب مبارک خودمان، و خسارت¬ های هر روزه¬ ی آن را به حساب خود اسلام واریز می¬ کنیم؟ به همین دلیل است که اسلام سرزمین ما، از چشم و دل بسیاری از جهانیان، و حتی مردم خود ما افتاده است. کسی را رغبت مراجعه به این اسلام نیست. و اگر مردمانی مسلمان، در سرزمینی دیگر، حتی در جاهایی مثل لبنان و فلسطین، بخواهند به یک انقلاب اسلامی، از جنس انقلاب ما دست ببرند، زیرک¬ ترها، سرنوشت غمبار فعلی ما را هشدارشان می¬ دهند. که یعنی: وضعیت رقت بار اسلام را در ایران فعلی ببینید و پشت دستتان را داغ کنید!
رهبر گرامی،
خون شهدایی که برای درخشش زیبایی در این مُلک جاری شد، و خون شهدایی که به امید جاماندگانی چون ما، دست از این دنیا شستند و رفتند، جویباری شده است برای آبیاری باغچه¬ های برخورداری جماعتی از خود ما. که بر کرسی فرصت¬ ها و موقعیت¬ ها لمیده¬ایم و اسلام بی¬ نوا را در پس پنجره¬ ی بی¬ توجهی به تماشای شادخواری خود وانهاده¬ ایم. اسلام در زمستان بیرون، از سرما می¬ لرزد، و ما، در کنار شومینه¬ ی لذت، به دواندن کیفوری¬ های جوربه جور به زیر پوست مبارکمان مشغولیم.
چهره¬ ی مشعشع اسلامِ روبه¬ رشد در پیش از انقلاب، مردم ما را به برپایی جشنی تمام¬ عیار در سال¬روز میلاد حضرت صاحب ترغیب می¬ کرد. مردم در این جشن¬ ها، چنان به چراغانی و ابراز احساسات صادقانـه می ¬پرداختند که رنگارنگی آن چشم دوست را می¬ نواخت و بـرق آن چشم حکومتیـان را کـور می¬ نمود. این روزها، کار اسلام اختراعی و تحمیلی ما به جایی رسیده است که اگر به ضرب و خرج دولت، چراغی در روز میلاد یک امام چشمک نزند، کمتر کسی به یاد آن روز پرشکوه می¬ افتد.
از دیرباز تاریخ، نان به اسم دین خوردن، برای بسیاری از مفسدان جهان حتی، کریه و خفت¬ بار بوده است. ما اما خوردیم تا نشان جهانیان، و نشان تاریخ بدهیم که می¬ شود خورد. بسیار نیز می توان خورد. تنها حکومت¬ های فاسد، از اعتقادات مذهبی مردم سود می¬ برند، ما اما نشان دادیم که فراتر از همه ¬ی سوداگران دینی، می¬ توان اسلام را خرج خود کرد، و همزمان به چهره¬ ی غم¬ زده ¬ی خیل اوصیا و اولیاء، و هزارهزار پیامبر صف به صف نگریست و به شاکله ی نهضت شان غش ¬غش خندید!
رهبر گرامی،
پهلوی¬ ها سقوط کردند. اما با سقوط شان، اسلام را در خواستنی¬ ترین چهره ¬اش، برای ما وانهادند. ما اگر سقوط کنیم، خودمان که هیچ، اسلامی را که هنوز هزارهزار آرزو با اوست، در این مُلک به اعماق می¬ بریم.
پهلوی¬ ها – در شکل عمده¬ اش- دزدیدند. هم¬زمان اما هرگز حسین حسین نکردند. ما چه؟ پول نفت و امتیاز شکر و معدن و کارخانه و سهام مخابرات را بالا می¬ کشیم و هم¬زمان حسین حسین نیز می¬ گوییم و بر سر و سینه می¬ کوبیم.
ای خدای حسین، شاهد باش که من و امثال من، با هر خطایی که مرتکب شده ¬ایم، و با هر مشارکتی که مستقیم و غیرمستقیم در این آسیب¬ های کوچک و بزرگ داشته¬ ایم، امروز، به جرم انتقاد و واگویه کردن همین کج¬روی¬ ها در زندانیم.
ای خدای خوبی¬ ها، شرم و پوزش ما را بپذیر. و این روزهای زندان ما را، و ضرب و شتم¬ ها و ناسزاهایی را که در این ایام بر ما باریده ¬اند، به حساب کفاره¬ ی گناهان ما بگذار.
۸-¬ پهلوی¬ ها در فریب مردم، فراوان پیش رفتند. آنان حتی تاریخ را به نفع خود مصادره کردند. خرده گرفتن بر پهلوی¬ ها که چرا مردم را فریفتند، خرده بر جماعتی است که زشتکارند اما ادعای مسلمانی و رهبری دینی ندارند. که البته باید در همان محدوده¬ ی مجرمیت شان، به فریبکاری آنان پرداخت. فریبکاری¬ های ما اما نه که از موضع حکومت دینی بر فکر و ذهن آحاد جامعه بار شده و می¬ شود، خسارتش، دریغا که به صورت و ساحت دین نشسته و می¬ نشیند.
برادران لاریجانی را در نظر بیاورید. اینان اگر هر تعداد که باشند، ظاهرا شهرتشان یکی باید باشد! اما ما مردمان به¬ ظاهر پخمه، بایداولی را لاریجانی، دومی را اردشیر لاریجانی، و سومی را آملی لاریجانی بنامیم وچهارمی را…
همین آقای محمد جواد اردشیر لاریجانی، در لندن با نیک براون انگلیسی به مذاکره می¬ نشیند و او را به حمایت از کاندیدای مورد علاقه ¬اش ترغیب می¬ کند. این مذاکره¬ ی بظاهر غیررسمی و ممنوع، واویلا اگر که در طایفه¬ ی مقابل ما رخ می¬ داد.
داستان فریبکاری¬ های ما متأسفانه به قدر همه¬ ی افسوس¬ های تاریخی بشر، درازا دارد. سر یک بی¬ گناه را گوش تا گوش می ¬بریم، جوان¬ های مردم را سلاخی می¬ کنیم، در روز عاشورا مردم را ترور می¬ کنیم، و زیر چرخ اتومبیل انتظامی خود لِه می¬ک نیم، و آنان را از بالای پل به زیر می¬ اندازیم، کوچک¬ترین گزشی اما به خاطر مبارک ما خطور نمی¬ کند و کوه غیرت ما را برنمی¬ جوشاند. همین خاطر مبارک و کوه غیرت، ناگهان اما با پاره شدن یک عکس امام برمی ¬آشوبد و جوشیدن می¬ گیرد و کف به لب، کل کشور ما را درمی¬ نوردد.
خود ما، از رنج مستمر دود و آلودگی و مصرف فراوان و اسراف و اعتیاد و بیکاری و بی¬ برنامگی عذاب می¬ کشیم، هم¬زمان اما، مثل آدم¬ های پخمه و نامتعادل، سخن از مدیریت جهان با محوریت و درایت خودمان می¬ رانیم.
من خود به چشم خود دیدم که پیرزنی را به دلیل این که حجاب داشت اما چادر نداشت، به بیمارستان بقیۀالله تهران راه ندادند.دریغ و درد که گستره¬ ی فریب کاری¬ های ما جامع¬ الاطراف است. که اگر به حوزه¬ ی سیاسی و دیپلماسی کشور سر بزنیم، آنجا را بهره ¬مند از فریبکاری – و نه زیرکی دیپلماتیک- خواهیم یافت. اگر به حـوزه¬ های اقتصاد و فرهنگ و حتی نظامی سر بزنیم، مختصات فریبکاری را در آنجاها نیز برقرار می¬ بینیم.
عجبا که این فریبکاری¬ ها در همه¬ ی زمان¬ ها و حکومت¬ های پیشین، مردم را به سمت مجیزگویی سلطان و اطرافیان و دستگاه او می¬ رانده اند. در زمان ما اما، فریبکاری¬ های رایج حکومتی، مردم را به ریاکاری¬ های متنوعی از دکمه¬ های بیخ گلو، تا: چهره ¬های ظاهرالصلاح، الفاظ متشرعانه، نمازها و روزه¬ های دروغین، چاپلوسی¬ های کُرنش¬ گرایانه، نفاق¬ های مزورانه، حسادت¬ های مخرب، افتراهای روزمره، و هزار درد و مرض سخیف اخلاقی و جاری درانداخته است.
پس به لحاظ فریبکاری نیز، ما گوی سبقت از رژیم شاه ربوده¬ ایم. من مانده ¬ام که در رجحان وضعیت فعلی انقلاب خویش، به کجای رژیم سلطنتی انتقاد کنم؟ رژیم شاه، قبول، استقلال کشور را به اسفباری درانداخت. از استقلال کشور که درگذریم، من منصفانه، بسیاری از ضعف¬ ها و زشتی¬ های آن رژیم وابسته و نامبارک را خفیف¬ تر از ضعف¬ های این روزگـار خویش می¬ بینـم. چرا؟ تنها به یـک دلیـل. که: آنجا، در آن دوره، پای اسلام و مسلمانی در میان نبود. و ما اینجـا، به اسم خـدا و دیـن خـدا، به خلاف¬ اندیشی¬ ها و کارهای خلاف خود، اصرار می¬ ورزیم.
خدایا شرم بر من، که در زندان این سال¬ های عمر خود، نشسته¬ ام و به عملکرد دو رژیم سلطنتی و اسلامی نمره می¬ دهم. و مجبورم انقلاب نورانی خود را با رژیمی مقایسه کنم که انبانی از انواع آلودگی با او بود. و ناگزیر، نمره ی قبولی به او بدهم نه به خود .
۹-¬ رژیم پهلوی با مخالفین خود برخوردهای تلخی داشت. و در مواجهه با یک زندانی سیاسی، از فحش تا کتک تا شکنجه تا تبعید، و تا اعدام پیش می¬ رفت. خط ¬قرمزهای ساواک اما ، تنها در محدوده¬ ی رژیم سلطنتی دور می¬ زد. که یعنی: ای سیاسیون، ای روحانیان، ای دانشجویـان، شما با بقـای رژیم سلطنـتی کاری نداشته باشید، ما را نیز با شما کاری نیست.
اما همین ساواک، در کنار فحش و کتک و شکنجه و تبعید و اعدام سیاسیون، دانشجـوی سیاسی را بعد از اتمام روزهـای بـازداشت و زنـدان، به سر کلاس درسش می¬ فرستاد. وحتی اگر این دانشجوی سیاسی از زندان برگشته، به ¬خاطر لیاقت¬ های تحصیلی ¬اش، به بورسیه ¬ای نیز دست یافته بود، او را با هزینه¬ ی دولت به خارج می ¬فرستاد. و بعد از بازگشت، او را استخدام نیز می¬ کرد.
یک کارمند، یک مهندس، یک پزشک، و یا هر کارگزار سیاسی را، به محض خروج از زندان، به سر کارش بازمی¬ گرداند. نان او و خانواده¬ اش را آجر نمی¬ کرد. برعکس خود ما. که دانشجوی خود را درجا، به¬ خاطر چسباندن یک عکس و یک نوشته، در یک محکمه ی آسمانی، درهمان دانشگاه، و نه با برپایی یک دادگاه رسمی، از ادامه¬ ی تحصیل بازمی¬ داریم. معلقش می¬ کنیم. اخراجش می کنیم. یایک منتقد و یک کارمند را با یک جبهه گیری سیاسی؛ بی هیچ خطا، از کار بی¬کار می¬ کنیم. کرسی تدریس یک استاد دانشگاه را به¬ خاطر یک صحبت مختصر مغایر، با خفت، از او بازمی¬ ستانیم و به امان خدا رهایش می¬ کنیم.
رهبر گرامی،
بازجوی کودن من وقتی به من ناسزای ناموسی گفت، و دیگری، آنگاه که به ضرب و شتم من پرداخت، و سومی، آنگاه که همسر و دختر و پسرم را به زندان اوین فراخواند و با آنان سخنان ناشایستی که خدا نصیب هیچ کافری نکند بر زبان آورد، مرا بلافاصله به یاد ساواک پهلوی انداخت. که او، به اسم رژیم سلطنتی این ها می¬ کرد، و ما به اسم اسلام.
ساواک، خود را مأمور رژیـم می¬ دانست، دوستان ما اما به کمتر از سربازی امام زمان راضی نیستند. مطالعه ¬ی نامه¬ های سرگشاده¬ ومحرمانه ای که آقایان «عبدالله مؤمنی» و “حمزه کرمی” و “حجت الاسلام دکتر مهدی منتظرقائم” برای حضرتعالی نوشته اند، سندهای حتمی این خفت بزرگ اند. این که بازجویان نظام اسلامی ما با آنان چه¬ ها که نگفته¬ اند و چه¬ ها که نکرده ¬اند، جز شرم، بر روان و جان ما نمی ¬بارد.
لکه¬ ی ننگ آشکاری که تا ابد بر پیشانی نظام ما و سیستم اطلاعاتی ما باقی خواهد ماند، نحوه¬ ی بازجویی از همسر سعید امامی است. این زن، که تا دیروز، محرم راز بیت شریف خودِ حضرتِ شما بوده است، به چنان منگنه¬ ای از فحش¬ ها و ناسزاهای جگرخراش، و بمبارانی از تحقیرهای ضد انسانی درمی¬ افتد، که سنگ اگر از شنیدن آن ها متلاشی نشود، در سنگ بودن او باید شک کرد.
پیشنهاد می¬ کنم متعمدانه، فیلم بازجویی از همسر سعید امامی را هر روز صبح، بعد از نماز، مشاهده فرمایید. تماشای هر روزه ¬ی این خفت دهشتناک، ابتدایی¬ ترین خاصیتش در این است که ما به تعریف تازه ¬ای از زن، و مقام زن، و کرامت انسانی او دست می یابیم. خاصیت دومش در این خواهد بود که هر کجا خواستیم از علی و فاطمه سند بیاوریم و دیگران را به این زوج باشکوه اشارت دهیم، یادمان بیاید که خودمان چگونه و با چه تمهیدی از پس این ادعا برآمده ¬ایم.
رهبر گرامی،
این، پرونده ¬ی سیستم اطلاعاتی رژیم منحوس پهلوی، و این هم پرونده ¬ی سیستم اطلاعاتی خودمان. چه نمره ¬ای به این، و چه نمره ¬ای به آن بدهیم؟ خود حضرتعالی بفرمایید! پیش از آن اما اجازه بدهید از یک روحانی تحصیل¬ کرده و میانسال اسم ببرم، که از خانواده¬ی معزز شهداست. حجۀالاسلام دکتر مهدی منتظرقائم. برادر همان منتظرقائم فرمانده سپاه یزد که در جریان بمباران هلی¬ کوپترهای آمریکایی در طبس به شهادت رسید. دوستان اطلاعاتی و امام زمانی ما، ایشان را بعد از مجلس بزرگداشت شهید بهشتی در مسجد قبا بازداشت می¬کنند. در زندان نامعلوم، ابتدا او را زیر آبشاری از لجنِ ناسزا تن می¬شویند. که به قول خودش، کمترین فحش آقایان محترم امام زمانی از «حرام¬زاده» شروع و تا جزیی¬ترین نسبت¬های پلشت به او و بستگانش و آقایان هاشمی رفسنجانی, میرحسین موسوی و مهدی کروبی ادامه پیدا می¬کند. غسل مخصوص وی با آبشار ناسزا همراه با تحقیر, تهدید و کتک, با چشم و دست بسته، از بدو ورود به زندان تا نزدیکی صبح ادامه پیدا می کند تا وی را برای بازجوییِ از صبح تا شب مهیا کرده باشند. البته او طی نامه¬ای که برای مقام شامخ حضرت شما نوشته و ارسال داشته، به ذکر کلیاتی از این فاجعه¬ ی جاری اشاره کرده است. ساواک شاه ، هر چه که کرد ، پای خدا و اسلام و محمد و علی و فاطمه را پیش نکشید. و ما ، علاوه بر آنکه در حوزه های امنیتی، افزون بر راه و رسم شقاوت¬ گون ساواک سر برآورده ¬ایم، هم خدا را، هم اسلام را، هم محمد و علی و فاطمه را پیش پای حفظ و بقای نظام خویش ذبح کرده ¬ایم.
۱۰-¬ یک پرسش! خدا و قرآن و ائمه آیا در سال¬های پیش از انقلاب اعتبار بیشتری داشتند یا اکنون؟ شاید بلافاصله بفرمایید: اکنون! اما آمار که نه فقط، بلکه جمع جمیع مردمی که پیش از انقلاب را درک کرده¬ اند، متفقاً می¬گویند: «پیش از انقلاب، خدا و قرآن و ائمه، در میان مردم ایران، حضور پررنگ¬ تر و نافذتری داشتند».
شاید بفرمایید: امروز، از همه جا، از کتاب¬های درسی گرفته تا صدا و سیما و مساجد و محافـل و نهادها و دستگاه¬ های دولتی، برخلاف سال¬ های پیش از انقلاب، اسم خدا و ائمه بر زبان آورده می¬ شود. شاید بفرمایید: پیش از انقلاب، کجا در ادارات ما نماز اقامه می¬شد؟ شاید بفرمایید: پیش از انقلاب، کجا افرادی چون روحانیان، از رسانه¬ ی ملی، به قدر سی¬ ودو سال فرصت تبلیغ دینی داشتند؟ شاید بفرمایید: حضور خدا و قرآن و ائمه، در سال¬های پیش از انقلاب، تنها به خانه¬ ها و محافل مذهبی محدود بود. اکنون اما، دارالقرآن¬ های چند هزارگانه¬ ی ما سراسر کشور را به زمزمه و حفظ و تلاوت و صوت و تفسیر قرآن معطر کرده¬ اند.
یا شاید بفرمایید: پیش از انقلاب، کجا زندانیان، نماز جماعت داشتند و پیشنمازشان یک روحانی بود؟ و کجا از ده ها شبکه¬ ی رادیویی و تلویزیونی، پشت به پشت و همزمان، اذان و نماز و مناجات و سینه¬ زنی و دعای کمیل و دعای ندبه پخش می¬ شد؟ و احتمالاً نمونه¬ های مذهبی دیگر. مثل مسابقه¬ های مذهبی و همایش¬ ها و بزرگداشت¬ ها و نکوداشت¬ ها و میزگردها. میزگردهایی درباب همه¬ ی مسائل دینی، ازجمله حجاب بانوان (البته با حضور خانم¬ های چادری).
بله، از منظر آمار، همین ¬گونه است. ما پس از انقلاب، در اندازه ¬ای سهمگین به بمباران مفاهیم مذهبی همت کرده -ایم. اما نه که تبلیغ ما، با برآیند و فرایند اصول حتمی و کارشناسانه ی تبلیغ، نسبتی نداشتـه و ندارد، عمده ¬ی تبلیغاتمان باد هوا شده، یا نتیجه ¬اش به عکس خواسته¬ ی ما بدل گردیده است.
مثل مجالس و محافل انس با قرآن. که در صورت ظاهر، با فزونی همراه بوده¬ اند، اما از آنجا که محتوای شریف آیات الهی، با آنچه که در جامعه، در دستگاه قضایی، در مجلس، در دولت، و در عملکرد مسئولین، مطابقتی نداشته و ندارند، کارکردی کاربردی نیز نیافته اند.
مثلاً جمعیت کثیری از قاریان، چه در محضر خود حضرتعالی و چه در محافل مذهبی و چه در هر کجا، آیات عدل و قسط و درستی و تقوا و پاکی و پاکدستی و دروغ نگفتن و دزدی نکردن و لا اکراه فی الدین قرآن را با صوتی حزین، و با رعایت اصول کهن و جدید صرف و نحو، و بارعایت همه¬ ی وقف¬ ها و مدها، تلاوت کرده و می¬ک نند، اما آن سوتر از مساجد و محافل و حضور شریف شما، دستگاه قضایی و اطلاعاتی ما، قربۀ الی الله، با لگد به صورت عدل و انصاف می¬ کوبند و پیراهن تقوا را می¬ درند و در سلول های انفرادی به چهارمیخش می¬ کشند و با الفاظ ناب، برای عبرت دیگران مومیایی¬ اش می¬ کنند.
در دولت چه؟ مسئولین ما از سر تفریح، با گماردن آدم های کوچک و مطیع بر مسندهای حساس، و بالا کشیدن اموال مردم، به آیات پاکدستی و دروغ نگفتن و دیگر تأکیدات قرآن غش¬ غش می¬ خندند. در مجلس نیز، نمایندگان عمدتا پخمه ی ما، با زبانی که فروکشیده اند، و با ترسی که تا همه ی سلول های شعوری شان نفوذ کرده، از خجالت آیات حق¬گویی قرآن درمی آیند. اگر چه این حق گویی ها بنا بوده : حتی به زیان خودشان تمام شود، و یا حتی به زیان پدرومادرشـان تمام شود، و یـا حتی به زیان خویشاوندانشان تمام شود. آ[ر چرا این نمایندگان البته دور از چشم خدا، به زدوبندهای رایج خود مشغول نباشند؟
نتیجه این که ما مکرر در مکرر از خدا گفته¬ ایم و مردمان خود را به خداباوری دعوت کرده¬ ایم اما در همان حال، خودمان: «چون به خلوت رفته¬ ایم آن کار دیگر کرده ¬ایم».
در مجالس مذهبی، به سطحی¬ ترین شکل ممکن، سوز و گداز برآورده ¬ایم و از علی و فاطمه و حسین و زینب و عباس گفتن¬ های خود، اشک خلق ¬الله را سرازیر کرده ¬ایم، اما دو قدم آن سو تر، به علی و فاطمه و حسین و زینب و عباس پشت کرده ¬ایم و گوش تا گوش، سر از تن توصیه¬ های انسانی و ابدی آنان بریده ¬ایم.
پیشنهاد می¬ کنم به سخن وزیر ارشاد سابق و مورد تایید خودتان (آقای صفار هرندی) دربارۀ ضربه¬ ی سر آقای استیلی، آنگاه که در بازی فوتبال به آمریکایی¬ ها گل زد، توجه فرمایید. وی در یک مصاحبه¬ ی تلویزیونی گفت: "ضربه¬ ی سر آقای استیلی درآن بازی، بلا تشبیه مثل ضربت علی(ع) در روز خندق بود!"
۱۱-¬ شاید با انگشت نهادن بر «تهاجم فرهنگی»، بر این نکته تأکید فرمایید که انقلاب ما به حال خود وانهاده نشد تا به راه رشد مطلوب خود درافتد. این را قبول می¬ کنیم. دشمنی¬ ها با انقلاب ما کم نبوده است. اما فراتر از تهاجم فرهنگی، اجازه بفرمایید شیوه¬ های غلط مدیریتی خودمان را، و نوع اسلامی را که ما به مردم خود تحکم فرموده¬ ایم نیز در ناموفق بودن انقلاب دخیل بدانیم.
وگرنه من در همسایگی خودمان کشوری می ¬شناسم که از در و دیوار و زمین و آسمان بر او هجمه ¬ی فرهنگی می¬ بارد. از سال¬ های دور. بسیار پیش تر از پیروزی انقلاب اسلامی ما. مردمان این کشور اما روزبه¬ روز، و سال به سال، به اسلام گرایش بیشتری پیدا کرده و می¬ کنند.
کشور ترکیه، تلاش بسیاری برای پیوستن به اتحادیه¬ ی اروپا به¬ک ار بسته است. عضویت ترکیه در اتحادیه¬ ی اروپا، با بازگذاردن دروازه¬ های فرهنگی¬ اش میسرخواهد بود.از جامعه ی باز جنسی گرفته تا تمایلات فردی و جمعی. با چاشنی سکس و مشروب و قمار. در کنار سیاست و تجارت. اما چرا گرایش به اسلام در این سرزمین، روزبه¬ روز رو به فزونی است؟ دلیلش چه می¬ تواند جز این باشد که در آنجا، حکومت به اسم دین مته بر مغز مردم فرو نمی¬ کند. و به اسم دین مغزشان را و جیبشان را خالی نمی¬ کند. و به اسم دین، جامعه را به عوام و خواص تقسیم نمی¬ کند. یعنی درست همان کارهایی که ما به انجامشان مفتخریم، و هیچ¬گاه نیز از عوارض سوء و پی¬ درپی آن ها درس نگرفته و نمی¬ گیریم.
راستی، تهاجم فرهنگی رژیم پهلوی مگر کم بود؟ فراوان بود. بسیاری از ما و شما و همه ی رزمندگان و شهدای ما، پرورده ی آن دوران پرتهاجم بوده ایم . اما اگر فرمودید چرا اسلام آن زمان، خواستنی¬ تر و زلال¬ تر از اسلام امروز ما بود؟
دلیلش چه می¬تواند باشد الا اینکه پیش از انقلاب، کسی «مجبور» به رعایت چارچوب¬ های تحکمی دینی نبود. هر کس متناسب فهم و تمایل خود، دست به آسمانِ باورهای الهی اش می ¬برد و خوشه ¬ای از خرمن آن برمی¬ گرفت و بو می کرد و تناول می¬ کرد.
خدا وکیلی، مسجد رفتن مردمان ما پیش از انقلاب بیشتر و با کیفیت¬ تر بود یا حالا؟ مناسبات بازار و کسب روزی حلال در پیش از انقـلاب به انصـاف و درستی متمایـل بود یا اکنـون؟ تجمل¬ گرایی و افراط و اسراف در مصرف، سابقاً بسیار بود یا این روزها؟ دختران فراری و مصرف مشروبات الکلی و روسپی¬ گری در آن سال¬ ها فزونی داشت یا این روزها؟ این سخن جناب آقای مصباح یزدی فراموش نشدنی است که می¬ فرمایند: "زمان شاه، به لحاظ فرهنگی بهتر از امروز بود." شرمنده¬ ام که در اینجا نیز باید نمره¬ ی مردودی را به خودمان بدهیم. انصاف و آمار این را می¬ گویند.
۱۲-¬ من با اجازه¬ ی حضرت شما، غیر از این نامه، نامه¬ های دیگری نیز برای شمانوشته¬ و به حافظه ی اینترنت سپرده ام. با عناوین و محتواهای متنوع. که یک به یک و به¬ تدریج منتشر خواهند شد. این نامه¬ ها همگی روی سخن با حضرت شما دارند. رنج¬نامه¬ های یک کوچک¬ترند با بزرگ¬تر خویش.
می¬ بینید؟ من در زندان شما، هنوز شما را بزرگتر خویش می¬ دانم! و هنوز مرا با شما مهر و صدق و درستی است. من هنوز در فهم کوچکتری خود، کلید حل بسیاری از مشکلات کشور را در دست مبارک شما می¬ بینم. این شمایید که می¬ توانید بسیاری از کج¬روی¬ ها را در این روزهای پرشتاب باقی¬مانده اصلاح فرمایید. این شمایید که می¬ توانید دل¬ های متفرق ما را به هم نزدیک کنید. با قلم من، ای عزیز، شما را به¬ خدا، دوستی را ببینید.
نجات کشور ما با ظهور چهره ¬ای همچون «گاندی» میسر خواهد بود. کسی که به روی همه آغوش بگشاید و غم همه را بخورد. فصل و فرصت چهره ¬های عبوس و پرخاشگر و بزن¬ بهادر به سر آمده است. شما را به¬ خدا، بیایید و گاندی این روزهای انقلاب خود باشید. مرا ببخشایید اگر حضرت شما را به گاندی ارجاع می¬ دهم. قصدم، خوی و خصلت گاندی¬ گونه است. وگرنه همه می¬ دانیم اساسی¬ ترین مشکل رژیم پهلوی در این بود که: تنها و تنها، فرمان و خواست یک نفر را بر مقدرات کشور تحکم می فرمود.
از همین روی، در زمان شاه، دستگاه¬ های قانون¬گذار و سایر انتظامات کشور، خود را با همان یک فرمان و یک خواست شاهنشاهی تطبیق می¬ دادند و اراده ¬ای از خود نداشتند. چیزی که متأسفانه در جامعه¬ ی ما نیز تکرار می ¬شود.
قانون در کشور ما، تقریباً موجودی محقر و مفلوک است. به کوه کوه پرونده¬ های تحقیق و تفحص در سازمان بازرسی کل کشور و دیوان محاسبات بنگرید که بنا به گفته ی مسئولانشان، مستقیم و به فرموده در قفسه¬ های بایگانی جای گرفته و می¬ گیرند.
رهبر گرامی،
ما جنگ¬ ها و عصبیت¬ ها را پشت سر گذارده¬ ایم. شاخصه¬ ی مردمان رشد نایافته به این است که مرتب بر طبل تفرقه می¬ کوبند. اما مردم و رهبرانِ اهل رشد، به روی گذشت و مهربانی و دلسوزی و رعایت حق دیگران آغوش می¬ گشایند. آیا حکایت رفتن پیامبر اسلام به عیادت آن یهودی خاکروبه¬ ریز تنها به درد دفن در کتاب¬ها می¬ خورد؟
شما اگر سرزده به دیدن آقای میرحسین موسوی، و به دیدن حجج اسلام سید محمد خاتمی و کروبی بروید، آیا دنیای فهم، دنیای عقل، دنیای اسلام و خدا و پیغمبر به شما ایراد می¬ گیرند که چرا از دژ بصیرت به زیر رفتید و دست فتنه را در دست گرفتید؟ یا نه، همه¬ ی کائنات و همه¬ ی پدیده¬ ها و همه¬ ی مردمان دنیا به فهم و درایت و هوشمندی و نیک¬ بینی شما آفرین خواهند گفت؟!
برون¬ رفت از مخمصه¬ هایی که امروزه به دست و پای ما تار نکبت و تفرقه تنیده ¬اند، تنها و تنها به دست باکفایت حضرت شما صورت می¬ پذیرد. من با اطمینان عرض می¬ کنم که خواست شهدا و امام و خدای بزرگ و همه¬ ی انبیاء و اوصیا و همه¬ ی مردم فهیم ایران و جهان همین است که: «به روی همه آغوش بگشایید. مردم رمیده و قهر کرده را بازآورید. شما را به¬ خدا برخیزید و درهای بسته¬ ی بیت خود را به روی همه¬ ی مردمان خویش واکنید."
گزینش¬گری¬ ها و فاصله¬اندازی¬ ها را برای رژیم¬ هایی وابگذارید که اساس حکومتشان بر عقل و انصاف و رحمت بنا نشده است. به همه نشان بدهید که در اسلام، لبخند نیز هست. صبوری و تحمل و مدارا نیز هست. به همه نشان بدهید که شما رهبر همه هستید. از چادری و بدحجاب و بی¬حجاب تا حزب¬ اللهی و بی¬ریش و کراواتی و کافر.
نشان بدهید که بیش از همه، غم حتی یک بانوی رها مانده و منحرف را می¬ خورید. و حتی به روی جوانانی معتاد و تن¬ فروش، چهره می¬ گشاییـد و برای برون¬ رفت آنان چاره می ¬اندیشید. نشان بدهید که حتی یک روسپی، در تنگنای بی¬ کسی و بی چارگی، می¬ تواند درِ خانه¬ ی¬ شما را به صدا درآورد و شرمنده و سربه ¬زیر، انتظار یاوری شما را داشته باشد.
شما را به ¬خدا زنجیرهای تفرقه را بگسلید. به¬ جای این که دیگران را تشویق به وحدت کنید، از خود شروع کنید. زندان¬ ها را جز برای غارتگران اموال مردم و قاتلان و قاچاقچیان مخواهید.
شما را به¬ خدا بساط تحمیل و تحکم احکام دینی را بربچینید. اجازه بدهید مردم نفس تازه کنند. و خودشان با تماشا و مطالعه¬ ی راه¬ های مختلف، یکی را برگزینند. به یک اشاره، فرمان بدهید زندانیان سیاسی را که بی¬ دلیل زندانی¬ اند، آزاد کنند. فردای قیامت، به¬ خدا قسم هر دقیقه¬ ی یک زندانی بی¬گناه، از ما مطالبه¬ ی حقوق تضییع شده¬ ی خود را خواهد کرد.
اگر بدانید چه جوانانی در زندان¬ های ما و شما زندانی ¬اند؟ جوانی که گفته: من، ایران را دوست دارم. و ما، او را تا پای محکمه ¬ی ارتداد و اعدام پیش رانده ¬ایم.
به تظاهرات غلیظ این روزهای مردم فرانسه دقت بفرمایید. آیا کسی در آنجا به جرم شرکت در یک مجلس ختم، یک مجلس دعا، یک راهپیمایی خشن حتی، به زندان و داغ و درفش محکوم می¬ شود؟
شما را به¬ خدا دست از سر دو واژه¬ ی خواص و عوام بردارید و دستی به سر مردم خود بکشید. به جای این که مخالفان خود را به خوارج تشبیه کنیم، چه بهتر که با آنان همچون پیامبر، در روز فتح مکه مواجه شویم. همه را ببخشاییم. و از آنان طلب بخشایش کنیم و شادمانی بزرگی از آشتی ملی به راه اندازیم.
ای صد افسوس که بسیاری از مردمان ما، همین امروز، معتقدند که ایمان خود را در آمریکا و غرب کافر، بهتر از جمهوری اسلامی ایران می ¬توانند حفظ کنند. چرا؟ چون در آنجاها، خدا را خواستنی ¬تر و در دسترس¬ تر می¬ بینند. وخوبی ¬ها را، زیبایی¬ ها را، پاکدامنی ¬ها را، فراخ¬ تر از کشور ما، مشاهده می¬ کنند. آنهم با همه¬ ی مفسده¬ های آشکار و پنهانی که در غرب وجود دارد و انکارپذیر نیز نیست.
از نگاه ما و شما، «بازی با آبروی مردم» یعنی: ظلم! چیزی که در این سال های انقلاب اسلامی ما بدان بسیار روان و بدیهی دست برده ایم. و ظلم، خود بهتر از همه ی ما می دانید، موریانه¬ ای است که استوانه¬ های برقراری بسیاری از حاکمیت¬ های جور را جویده و فروریخته است. ملموس¬ ترین شاهد سخن من، شوروی سابق است. که نه از هیچ عامل خارجی، که از ظلم حاکمیت داخلی¬ اش، شکست خورد و از پا درافتاد.
رهبر گرامی،
شما را به¬ خدا یک نگاهی به روند معکوس شمارگان نمازگزاران جمعه و مساجد خودمان بیاندازید. و حال آنکه در تمام دنیای اسلام، حضور مردم در صفوف نماز، رو به فزونی است. من عاشقانه و با اطمینـان عرض می ¬کنم که: هنوز راه دلجـویی و اصلاح امور بر ما و بر انقلاب ما بستـه نشـده است. نمی¬ خواهم پایان نوشته ¬ام تلخ باشد. اما ظرفیت روحی والای حضرتعالی، مرا به سمت پرسش پایانی سوق می¬ دهد:
یکی از محورهای دغدغه¬ گون حضرت شما در این سال¬ های رهبری، این بوده است که به کـرات فرموده ¬اید: دشمن (آمریکا و اسراییل) در پی تثبیت این دروغ و این نکته¬ ی انحرافی است که: اسلام دین خشونت است. اسلام دین زور و تحمیل و دین ضداخلاق و ضدحقوق بشر است. بله، ما نیز چون شما باورمان بر این است که یک چنین برداشتی از اسلام، سراسر دروغ و تهمت و افترا است. چرا که در باور ما و در واقعیت، اسلام دین رحمت و گذشت و عقل و رشد و برادری و برابری است. دین دعوت به خداباوری است. دین دعوت به توحید و یکتاپرستی است. دین دعوت به یکی شدن سیاه و سفید و فقیر و غنی است. دین دعوت به فهم است. و دین گریز از جهل. و دین پرهیز از پلیدی¬ ها و زشتی¬ ها. و دین احترام به حقوق و عقاید دیگران است.
با این همه، از محضر حضرت شما درخواست می¬ کنم یک بار دیگر به دروغ و نکته¬ ی انحرافی دشمنان در سخن خود دقت بفرمایید: "آمریکایی ها وصهیونیست¬ها، اسلام را دین خشونت، دین زور و تحمیل، و دین ضداخلاق و ضدحقوق بشر تبلیغ می¬ کنند." پرسش من این است:«شما را به¬ خدا، چه کسی و چه جریانی و کدام حکومت در دنیا، به این سخن دروغ و انحرافی آمریکایی ها و صهیونیست¬ها جامه¬ ی عینی و عملی پوشانده است؟ جز طالبان؟ و شرمنده ¬ام: جز آیا خودِ ما؟ بخصوص در این یک سال و نیم گذشته؟!
پرسش جانبی من نیز این است: کدام ملت حاضر است سیستم حکومتی ما را الگوی حکومت خویش قرار دهد؟ آیا آیت -الله سیستانی حاضر است نظام سیاسی مطلوب خود را در عراق بر مبنای قانون اساسی ما قرار دهد؟ و احکام فقهی متعارف اسلام را اجباری کند؟ حزب الله لبنان و حماس در فلسطین چطور؟ که از بیشترین حمایت¬ های همه جانبه¬ ی ما برخوردار بوده و هستند؟ همه می¬ دانیم که پاسخ منفی است.
آیا در عصر کنونی، حکومتی پیدا می¬شود که بر: قطع دست دزدان و سنگسار زنـان زنـاکار اصرار ورزد؟ و حال آنکـه مجازات¬ های معادل آنها وجود دارد و مثلاً می¬ توان سنگسار را به اعدام تغییر داد و از فضاحت روانی و جهانی آن کاست. جز آیا طالبان افغانستان؟ و وهابی¬ های سعودی؟ و شرمنده¬ ام: جز خودِ ما؟ جالب این که از حکم سنگسار خانم سکینه محمدی، آقای احمدی¬ نژاد در نیویورک نمی¬ تواند دفاع کند. و ضمن انکار آن، صدور چنین حکمی را در دادگاه¬ های جمهوری اسلامی ایران، "شایعه"¬ی دشمنان می¬ خواند.
سخن پایانی من:
حضرتعالی به شعارها و تندگویی¬ های آقای احمدی¬ نژاد، آنگاه که اسراییل و آمریکا را دشنام می ¬دهد و تحقیر می¬ کند، بسیار علاقه¬ مندید. در این که آمریکا و اسراییل در چشم بسیاری از مردمان جهان و به¬ ویژه در چشم مسلمانان منفور و زشتکارند، تردیدی نیست. ما خود دشمنی¬ های این دو را با رگ و پی خود لمس کرده¬ ایم. پس بنا به همین نفرتی که مسلمانان از این دو دارند، اگر کسی پیدا شود که به جای کرنش، به این دو، درشت بگوید، فحش بدهد، تحقیرشان کند، حداقل در میان جمـع کثیری از عوام مسلمین، مورد اعتنا قرار می¬ گیرد.
درست مثل صدام. که در بحران و غرقابِ غرق، با پرتاب چند موشک بدون کلاهک به تل¬آویو، در مقطعی برای خود محبوبیت کسب کرد. یا مثل بن ¬لادن. که با درافتادن با آمریکایی¬ ها، در میان جمعی از مسلمانان تندرو، محبوب شد. نفر بعدی، آقای احمدی¬ نژاد است. که در میان مردم تحقیر شده، و در میان کشورهای وامانده، طرفدارانی دارد. البته افرادی چون هوگو چاوز را نیز می¬ توان به این جمع افزود.
فصل شترک همه ی اینانی که با آمریکا درافتاده اند، یا به آمریکا و اسراییل دشنام می دهند، و جگر آتش گرفته ی ملت های ظلم دیده و تحقیر شده را خنـک می کنند، در این اسـت که کشـورهای خودآنان، در فلاکت و نکبت داخلی گرفتارند. درحقیقت، اینان با دشنام دادن و درشت گویی به آمریکا و اسراییل، و با پرخاش¬ ها و سینه چاک زدن هایشان، ضعف¬های اساسی خود را پنهان می کنند و با همین فرافکنی ها، سرکوب مخالفان خود، و نقض حقوق شهروندی آنان را مخفی یا توجیه می کنند
شما از سربرآوردن دوباره ی اصلاح طلبان نگران بودید. به همین دلیل، به ریسمان سست آقای احمدی نژاد دست بردید و اعتماد کردید. به کسی که ریشه در باد داشته و دارد. اصلاح طلبان، گرچه منتقد ما و شما بوده و هستند، اما ریشه های سلامتشان آشکار و مطمئن است. درست همان چیزی که آقای احمدی نژاد از آن بی بهره است. ظهور آقای احمدی نژاد، و چنگی که او بر مقدرات بنیادین کشور ما انداخته است، تمثیل و تجلی حماقت آن مردمی است که نسل های بعدی اش، به ارتفاع فهم او خواهند خندید. و نیز البته او را نخواهند بخشید
آقای احمدی نژاد به وقت ضرورت، از شما "عبور" خواهد کرد
من با اطمینان از همین سلولی که در آن زندانی ام، اعلام می دارم: آقای احمدی نژاد به وقت ضرورت، از شما "عبور" خواهد کرد و همه ی خاکساری های دروغین خود را کنار خواهد زد و ذات نامتعادل خود را عریان خواهد نمود.
سلامت یک فرد را می توان از میزان سلامت اطرافیان او رصد کرد. حضور دزدانی چون محمدرضا رحیمی در اطراف احمدی نژاد، نشان از دزد بودن خود وی دارد. او – احمدی نژاد- نابکاری است که با روی بردن به پرونده سازی، سعی در مخفی نگاه داشتن اسرار دزدی خود دارد. او، یک روز، رو در روی خود شما خواهد ایستاد و به شما خواهد گفت: پرونده ی همه ی شما پیش من است. به دزدی های من و اطرافیان من کاری نداشته باشید تا به دزدی های شما کاری نداشته باشم.
زیرکی احمدی نژاد در این بود که دانست برای جاکردن خود در دل شما، شعارهایی را سر بدهد که مورد علاقه ی شماست. ودانست در ادبیات سال¬ های رهبری شما، واژه¬ ی «دشمن»، از اعتنا و اعتبار ویژه ای برخوردار است. او نیک به این نکته نیز واقف آمده بود که با پرتاب نگاه و فهم و مطالبات مردم به دوردست¬ ها، می¬توان بر سر کاستی¬ ها و ندانم¬ کاری¬ها و حقوق تباه شده¬ ی مردم کلاه گذارد.
برخلاف آقای احمدی نژاد که در سطح رویین شعارهای مورد علاقه ی شما متوقف است، «اردوغان»، بهترین نمونه¬ ی دفاع درست و مؤثر از حقوق فلسطینیان و افشای اقدام¬ های غیرانسانی اسراییل و آمریکاست. اردوغان شخصیتی متفاوت، هوشمند، و موفق در این عرصه است. جالب این که دولت او، هم با آمریکا و اسراییل مراوده¬ ی سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی دارد، و هم با اتخاذ سیاست¬های درست، این امکان را فراهم آورده که مردمش را از فقر و جهل به¬ در ببرد. او، درهای آزادی و مناسبات دموکراتیک را نیز به روی مردم خود واگشوده است.
در یک چنین بستری، حالا دیگر این یک نفر، و تنها این یک نفر نیست که سخن از «دشمن» می¬ گوید. یک ملت فهمیده و رشد یافته نیز فریاد می¬ کشد و نفرتش را از رفتار غیرانسانی آمریکا و اسراییل ابراز می دارد. در کشور ما، یکی شعار می ¬دهد و مابقی تکرار می¬ کنند. من، اردوغان را بسیار بسیار موفق¬ تر از خودمان می¬ دانم. او، از همه ¬ی ظرفیت¬ های موجود در جهان به نفع مردم سرزمینش سود می¬ برد. و روزبه¬ روز نیز بر گرایش مردمش به اسلام افزوده می ¬شود.
من در تمامی نامه ¬هایی که برای حضرت شما منتشر کرده و یا خواهم کرد، شما را به تماشای دو افق کاملاً نزدیک اما متفاوت، بشارت و هشدار داده¬ ام. بشارت، آنجا که نه جمعی معدود که همه¬ ی مردم کشورمان را از لبخند شما بهره و نصیب افتد. و هشدار، از آن روی که مبادا ما با همین انشقاق مخوف، به سمت روزهای پایانی سرنوشت محتوم خود شتاب کنیم!
قرار است امسال، صدا و سیمای ما، دولتمردان ما، مجلسیان ما، به کدامین سرفرازی برآمده از متن انقلاب، سالروز بیست¬ ودو بهمن را به شادمانی و غوغا بنشینند؟
خود حضرت شما، در یک آزمون ساده، همه¬ ی رنج ¬ها و زحمت¬ ها و مجاهدت¬ ها و خون¬ ها و آسیب¬ ها و سرمایه¬ های پولی و انسانی و وقت¬ ها و عمرها و عاطفه¬ ها را در یک کفه بگذاریـد، و حالا به کفه¬ ی دوم این ترازو چشم بگردانید. در کفه¬ ی دوم این معادله¬ ی انقلابی، شرمنده¬ ام، که در کنار مختصری از شایستگی¬ ها، کوهی از دردها و غصه¬ ها و آلودگی¬ ها و خسارت¬ های همه جانبه تلنبار شده است. بهت این ترازو، درست همسنگ بهت خود ما و شماست که چرا باید در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، بر سر پا بایستیم و پایکوبی کنیم؟ چه¬ ها داده ¬ایم و چه ¬ها به¬ دست آورده¬ ایم؟ امسال، صدا و سیمای ما قرار است از چه بگوید که در باور مردمان ما جا بگیرد و فهم آنان را به طنز برنیانگیزد؟
یک¬روز قرار بود ما با این انقلاب، به روی بشر، دریچه¬ هایی از نور بگشاییم. دریغ و صد افسوس که امروزه، آسیب¬ های فراوانی از قامت این کهنسال خمیده قامت و گوژپشت آویخته است.
شما را به¬خدا آستین همت بالا بزنید و سفره ای به وسعت لبخند، از جنس لبخند محمد و علی و فاطمه، بر سرزمین خود بگسترانید و همگان مردم خویش را به تناول خوردنی های خوشگواری از یکدلی و یکرنگی فرابخوانید. که ما خدا باوران این سوی آسمان معرفت الهی، به با هم بودن، و به لبخند، بیش از نفرت و ترش¬رویی دعوت شده¬ ایم.
بیایید و نفرت ها را بتارانید. و لبخندهای رفته را بازآورید. شما را به خدا کاری بکنید که سی وسه سالگی انقلاب، هر چه که ندارد، لااقل گوهرهایی از لبخند، از آشتی، و از آغوش های گشوده داشته باشد. اگر حضرت شما به صید این گوهرهای شاهوار همت کنید، پیروزی واقعی، عنقریب به روی ما آغوش خواهد گشود.
جــرس: محمد نوری زاد، طی هشتمین نامه خود به رهبر جمهوری اسلامی، که بعد از ماهها آنرا در اختیار عموم قرار می دهد، خطاب به رهبر جمهوری اسلامی با بیان اینکه "سلامت یک فرد را می توان از میزان سلامت اطرافیان او رصد کرد"، هشدار داده بود "کار را به جایی کشانده ایم که مصلحت نظام، بر مصلحت اسلام، و آبروی خودِ ما – که مثلاً بخشدار دست کج یک بخش دوریم- بر آبروی اسلام ارجحیت پیدا کند. مرتب و روزبه روز، حیثیت دین خدا را خرج روزمرگی های خود کرده ایم. هر کجا در گِل مانده ایم، به یک جهش، پای اسلام را پیش کشانده ایم، و سالهای سال از فریب مردمان ساده لوح خود لذت برده ایم."
محمد نوری زاد همچنین صریحا رهبر جمهوری اسلامی و وضعیت فعلی را به چالش کشیده و می گوید "دامنه¬ اسلام-خوارما به نهضت لِفت¬ ولیس ¬هایمان محدود نیست. ما اختراعات دینی خود را نیز به اسم اسلام حقیقی به مردمان خود قالب کرده ¬ایم. به حریم خصوصی مردم وارد می¬ شویم. به اموالشان دست می¬ بریم. و اسمش را می¬ گذاریم: اختیارات حکومت اسلامی."
به گزارش سایت این نویسنده و منتقد- که اخیرا بعد از ماهها از زندان آزاد شده- این نامه آذرماه ٨٩ در زندان نگاشته و "به بهانه ورود به سی و سه سالگی انقلاب اسلامی" قصد هدیه دادن به رهبری بوده، اما به دلایل مختلف، شخصا از انتشار آن پرهیز شد، و اینک همین مکتوب، به شخص مورد نظر (رهبر جمهوری اسلامی) ارسال و همزمان انتشار عمومی داده می شود.
متن این نامه هشدار آمیز به شرح زیر است:
درهمین اواخر، درست چند روز پیش از آن که آزاد شوم، مرا از سلولم در زندان اوین به دفتر دادستان تهران – آقای جعفری دولت آبادی – بردند . در آنجا، بجز شخص ایشان ، آقای نبوی ، رابط سازمان اطلاعات سپاه و دستگاه قضایی ، و دو نفر دیگر نیز بودند . من به دادستان تهران ، درهمان جلسه گفتم : علت این که شما ، در آن سوی این میز دراز نشسته اید و من درست در مقابل شما ، این است که : کسی ، در سلول های تنگ همین زندان، به ناموس شما فحش نداده است . و کسی نیز ، شما را کتک نزده است . وگرنه ، شما امروز ، نه در آن سوی این میز ، که در کنار من می نشستید.
به وی گفتم : من یک نویسنده و منتقدم . از من نخواهید که چیزی ننویسم . شما به یک پرنده نمی توانید بگویید : پرواز نکن . که ایشان در پاسخ به این سخن من گفت : بنویس . کسی با تو کاری ندارد . اما چرا می روی به دیدن آیت الله وحید ؟
دادستان تهران نیک می دانست: به دیدن آیت الله وحید رفتن من، نه که جرم نیست، پسندیده نیزهست. با این تفاوت که او می دانست من به آیت الله وحید گفته ام: مردم ما چه اندازه باید هزینه کنند و آسیب ببینند تا برای شماعلما بقدر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن یهودی، گزنده و آشوبنده باشد؟ وبه ایشان گفتم: آیا سیره ی مردمداری پیامبر، و شیوه مملکت داری حضرت امیر، تنها برای مدفون شدن در کتابهای تاریخ است یا که نه، می توان یهودی بود و برسر پیامبر خاکروبه ریخت و از او جز ادب ندید. یا با شکایت یک یهودی دیگر، علی را به محکمه ی خودش کشاند و پیروز از آن بیرون آمد؟
چندی پیش، بعد از انتشار مطلبی تحت عنوان “شلم شوربا” آقای نبوی ، به تلفن همراه من زنگ زد. وی که سابقا در داخل زندان با چهره ای سربه زیر و آمیخته به شرم با من سخن می گفت ، آن روز اما، عتاب آلود و عبوسانه گفت : مگر قرار نبود چیزی ننویسید ؟ به ایشان گفتم : نه یک چنین قراری بوده و نه من به زیر یک چنین قراری می روم .
آقای نبوی برای من خط و نشانی کشید و آن مکالمه ی کوتاه تلفنی را قطع کرد. دادستان تهران نیز اخیرا در مصاحبه ای، به: “به مرخصی آمدن من” و نه “آزادی” من اشاره کرد. و حال آن که یکی از مسئولین اطلاعات سپاه در داخل سلول، به: “آزاد” شدن من، آنهم به دستور شخص حضرتعالی تاکید ورزید.
از آنجا که احتمال دارد درهمین حوالی مرا مجددا به زندان اوین فرا بخوانند ، از سرناچاری ، نامه ی هشتم خود را ، از باب “سخن بدون لکنت یک کوچکتر به بزرگترش” تقدیم شما می دارم . این نامه ، به صورت ظاهر کمی تلخ می نماید ، اما هزار شهد صادقانه و مشفقانه با اوست . این اثر ، تقدیم به حضرت شما. با این امید که از کلمه به کلمه ی آن ، صداقت و خیرخواهی نویسنده ، برکشیده شود و در مسیر اصلاح جامعه ای که از کاستی ها و نادرستی ها رنج می برد ، به کار آید . و اکنون، آغاز کلام:
” ما و رژیم پهلوی “
چه خوب که پیش از بیان هر سخن، به مردمانی آرزو به ¬دل اشاره کنم که طی سالیان دراز، با هزار زحمت، گفتند و نوشتند و مبارزه کردند و به زندان رفتند و سیلی خوردند و تبعید شدند و کشته شدند، تا به رژیم پهلوی بگویند: ما، مردمان ایران، به چیزی کمتر از همه ی آزادی، و همه ی استقلال، و همه ی عدالت، و همه ی انسانیت و درستی و رشد، و به چیزی کمتر از همه¬ ی سرفرازی راضی نیستیم.
رهبر گرامی ما، اگر مردم ایران، به مسلمانیِ ما اعتماد و اعتنا کردند، و بخت و اقبال و آینده و اراده¬ ی خود و فرزندان خود را به ما سپردند، گمانشان این بود که می¬توانند از ما و رفتار ما بوی محمد و علی را استشمام کنند. مردم ایران، اراده¬ی سرزمین خود را به ما سپردند تا ما به نمایندگیِ از آنان، آنان را، و آینده¬ گانشان را، از زینت زیبایی، و از اوج ایمان بهره¬ مند سازیم. و آنان را به جایگاهی فرابریم که جهانیان از تماشای آن همه نیکبختی شان دچار بهت و رشک شوند. تا جهانیان بدانند: اگر رژیم تندخو و خودمحور و وابسته ی پهلوی، پنجاه سال، مردم این سرزمین را از رشد و شایستگی بازداشت، اکنون، این ما، آمده بودیم تا عقب ماندگی هارا بروبیم و شایستگی ها را پیش روی آوریم.
خلاصه در غوغای انقلاب ، مردم ایران، به انسان¬های برجسته و مسلمانی چون امام خمینی و شهید مطهری و مرحوم طالقانی و مرحوم منتظری و شهید بهشتی اعتماد کردند. به کسانی که آمده بودند تا به جهانیان بفهمانند: اگر بلد نیستید بشر را به راه سعادت رهنمون شوید، کنار بایستید و تماشا کنید.
مردم در اعتماد به برجستگانی چون امام راحل اشتباه نکردند. تشخیصشان درست بود. چرا که سیره¬ ی سرشار از صداقت و خلوص امام و همراهان او، از آسمان زیبایی¬ های خدا نور می¬گرفت. وعده¬ های نورانیِ آنان نیز، این می¬گفت.
و، زمان گذشت. سی¬ ودو سال. و ما اکنون در آستانه¬ ی سی¬ وسه سالگی انقلابِ خویشیم. و هیچ بعید نیست جماعتی از مردم ما، در رازوارگیِ عدد سی¬ وسه، درنگ کنند. جمعی به یاد سی¬ وسه پل اصفهان بیفتند، و برخی دیگر، شمارگان تسبیحاتِ حضرت زهرا را تداعی کنند: سبحان الله (سی¬ وسه مرتبه) – (الحمدلله (سی¬ وسه مرتبه) – الله اکبر(سی¬ وچهار مرتبه).
من خود اما به خودِ انقلاب می¬ پردازم. به این کامله موجودِ سی¬ وسه ساله. که نه خردسال و خام است، و نه فرسوده و از پا درآمده. بلـه، چندی دیگر موجودِ انقلاب اسلامیِ ما، پای به سی¬ وسه سالگی عمر خود می¬گذارد. این موجود ،امروز فراتر از اطوار و تأثیر هر ایرانی، متأثر از شخصِ حضرت شماست. او، به ¬راستی خود را تربیت شده¬ ی شما می¬ داند.
این موجود، ده ساله بود که دست به دستِ شما سپرد. و کم¬ کم، قوام و شاکله¬ ای را که از امام یافته بود، در نظام فکری شما مستحیل نمود. این شما بودید که آدابِ چگونه بودن را به قامتِ او لباس کردید. و در کام او، شهد و شربتی از چگونه زیستن افشاندید.
انقلاب سی¬ وسه ساله¬ ی امروز ما، در هر چه که دارد و در هر چه که ندارد، شخص شخیص شما را سهیم و مؤثر می¬ داند. انقلاب ما، به هر کجا که میل و اراده¬ ی شما تحکم می¬ فرمود، به کج و راست، وبه افت¬ و خیز، متمایل ¬شد. این موجود، امروز اگر زیباست، بخشِ وسیعی از زیبایی¬ اش را مدیون حضرت شماست. و اگر نازیباست، نیز همین¬طور.
رهبر گرامی ما،
مبتدای سخن خویش به درازا نبرم. در این نوشته، قصد این دارم که نه انقلاب، که پایِ «اسلام» انقلاب را پیش آورم. اسلامی که: انقلاب ما، سر به سودای او داشته و دارد. و مدعی است که هیچ دأبی جز فرابردن نام و راه و جاه او نداشته و ندارد. انقلابی که می¬ خواست – و لابد می¬ خواهد- به مردمان جهان نشان بدهد: می¬ت وان از ناب¬ترین برکات آخرین دین ابراهیمی بهره¬ مند شد، و به عالی¬ ترین مراتب انسانی اش نائل آمد، و از آنجا به عالی¬ ترین عرصه¬ های سلامت و سرفرازی دست یازید.
پس، مرا در این نامه، به مقولات دیگر کار نیست. نه با داشته¬ های دیگران، و نه با نداشته¬ های خودمان. بناندارم به تنگناهای اقتصادی خودمان، و پیشرفت های همسایگانمان اشاره کنم. اصلا بنا را بر این می¬ گذارم که مردمان و مسئولان فعلی ایران، خوشبخت¬ ترین، و مرفه¬ ترین، و دانشمندترین، و ثروتمندترین، و زیرک ¬ترین افراد روی زمین ¬اند. از این بالاتر آیا؟
تأکید من اما همچنان بر دینِ مبین اسلام است. و به همین دلیل، ناگزیر از مطرح کردن یک پرسش محوری¬ ام.
این که: اسلامِ پیش از انقلاب، به خدا و اسلامِ واقعی نزدیک¬تر بود، و نزدِ مردم ما عزیزتر، یا اسلام موجود در جمهوری اسلامی ایران؟ و یا در پرسشی جسورانه: آیا رژیم پهلوی، عالمانه و آگاهانه به اسلام بیشتر ضربه زد، یا خود ما؟
۱-¬ ¬درآغاز، اجازه می¬ خواهم تصویری از اسلامی را که ما با پیروزی انقلاب، رفته رفته به ابداع و اختراعش دست بردیم، ارائه دهم. این که: تا قبـل از انقلاب، اسلام در ایران، هم از خزانه¬ ی خرافات ارتزاق می¬کرد، هم از سنت¬ های دست به دستِ دیرین، و هم از مفاهیمی تازه و نو. با این همه اما، اسلامِ پیش از انقلاب، آسمانی دستیافتنی¬ تر داشت. و با هر مانعی که رژیم شاه بر او می¬ گمارد، روزبه¬ روز، خواستنی¬ تر نیز می¬ شد. چرا که هم¬زمان، مردم علاوه بر خرافـه و جادو و جنبل، و اضافه بر منبرها و محافل سنتی، از تریبون¬ های تازه ¬ای چون حسینیه ی ارشاد نیز تغذیه می¬ شدند. و هر کس در این میان، به تناسب هر فهم و گرایشی که داشت، دست به گزینشِ مطلوب خویش می ¬برد.
اسلامِ پیش از انقلاب، اسلامی زلال و زاده¬ ی زیبایی نبود، اما هر چه که بود، سفره¬ ی سالمی از «ابراز» داشت. بستر نرمی از چمن بود. چماق نبود. اقیانوسی آرام بود. آوار نبود. و البته از «اختیار» ، سرشار بود.
رهبر گرامی ما،
سخنان من در این نامه، هرگز از جنس مچ¬ گیری¬های یک رقیب سیاسی نیست. شما به نیکی از خُلق و خوی من آگاهید. مرا با شما و انقلاب و نظام، جز خیرخواهی و خیراندیشی هیچ نیست. پس چرا از چاره ¬اندیشیِ تنگناهای باطنیِ خویش استقبال نکنیم؟ من از بابِ مصداق، به چند وجه از اسلامِ این روزهای انقلابمان اشاره می¬کنم. اسلامی که به دستِ مبارکِ خودِ ما، پیرایه¬ هایی بر او بار شده، و یا به کاستی¬ هایی چند به چند دچار گردیده است.
این دگرگشتگی¬ های نازیبا، نه از آن روی به ساحت دین ما راه یافته اند تا ما را به راه محمد و علی و نهضت پیامبران دراندازند، و یا آیین ه¬ای از تمایلِ نابِ خدا و قرآن بر ما باز بتابانند، بل از این روی، که به استحکام چهار ستون برقراریِ خود ما بیانجامند.
این در هم¬ شدگی و در هم آمیختگی، شوربختانه، شتر گاو پلنگی از آیینِ راستین را بر سرِ مردم ما آوار کرده است. که اگر در این دیرگاهِ عمر، به چاره¬ اندیشی آثار همه¬ سوییِ این کج¬ پیکری همت نورزیم، خود به چشم خود، شاهد گسستن، و شکستن، و فرو نشستن کاخی خواهیم بود که بنیان آن بر اعوجاج است.
ای عزیز، چه بگویم که ما، هم به مردم خویش، هم به آن آرزوهای چشم به راه، و هم به اسلام راستین جفا کرده -ایم. مردم به کنار، آرزوهای چشم به راه به کنار، اسلام راستین را اما چنان دستاموز خواسته¬ های صنفی خود ساخته¬ ایم که در هر بزنگاه، هزینه¬ ی همواری راهِ ما شود، و به وقت ضرورت رنگ پذیرد، و بنا به میل ما شکل عوض کند. اسلامی که قابلیت این را داشته باشد تا خوار و خفیفِ آدم¬های برجسته شود. و از آنان بهراسد. و شهامت این را نیز نداشته باشد که بگوید:
«ایهاالناس، من در همه حال برای جان و مال و ناموس و حریم خصوصی مردمان، چه مسلمان و چه نامسلمان و چه کافران خداگریز، ارزش قائلم و نسبت بدان غیرتمندم. شما را به¬ خدا با مردم این مکنید».
رهبر گرامی ما،
سخاوت¬مندانه سخن تلخ مرا تحمل کنید. تلخ¬ نوشیِ امروز ما، گوارا نوشیِ فردای ما را در پی دارد. اگر که: از عبرت-های امروز، پلی برای ترمیم فردای خود برآوریم. با من آیا هم ¬رأی نیستید که ما با پیروزی انقلاب، گرسنه¬ گون، مثل غنیمت¬ روبانِ سراسیمه، به حذف متخلفین و مصادره ¬ی اموالشان دست بردیم؟ بی¬ آنکه به گدازشِ اسلام واقعی وقعی نهیم. که می¬ سوخت و می¬ گداخت و با ما می¬ گفت: «ای بزرگان انقلاب، در من، بخشایش نیز هست. چرا به¬ جای تندی و تنش، خواستگاهی از بخشایش عمومی و آشتی ملی نمی¬ پردازید»؟
ما اما به او بها ندادیم. چرا که سخت سرگرم اختراع اسلام تازه¬ ای بودیم. متناسب با خوی و خصلتِ خودمان. که ما را اجابت کند، و ما را از تنگناهای عقده هایمان به¬ در ببرد. اسلامی پرداختیم که قلندرانه دست به گلوی اسلام راستین بُرد. اسلام راستینی که به ما التماس می¬ کرد و می¬ گفت: «کارها را به شایستگان بسپرید و از واگذاریِ کارهای بزرگ به آدم¬ های کوچک بپرهیزید».
ما اما در واکنش به استغاثه¬ های او، برمی¬ افروختیم که: «خاموش! دنیا اگر یک لقمه باشد، آن یک لقمه باید نصیب مؤمن شود». و مؤمن را هم البته در میان خویشان و دوستانِ خود می¬ جستیـم و متعمدانـه بخشی از آن یک لقمـه را به گلوی او فرو می¬ تپانـدیم.
عـدالت را نه به¬ گونه¬ ی علی و اولاد او، که از نوع دلخواه خودمان تعریف کردیم. و با گماردن دوستانی چون شیخ محمد یزدی بر مسند قاضی¬ القضاتی کشور، چنان خاکستری بر سر عدل و انصاف و وارسی و واکاوی حق مردم پراکندیم که نمونه¬ اش را مگر در تاریخ دیگرانی جست که هیچ نسبتی با درستی نداشته وندارند.
هر چه اسلام واقعی بر سر خود می¬ کوفت و گریبان می¬ درید که: «ای انقلابیون مسلمان، شما را به¬ خدا مراقب وجهه¬ ی من در داخل و خارج و پهنه¬ ی تاریخ باشید و حاجت¬ های نفسانی خود را بر من بار نکنید و به اسم من بلا بر سر مردم نبارید»، ما دست به دهانش می¬ بردیـم که: «حرف مـزن»! به گوشه¬ ای پرتـابش می¬ کردیم و خود فارغ از سوز و گداز او، دست به اعماق حق مردم می¬ بردیم و رگ و پی دارایی آنان را می¬ دریدیم و بر طَبَق منافع طایفگی خویش می¬ نشاندیم.
هر چه اسلام بی¬نوا می¬ گفت: «من در قرآنِ خود به بندگان خدا بشارت داده ¬ام که گفته¬ ها و سخنان مکتب¬ های گوناگون را بشنوند و راه¬ های موجود بشری و الهی را مطالعه کنند و بهترین¬ ها را برگزینند»، ما بر سرش می¬ کوفتیم که: «زبان به کام بگیر که ما خود به ¬جای مردم،بهترین¬ ها را که خودمان باشیم، برگزیده¬ ایم و کارِ کاوش را بر مردم جاهلی که به خود ما آری گفته اند، ساده و سهل فرموده¬ ایم. به همان قانع شوند که هم از سرشان زیاد است و هم بهشتشان را تضمین می¬ کند».
رهبر شریف ما،
سخن تلخ اما صادقانه¬ ی من هنوز ادامه دارد. بیماری ما، جز با این شربت¬ نوشیِ تلخ اما شفابخش، به مدار مداوا درنخواهد افتاد. از مردم بگویم. که تنها در بحبوحه¬¬ های بحران و جنگ و اخذ رأی و تأیید و تثبیت خود ما، مردمی فهیم و آگاه و متشخص و امت شهیدپرور می¬ شدند. و در سایر مقاطع: گله¬ ای که باید به راه شان بُرد و حق¬ شان را ذره ذره به کامشان درانداخت.
شما را به¬ خدا یک نگاهی به وضعیت صدا و سیما و سایر رسانه¬ های ما بیاندازید. که چگونه دست به گلوی فهم مردم برده¬ اند و به¬ قدری که خود صلاح می¬دانند به مردم بها می¬ دهند! هر چه اسلام محمدو علی بر سر خود می¬ کوبد که: ” شما را بخدا بیایید و به اسم من این همه برای مردم، محدودیت و تنگنا فراهم نیاورید”، ما قلدرمآبانه خنجر به کمرش فرومی¬ بردیم که: “آرام بگیر و به تماشا بنشین! ما خود بلدیم چگونه زنان و مردان و جوانان و کودکان این سرزمین را با اسلام ناب آشنا کنیم و بهشت خدا را از دوردست¬ های این دنیا، به آخرتشان تزریق کنیم.”
خلاصه ای رهبر خوب، به اختراع و تحمیل چنان گونه¬ ای از اسلامِ دلخواه دست بردیم که اسلام حقیقی از تماشای چهرۀ نامتجانس آن رنگ باخت و ضربان قلبش به شماره افتاد.
حضرتعالی، درست روز تولد حضرت رضا در شهر قم، به ترسیم مختصاتی از اسلام انقلاب تلاش فرمودید. اسلامی که این روزها، بر کل روی کره ی زمین، کمتر انسانی مشتاق گرویدن به آن است. بنا به فرمایش خود شما در اولین سخنرانی سفر قم، گرایش برخی از مردم ایران دراین روزها به “کلیساهای خانگی” – یعنی چیزی که در طول تاریخ اسلام و تشیع بی¬ سابقه بوده- دروازه¬ ای از نگرانی را به روی شریف شما گشوده بود.
با اجازه¬ ی حضرت شما، صریح¬ تر سخن بگویم و به نمونه¬ ای از گزینش¬ گری اسلام اختراعی خودمان اشاره کنم. که از میان دو نفر، یکی را که فردی فرهیخته و باسواد و صاحب سخن و کارآمد اما منتقد است، وانهاده¬ ایم، و به گزینش فرددیگری که تنها برجستگی¬ اش حضور در گردونه¬ ی دوستی با خود ما است، دست برده¬ ایم. یکی را به مضیقه¬ های همه¬ جانبه درانداخته¬ ایم و همه ¬ی تریبون¬ های تجلی و خدمت را از او بازستانده ¬ایم. و به دیگری، تریبون¬ ها و اختیارات و نفوذ فراوانی عنایت فرموده¬ ایم.
سید احمد خاتمی، با همه ی خساراتی که از نوع نگرش او به دین و دنیا برمی جوشد، صرفاً به دلیل سنخیت فکری¬اش با خود ما، برکشیده می¬ شود، و سید محمد خاتمی، با میلیون¬ ها مخاطب، بی¬ آنکه نسبتی با همنام خود داشته باشد، به سیاه¬چالی از نفرت ما درمی¬ افتد.
سید احمد خاتمی که هیچ مخاطبی فراتر از روند معکوس نمازگزاران خویش ندارد، بازوی پرتوان اسلام اختراعی ما می¬ شود، و سید محمد خاتمی، با میلیون¬ها مخاطب، صرفاً به دلیل زاویه¬ ای که در مسایل فرعی – و نه اصلی و اساسی- با ما اختیار کرده، از گردونه¬ ی حضور میلیونی¬ اش برکنار می¬ ماند.
و یا از برادران “مجتهد شبستری” ، آن را که با ما همراه است ، برمی کشیم و گستره ای از فرصت ها و تریبون ها و سرمایه ها را به امضا و سخن و خواست او بند می کنیم ، و دیگری را که با سواد تر و آگاه تر و دانشمند تر و دلسوزتر وفهیم تر و مشفق تر و روحانی تر و دنیا دیده تر اما منتقد است ، به قهقرایی از تندخویی های خویش فرو می رانیم .
در اینجا نیز هر چه اسلام محمد و علی فغان برمی¬ آورد که: «آهای بزرگان انقلاب، طبق آیه¬ های قرآن، اجازه بدهید اینها هر کدام سفره¬ ی فهم و اعتقاد و برداشت¬ های خود را به روی خِرَد مردم بگشایند تا مردم خود بهترین سخن و مشاورت آنان را برگزینند. یعنی درست همان کاری که امروزه در هر کجای غربِ کافر صورت می¬ پذیرد». ما بلافاصله به دهان این اسلام می ¬زنیم که: «مباد! ما صلاح خسروانیِ خویش نیک ¬تر می¬ دانیم».
پس ای رهبر محترم،
به دلیل نفوذ و گرایش و گسترشی که اسلام پیش از انقلاب داشت، و به دلیل نفوذ و گرایش و گسترشی که اسلام اختراعی این سال¬های انقلاب ما ندارد، نمره¬ی منفی به ما و عملکرد ما تعلق می¬ گیرد. و اگر منصف و اهل راستی و درستی باشیم، باید با گردنی کج و صدایی برآمده از اعماق ورشکستگی، اعلام کنیم: «ما، انقلاب اسلامی ¬کرده¬ ها، بیش و افزون¬تر از رژیم پهلوی، به اسلام راستین ضربه زده ¬ایم. و چهره ¬ی مخوفی از عقاید و سلایق و منافع خود را به اسم اسلام محمد و علی جا زده ¬ایم. و بسیاری از مردم ایران و جهان را نسبت به زیبایی¬ ها و ظرفیت¬ ها و کشش¬ های تشیع، به تردید و انزجار درانداخته¬ ایم.
۲-¬ ما و شما، از یک بلندی مشرف بر شهر مقدس قم بالا می¬ رویم و از آنجا به مردم خوب و پای¬ دررکاب این شهر شریف، سلام و درود می¬ فرستیم.
این قم اما، آن سوتر از هیاهوی مراکز علمی و دینی و زیارتی و حوزوی و بیوت مراجع و کثرت روحانیانش، چهره ¬ی دیگری نیز دارد. که این چهره، در ورای این ظاهر پرآوازه، سر به کار فرسودن خود دارد. متاسفانه، قم امروز ما، شمعی است که بی آنکه نوری بی¬فشاند، آب می¬ شود. نه از بی¬ آبی و گرما و هوای داغ. که ازخراش ناشی از پنجه ی نابخردی¬ های خود ما.
در تحلیل این خراش و این نابخردی¬ ها، نیازی به ژرفکاوی چندان نیست. بانگِ بلند رنج قم، آن¬چنان به طنین دردناکی مبتلا شده است که انکار و کتمـان آن، نه هیچ موجه و عاقلانـه است، و نه دردی از دردهای شهر قـم دوا می¬کند.
چندسال پیش، درهمین نزدیکی ها، دستگاه¬ های رسمی استان قم، آمار دردناکی از این شهر منتشر کردند که نگاهی گذرا به ذات و روح این آمار، صورتِ هر مسلمانِ گردن¬فرازی را به خاک می¬ ساید. این که: «شهر قم، در نسبت با سایر شهرهای جمهوری اسلامی ایران، از آسیب¬ ها و مفسده¬ های اخـلاقی و اجتماعی بیشتری برخوردار است».
این آمار، آنجا به درد می¬ نشیند که ما چندوچون همین قم را در سال¬های نچندان دور پیش از انقلاب وابکاویم. که: قم، نه برتر از همه¬ ی شهرها، که شهری پاک و سالم و کم¬ مسئله بوده است.
رهبر گرامی، در این سال¬ ها، ما آیا چه بلایی به سر شهر مقدس قم آورده¬ ایم؟ شهری که اختیار هر ریز و درشتش با خود ما بوده، و هیچ دشمن غداری، چه آشکار و چه پنهان، جز خود ما، کمر به تخریب وِجهه¬ ی شریف او نبسته بوده است.
ردمان جهان آیا ادعاهای مدیریت و هدایتگریِ جهانی ما را باور کنند، یا درماندگی که نه، شتاب معکوس ما را به قهقرا؟ آنهم در قم. در جایی که کانون غلیظ معارف شیعی ما است. با این همه اما، پرسش من این است: درخصوص شهر قم، رژیم مستبد و اسلام¬ ستیز پهلوی آیا به سلامت و اسلامیت و باورهای دینی و اخلاقی مردم این شهر بیشتر ضربه زد، یا خود ما؟ که گوش فلک را از گستره¬ ی غلیظ فهم خود پر کرده ایم؟
۳-¬ درباره¬ ی حجاب، تنها این را بگویم که در این سی¬ وسه سال، ما عمده¬ ترین سرمایه¬ ها و فرصت ها وآبروها و آرزوهای انقلاب را خرج حجاب کرده ایم. با اصرار بر حجاب اجباری بانوان، از حیثیات درخشان و جذاب انقلاب کاسته ایم و بر انزجار و رنج مردمان خود، و بر دل¬زدگی مخاطبان جهانی خویش افزوده ایم.
ما از آسمان دود آلود شهرها و روستاها، و مدرسه ها و مسجدها و منبرها، و از گلوی خستگی ناپذیر رسانه¬ ها، و بامراقبت و تحکم خشماگین نیروهای انتظامی، و با فتاوای اخم آلود مراجع دینی، سنگ های سرگردانی به اسم حجاب را بر سر بانوان خویش فرو بارانده ایم. ودراین راه، مجاهدتی همه¬ جانبه به¬ کار بسته ایم تا به زعم خود، از خون شهدا و آرمان¬های انقلاب صیانت کرده باشیم.
یادم هست آقای «حداد عادل»، آن روزها که هنوز با شما نسبتی نیافته بود، در اجلاس نماز مشهد به خود من گفت: « فلانی، باورم بر این است که اگر رضاشاه توانست به اجبار از سرِ مادران ما چادر بردارد، ما نیز می¬ توانیم به اجبار، زنان بی¬ حجاب جامعه¬ ی خویش را از بی¬ حجابی به¬ در آوریم و باحجابشان کنیم». آقای حداد عادل، امروز اما شهامت ابراز این باور درست دیروزش را ندارد. چراکه همان اسلام اختراعی ما، بلافاصله دست به گلوی او می برد و بی توجه به نسبتی که با شما دارد، بساط برقراری اش را برمی چیند و دودمان پاکش را به باد می دهد.
رفتار غلط و غیردینی و غیرعقلانی ما، گاه آنچنان ترکیب انسانی ما را به¬ هم آشفته است که ما از خود خدا نیز در انتشار و حاکمیت دین او جلو زده ایم. جوری که اکنون، همین سُرنا نوازی دینیِ ما که از سرِ گشاد فهم ناقص ما برآمده و گوش مردم ما و مردم جهان را آزرده، باعث شده: نه اشتیاقِ به حجاب، که اشتیاق به خود خدا هم در این مُلک به چالش درافتد.
و حال آنکه در زمان شاه، و به رغم تلاش¬ های ضددینی مقامات پهلوی، بخش قابل توجهی از بانوان مسلمان ما، پیشتاز در پذیرش آگاهانه¬ ی حجاب بودند
و اما، رییس قوه¬ ی قضاییه ¬ی ما، در جهت تشجیع خشونت عاملان انتظامی می¬ فرماید: “مگر ما برای محو شرارت، با کار فرهنگی به مقابله می¬ رویم که برای محو بدحجابی، به کار فرهنگی متوسل شویم؟”
این سخن پوک و سست و بی پشتوانه یعنی چه؟ یعنی: یک بانوی بدحجاب، هیچ تفاوتی با یک شرور قمه به دست ندارد. و یعنی: ما با هر توپ و تانک و ضرب و زوری که با شرارت شروران می¬ جنگیم، نیز باید با بدحجابیِ بانوان بدحجابمان بجنگیم
خلاصه رهبر گرامی، امروزه کارِ حجاب در آسمان اندیشگی ما به چنان سرنوشت غمباری فروشده است که طبق آمار فهیمانه¬ ی جهان اسلام، رغبت به حجاب، در آمریکا، در اروپا، و در هر کجای کره¬ ی زمین رو به گسترش است الا در سرزمین اسلامیِ ما!
خود شما بفرمایید آیا درباب حجاب، محمدرضا پهلوی بیشتر به اسلام ضربه زد، یا خود ما؟ که سال¬ های سال، با پتک اسلام بر سر اسلام کوفته¬ ایم و بسیاری از مردمان خود را به لجاجت و انشقاقی بیمارگونه درانداخته ¬ایم.
من با همه ی اطمینان خود به محضر شریف حضرت شما می¬ گویم که اگر بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، ما سر به سر بانوان خویش نمی گذاردیم و آنان را به حال خود وامی نهادیم، امروز، از حجاب برتر و گسترده تر و مطلوب تر وفهیمانه تری بهره مند بودیم.
بله، این استفاده¬ ی ابزاری از دین و شعائر دینی، آنهم در توجیه ندانم¬ کاری¬ های ما است که ما را به این حال و روز، مبتلا ساخته است.
مطالعه¬ ی میزان و کیفیت پوشش بانوان در اواخر عمر رژیم پهلوی، شما را و ما را بر این باور متقاعد خواهد کرد که پوشش بانوان در آن دوران، از نمره ¬ی قبولی بالاتری برخوردار بوده است.
می¬ گویند: طالبان که سقوط کرد، آرایشگاه ها و مغازه¬ های سلمانی در افغانستان شلوغ شد. چرا؟ چون در نظام فکری طالبان، ریش بلند، نمادی از اسلام ناب بود. با سقوط طالبان، بسیاری از مردم، آن نماد تحمیلی را تراشیدند و به خاکروبه¬ ها ریختند.
قبول می ¬فرمایید که با پیروزی انقلاب، ما قرار بود دست به تجلی آرزوهای برنیامده¬ ی بشری ببریم؟ ای خاک بر سرِ من که در آستانه¬ ی سی¬ وسه سالگی انقلاب، نشسته¬ ام بر افق سپری شده ی انقلاب، و در مقایسه¬ ای جانکاه، انگشت تأیید بر ایمان مطلوب¬ تر و خالص¬ تر مردم در گذشته¬ های دور کشورم می¬ گذارم.
۴-¬ نمی دانم فراتر از ظاهر اوضاع، آیا به وضعیت رقت بار این روزهای روحانیان خودمان اشراف دارید یا نه؟ فقط این را بگویم که: روحانیت امروز ما، به برکت اسلام اختراعی ما، به طرز چشمگیری، از چشم و دل قشرهای وسیعی از مردم، فرو افتاده است. دلیلش چه می¬ تواند باشد الا دخول روحانیان به مواقفی که در اندازه و شأن آنان نبوده است؟ و: دخالت آنان در کارهایی که عمدتاً به خسارت انجامیده است؟
قبل از انقلاب، مگر کسی به حضور استاد مطهری در دانشگاه معترض بود؟ هرگز! چرا؟ چون به جایی وارد شده بود که تخصصش ایجاب می کرد. وی در دانشگاه، اضافی، یا کلّ بر کرسیِ درس خود نبود. امروز چه؟ ما به هر اداره و نهاد و دستگاه و وزارتخانه، یک یا چند روحانی تزریق کرده ایم. تا مثلاً از مناسبات اسلامی آنجا مراقبت کنند.
حضور نادرست این همه روحانی در ادارات و دستگاه های دولتی، و افول سال به سال وجهه ی دینی آنان، و شمار علاقه مندان و نمازگزارانشان درهمان دستگاه ها، دقیقاً به تکرار جایگاه رو به افول روحانیت در شاکله ی کلی اجتماع اشاره دارد.
روحانیت ما، از جایگاه برازندگی¬ اش در زمان شاه، به جایگاه دلمردگی و گاه بیهودگی اش در این روزها سقوط کرده است. این سقوط، دستاورد اسفبار سال¬ ها کج¬روی خود ما بوده است.
دردا که روحانیت امروز ما، هیچ منبری برای ابراز آزادگی خود ندارد. او، از جانب همین اسلام اختراعی، سخت در فشار و در تنگناست. چرا؟ چون خود ما، با خط و نشان کشیدن¬ ها و توپ¬ وتشرها، او را از هرگونه اظهار نظر درست، ونقد و آسیب¬ شناسی نظام ترسانده ¬ایم. و راهی جز تبریک و تهنیت و تعریف از نظام، پیش روی او نگشوده¬ ایم.
روحانیتی که کاستی¬ ها و نازیبایی¬ ها و پلشتی¬ های جامعه¬ ی اطراف خود را ببیند و به¬ جای نقد مشفقانه، سکوت کند، یا به توجیه آنها روی بَرَد، نصیب و سرنوشتی جز این که امروز گرفتار آن شده ، نخواهد داشت. روحانیتی که مردم نداشته باشد، چرا باید هنوز در دل مردم جا بگیرد؟
نه از من، بلکه از هر روحانی افسرده ¬ای که زمان شاه را درک کرده اگر بپرسید: روحانیت، در آن زمان از اعتبار و اعتنا و اقبال بیشتر مردمی برخوردار بود یا امروز در جمهوری اسلامی ایران؟ پاسخ، آشکارتر از آشکار است. پس قبول می¬ فرمایید که ما، نسبت به آن دوران، ضربه هولناک¬ تری به ساحت روحانیت وارد آورده¬ ایم. و او را از جایگاه مألوف و مطلوبش که دل مردمان باشد، به جایی دور که معلوم نیست کجاست، پرتاب کرده¬ ایم.
۵-¬ خانواده در ایرانِ زمان پهلوی، از انسجام و یکپارچگیِ آحاد خویش بهره¬ مند بود. چیزی که دردمندانه این روزها، به تلاطم زایدالوصفی درافتاده است. لنگ زدن چرخ چوبین هویت خانواده در جمهوری اسلامی ایران، منجر به بروز نکبت¬ هایی چندبه¬ چند در این وادی شده است. که آمار روزافزون طلاق، و پیشتازی ما نسبت به بسیاری از کشورهای جهان در این خصوص، خود نشانگر درستی این سخن است.
گرچه ایرانیان بنا به ریشه¬ های مقوّم فرهنگی ¬شان، در مقایسه با بسیاری از کشورها، هنوز از قوام خانوادگی بیشتری برخوردارند، اما اعتنای کلی این بخش از نوشته، به مقایسه¬ ی انسجام بیشتر خانواده در پیش و پس از انقلاب تأکید دارد.
یکی از حساسیت¬ های دین مبین اسلام، استحکام استوانه¬ های هویتی و معرفتی خانواده ¬است. و نه لق زدن و زوال و اضمحلال آن.شوربختانه، در بحث خانواده نیز ما ناگزیر از دادن نمره ¬ی منفی به وضع کنونی خودهستیم. چرا که اسلام زدگی و اسلام گریزیِ این روزهای ما، ابتدا در کانون خانواده مزه ¬مزه می¬ شود، و سپس در مقام واکنش، به صورت جامعه سیلی می¬زند.
خانواده ¬های ما، پیش از انقلاب، مسلمان¬ تر بودند. به این دلیل که خودشان دست می¬ بردند و به تناسب تمایل و بضاعتشان از آسمان معارف الهی خوشه برمی¬ چیدند. برخلاف این روزها که ما از چهار طرف، بر جامعه و بر آحاد خانواده، تحکم¬ های اسلامی فرومی ¬باریم و محدوده¬ ی اختیار خانواده را به مضیقه¬ های انسانی و عرفی درمی¬ اندازیم.
با پیروزی انقلاب، قرار بود خانواده¬ های ما در کنار سفره¬ های معمول خود، از گواراترین مأکولات انسانی و ایمانی ارتزاق کنند. اما: به اختیار! تا: به تجلی درآیند. شرمنده ¬ام که بگویم اسلامی را که انقلاب ما قصد تبلیغ آن کرده است، در ارتقای معرفتیِ خانواده¬ های خود ما عاجز مانده است، چه برسد به خانواده¬ های آن سوی مرزها. عجب ترجیع¬ بند کودناه ای شده است این «مدیریت بر جهان» در سخنان رییس¬ جمهور نامتعادل ما!
۶-¬ وزنِ علمیِ پیش از انقلاب محافل دینیِ ما، آیا قابل قیاس با مراتب علمی محافل دینی این روزهای ما که در آستانه¬ ی سی¬ وسه سالگی انقلابیم، هست؟ هرگز! انقلابی که در این همه سال جز دو واژه ¬ی «دین و دشمن» بر ذهن و زبان خویش نرانده، متأسفانه نه در ابراز دینِ متعال خود قد برافراشته ،و نه به موازات مرگ برآمریکاهایش، توانسته خود را از نکبت¬ های آبروبری چون اعتیاد و مصرف فراوان و هدر دادن دارایی¬ های بی¬ شمارش برهاند. هیچ آیا در این که ما ایرانیان جمهوری اسلامی، در مصرف مواد مخدر، پیشتاز جهانیانیم، شب تا به صبح گریسته اید؟
رهبر گرامی،
چهره¬ ی این روزهای ما خیلی خنده¬ دار شده است. گویی مردمی شده¬ ایم پرمدعا که هر از گاه سر از پنجره¬ ها به در می¬ بریم. یک “مرگ بر آمریکا”یی می¬ گوییم و مجدداً به سر وقت منقل و وافور خود بازمی¬ رویم. ساعتی بعد، دوباره پنجره¬ ها را می¬ گشاییم. یک “مرگ بر اسراییل”ی سر می¬ دهیم و دوباره سر به مصرف حریصانه ی روزمرگی¬ های خود فرو می بریم. و در همه¬ ی این احوال نیز البته، جماعتی از بزرگان و برجستگان ما، دکمه¬ های بیخ گلو را از سر تقوا بسته می¬ دارند تا مبادا وجهه¬ ی ظاهرالصلاحی¬ شان تَرَک بردارد.
هر چه در این سال¬ها، وزن علمی محافل دینی ما فروکشیده، ریاکاری، و ادا و اطوار دینی ما فزونی گرفته است. انقلابی که جز از فرا بردن دین و رواج دین، سخن دیگری نداشته، هنوز که هنوز است نتوانسته مقاله¬ ای و کتابی فراتر از آثار مطهری و شریعتی برآورد. چرا؟ چون عمده¬ ی روحانیان ما، انرژی و پتانسیل خود را مصروف کارهایی کرده و می¬ کنند که نه دردی از دین دوا می¬ کند و نه سنگی از پیش پای مردمان برمی دارد. بلکه آثار سوء حضور آنان در نابجای مسئولیت¬ هایی که پذیرفته¬ اند، چشمه¬ های ناگواری از آسیب¬ ها و خرابی¬ ها جوشانده که مگر شخص شخیص حضرت صاحب بیایند و به روبیدن این همه ناروایی فائق آیند.
راستی چرا از حوزه¬ های ما، در این سال¬ های دراز، صدها مطهری که نه، یک مطهری بیرون نیامده؟ مگر مطهری چه داشت که روحانیان امروز ما ندارند؟ مطهری، تلفیقی از اراده و انگیزه و پشتکار و غیرتمندی و هوش و ذکاوت بود. تکرار این خصلت¬ ها، به¬ راحتی در دسترس روحانیان امروز ما است. اما چرا مطهری تکرار نشده و نمی ¬شود؟ بگویم؟ صرفا به این دلیل که: افق نگاه بزرگان و مسئولان دینی ما، بنای سرکشی به ذات کهکشان علوم ندارد. که آنها به همین ریزه¬ های دم دست قناعت ورزیده ¬اند. مطهری، دست پرورده ی دورانی است که به او تحکم می کرد: هرچه می خواهی بگو و بفهم، چیزی اما از کیفیت سلطنت ما بر مردم جاهل مگو و نفهمان! و ما این روزها، درست همین را به روحانیان و علمای خود تحکم می کنیم. با این تفاوت که: رژیم پهلوی، تنها سر به سودای سلطنت داشت، و ما علاوه برسلطنت، خود را نماینده ی حتمی ناب دین خدا نیز می دانیم.
هیچ آیا به این اندیشیده اید که چرا مداحی سطحی و مبتذل مجالس مذهبی این قدر مظهریت پیدا کرده است؟ به نحوی که حتی حسادت سخنوران ما را برانگیخته؟ حسادتی از جنس این که چرا باید بازار مداحان این همه گرما بگیرد و بازار ما به کسادی درافتد؟ راز رونق بساط مداحان در این است که در مجالس مداحی، حداقل یک موسیقی، و جنب¬ وجوش سطحی و احساسی وجود دارد، در منبر سخنوران ما آیا چه؟
چرا امثال منبرهای مطهری، و امثال تریبون¬ های شریعتی، که جملگی از آسمان همین دین مبین ارتزاق می¬ کردند، دیگر مشاهده نمی¬شود؟ به دلیل این که رهبران دینی ما، به همین ابتداییات علمی راضی ¬اند. و راه ورود به ناب دین را با تحکمات حکومتی مسدود کرده اند. وگرنه استادانی چون: محمد مجتهد شبستری ، که عالم و محقق و اندیشمند و مبدع و صاحب¬نظرند، فرصت درس و بحث و مجادله¬ ی علمی می¬ یافتند و رشد را از آسمان علم پایین می کشیدند و در سفره ی فهم مردمان می نهادند.
ظاهرا مراتب علمی استادان فرهیخته ما باید به زیر کشیده شود، تا آدم¬ هـای کوته¬ فکر، فرصت سر برآوردن پیدا کنند. اصل سخن این که در سال¬ های پس از انقلاب، ما هرگز به بازپروری اندیشه¬ هایی در اندازه¬ ی علامگان امینی و طباطبایی و محمد تقی جعفری، و عالمان فراخ فکری چون دکتر سید جعفر شهیدی، و بسیاری دیگر از این دست موفق که نبوده¬ ایم، بلکه همان دارایی¬ های متداول خود را نیز با انگ¬ ها و آسیب¬ های نامردمانه به حاشیه رانده¬ ایم تا مبادا آنان، از خود ما که متوسط¬ العلمیم، سر فراتر برند و دارایی¬ های افزون¬تر علمی خود را به رخ ما بکشند.
فروخزیدن علم درکشورما، به¬ ویژه در سال¬ های اخیر، تنها به علوم دینی ما محدود نیست. در سایر علوم نیز اوضاع بازتولید علمی ما اسفبار و اندوهناک است.
رهبر گرامی،
اگر مقدورتان بود، سری به یکی از مساجد همجوار بیت شریف خود بزنید. تا مشاهده فرمایید منبرهای ما، چگونه در چنبره¬ ی خط¬ قرمزهای حکومتی گرفتارند و راهی برای دست بردن به آسمان اندیشگی و نقد و واگویه کردن آسیب ها و حتی امر به معروف و نهی از منکر نمی¬ جویند. جرأت¬ ها و شهامت¬ های علمی در این سال¬ های انقلاب، به¬ شدت در منگنه¬ ی چارچوب¬ های حکومتی محدود شده است. منبرهای این روزهای ما، باورکنید که یکی تلخ ترین دوران عمر خود را سپری می کنند. منبری که آزادی سخن از او دریغ شده باشد، جز به کار تحمیق مردمان نمی آید. و ما ظاهرا به همین محتاجیم.
سطح علمی محافل دینی ما چرا باید به محدوده¬ ای از سخنان تکراری آقایان قرائتی و پناهیان و رحیم ¬پور ازغدی مبتلا باشد؟ ما باید این همه فرصت تبلیغ را به برجستگان صاحب¬نظـری می¬ سپردیم که فراتر از مطهری¬ ها و شریعتی¬ ها، به جولان علمی متبحر بودند. دریغ و افسوس که این محدودیت¬ های علمی، به تریبون های نمازجمعه که می ¬رسد، صورتی عینی¬ تر و آشکارتر پیدا می¬ کند.
به¬ طور مثال، مراتب علمی آقایان صدیقی، خاتمی، جنتی و امامی کاشانی و یا بسیاری از امامان جمعه در کل کشور، به قدر نیاز مخاطبان سال¬ های دور انقلاب نیز نیست. چه برسد به مخاطبان فعلی. که برای آنها ، نه که هیچ ندارند، بلکه آزاردهنده نیز هستند. کجا آقای جنتی و امثال او می توانند از پس پرسش های تمام نشدنی و شمشیرگون یک جوان رهگذر ایرانی برآیند؟ جوان رهگذر اروپایی بکنار!
۷-¬ رژیم پهلوی بنا به هر دلیلی که مأمورش بود، با مقوله¬ ی دین در افتاد. البته برای فریب مردم، از خرافه نیز سود ¬برد. داستان کمربستگی شاه و: «السلطان ظل¬ الله» شاید در همین محدوده بگنجد. پدرشاه نیز در ماجرای کشف حجاب، غلیظ ¬گونه بر سر حساسیت¬ های اعتقادی مردم کوفت. با این همه، پهلوی ها هرگز اما از دین نیاویختند و از دین برای خود دکان نیاراستند.
ما به اسم اسـلام، از خط¬ قرمزهـای اسلام که نـه، از دم¬ دست¬ ترین خط¬ قرمزهای انسانی گذر کرده ایم. انقلابی که پرچمدار زیباترین آرزوهای فروخورده¬ ی ایرانیان مسلمان و غیرمسلمان بود، و حتی مرزهای جغرافیایی اطراف خود را نیز برای انتشار و جولان دارایی های خود کافی نمی¬ دانست، و به کمتر از اصلاح و ترمیم کاستی¬ های روحی – روانی – و معرفتیِ همه¬ ی انسان¬ ها در همه¬ ی جهان راضی نبود، و برای یک چنین افقی نیز دورخیز کرده بود، رفته¬ رفته از نردبان وعده¬ هایی که به مردم خود داده بود پایین آمد، و از نردبان آسیب به حیثیات دینی بالا رفت.
ما خیلی زود آموختیم که می¬ شود با به¬ کارگیری پسوندهای اسلامی، چیزی به اسم کلاه شرعی را باب کرد، و هرگونه اعتراض مردم را نیز به دشمنی و مخالفت با نص صریح اسلام تفسیر نمود. اگر تا دیروز، مثلاً هزینه¬ ی سفر شاه به یک کشور یا یک شهر و استان خودمان، از طرف ما انقلابیون، بر سر رژیم پهلوی چماق می¬ شد، حالا هزینه ¬های نجومی سفرهای خودمان را، تحت عنوان «شأن و ضرورت نظام» شرعی کرده¬ ایم و دهان همه را بسته¬ ایم. که یعنی: «خاموش! این شأن ما و ضرورت این زمانی نظام است که یک چنین دم و دستگاه و ریخت و پاش¬ هایی را می¬ طلبد».
اگر دزدی و دروغگویی یک مسئول در رژیم گذشته، موجی از نفرت ما را برمی ¬انگیخت، ما، همین مردم را جوری تربیت کرده ¬ایم که به¬ خاطر«مصلحت نظام» و: «عدم تضعیف نظام»، و برای این که «دشمنان نظام» شاد نشوند، دزدی¬ ها و دروغ¬گویی¬ های ما را ببینند و بشنوند و دم برنیاورند.
کار را به جایی کشانده ¬ایم که مصلحت نظام ، بر مصلحت اسلام، و آبروی خودما – که مثلاً بخشدار دست¬ کج یک بخش دوریم- بر آبروی اسلام ارجحیت پیدا کند. مرتب و روزبه¬ روز، حیثیت دین خدا را خرج روزمرگی¬ های خود کرده¬ ایم. هر کجا در گِل مانده¬ ایم، به یک جهش، پای اسلام را پیش کشانده¬ ایم، و سال¬ های سال از فریب مردمان ساده ¬لوح خود لذت برده¬ ایم.
لِفت¬ ولیس ¬های هزار فامیل زمان شاه را که با هزارمشقت و با تقدیم جان جوانان خویش پس رانده بودیم، حالا با پا پیش آورده ¬ایم، و به عدد هزارِ آن هزار فامیل، یک چند هزارتایی از قوم و خویش و دوستان هم صنف خود افزوده¬ ایم.
کارخانه¬ های مصادره شده¬ ی دولتی را به اسم خصوصی ¬سازی، ابتدا ورشکسته اعلام کرده ایم و سپس خودمان یک به یک آن ها را به قیمت هیچ بالا کشیده ایم.
انقلابی که با هزار زحمت و تقدیم هزاران شهید، برای به تجلی درآوردن زیبایی¬ های انسانی و ایمانی به ثمر رسیده بود تا در کنار اهداف اصلی ¬اش، پلشتی¬ هایی چون پارتی¬ بازی و ویژه¬ خواری را ریشه¬ کن کند، به چنان وسعتی از «اسلام¬خواری» در افتاده است که خود ما به اسم مساعدت به فلان مدرسه¬ ی دینی، و البته برای خریداری هواداری سرپرست آنجا، امتیاز واردات شکر را، و به اسم سرپرستی چند معلول توسط فلان آیت¬ الله، معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را، و برای نازشست سرداران سپاه، سهام مخابرات را، و صدها و صدها امتیاز و فرصت و اموال عمومی را به مفت، به قباله¬ ی شخصی این آشنای خویش و آن رفیق خود ضمیمه کرده¬ ایم و دهان معترضان فلک¬ زده را نیز پرخاشگرانه با انگ ضدانقلاب دوخته¬ ایم. ای خدای علی و ابوذر و سلمان، ما به اسم تو، چه بلاهایی که بر سر دین تو نیاورده ¬ایم.
من خود شاهد پرپر زدن یک جوان نازنین اردبیلی بودم که می¬ سوخت و می¬ گداخت و می¬ گفت: «این آقای صادق محصولی، یک پاسدار یک¬ لاقبا بیش نبود. چطور با دستی که به دست آقای احمدی¬ نژاد، استاندار آن زمان اردبیل داد، ناگهان به صدها میلیارد ثروت مفت دست یافت»؟
دامنه¬ ی «اسلام¬خواری» ما به نهضت لِفت¬ ولیس ¬هایمان محدود نیست. ما اختراعات دینی خود را نیز به اسم اسلام حقیقی به مردمان خود قالب کرده ¬ایم. به حریم خصوصی مردم وارد می¬ شویم. به اموالشان دست می¬ بریم. و اسمش را می¬ گذاریم: «اختیارات حکومت اسلامی»! بدون حکم قانون و حتی با خنده به ریش قانون، عده¬ ای را پایین می¬ کشیـم و زیرگوشـشان می¬ خوابانیـم، و درمقابل، عده¬ ای دیگر را بالا می¬ بریم و می¬ نوازیمشان و اسمش را «اقتضای حکومت اسلامی» می¬ گذاریم.
از جانب خودِ خدا، عده¬ ای را «خودی» می¬ خوانیم و عده ¬ای را «ناخودی». و دیوار بلندی به نام «نظارت استصوابی» برمی¬ کشیم که نمونه¬ اش در هیچ کجای چنته¬ ی عقلانیت و حقانیت دین خدا پیدا نمی¬ شود.
فجایع خودمان را ناچیز می¬ شمریم (قتل¬های زنجیره ¬ای) و فعالیت مدنی رقیب خود را به جاسوسی و براندازی و فتنه تحکم می¬ فرماییم(وقایع پیش و پس از انتخابات ۸۸). خلاصه رهبر گرامی، اختراعات اسلامی ما، سفره ¬ای شده است که بنا به ضرورت، درهرکجا که به صلاح خود ما باشد، پهنش می¬ کنیم و بر آن بساط کاسبی خویش می¬ آراییم.
نمی¬ دانم آیا در این سخن با من موافقید که ما با دکانی که پـرچم اسلام را بر بام آن عَلَم کرده¬ ایم، کاسبی¬ هایی به راه انداخته ایم . منتها با این شگرد که پول این کاسبی را به جیب مبارک خودمان، و خسارت¬ های هر روزه¬ ی آن را به حساب خود اسلام واریز می¬ کنیم؟ به همین دلیل است که اسلام سرزمین ما، از چشم و دل بسیاری از جهانیان، و حتی مردم خود ما افتاده است. کسی را رغبت مراجعه به این اسلام نیست. و اگر مردمانی مسلمان، در سرزمینی دیگر، حتی در جاهایی مثل لبنان و فلسطین، بخواهند به یک انقلاب اسلامی، از جنس انقلاب ما دست ببرند، زیرک¬ ترها، سرنوشت غمبار فعلی ما را هشدارشان می¬ دهند. که یعنی: وضعیت رقت بار اسلام را در ایران فعلی ببینید و پشت دستتان را داغ کنید!
رهبر گرامی،
خون شهدایی که برای درخشش زیبایی در این مُلک جاری شد، و خون شهدایی که به امید جاماندگانی چون ما، دست از این دنیا شستند و رفتند، جویباری شده است برای آبیاری باغچه¬ های برخورداری جماعتی از خود ما. که بر کرسی فرصت¬ ها و موقعیت¬ ها لمیده¬ایم و اسلام بی¬ نوا را در پس پنجره¬ ی بی¬ توجهی به تماشای شادخواری خود وانهاده¬ ایم. اسلام در زمستان بیرون، از سرما می¬ لرزد، و ما، در کنار شومینه¬ ی لذت، به دواندن کیفوری¬ های جوربه جور به زیر پوست مبارکمان مشغولیم.
چهره¬ ی مشعشع اسلامِ روبه¬ رشد در پیش از انقلاب، مردم ما را به برپایی جشنی تمام¬ عیار در سال¬روز میلاد حضرت صاحب ترغیب می¬ کرد. مردم در این جشن¬ ها، چنان به چراغانی و ابراز احساسات صادقانـه می ¬پرداختند که رنگارنگی آن چشم دوست را می¬ نواخت و بـرق آن چشم حکومتیـان را کـور می¬ نمود. این روزها، کار اسلام اختراعی و تحمیلی ما به جایی رسیده است که اگر به ضرب و خرج دولت، چراغی در روز میلاد یک امام چشمک نزند، کمتر کسی به یاد آن روز پرشکوه می¬ افتد.
از دیرباز تاریخ، نان به اسم دین خوردن، برای بسیاری از مفسدان جهان حتی، کریه و خفت¬ بار بوده است. ما اما خوردیم تا نشان جهانیان، و نشان تاریخ بدهیم که می¬ شود خورد. بسیار نیز می توان خورد. تنها حکومت¬ های فاسد، از اعتقادات مذهبی مردم سود می¬ برند، ما اما نشان دادیم که فراتر از همه ¬ی سوداگران دینی، می¬ توان اسلام را خرج خود کرد، و همزمان به چهره¬ ی غم¬ زده ¬ی خیل اوصیا و اولیاء، و هزارهزار پیامبر صف به صف نگریست و به شاکله ی نهضت شان غش ¬غش خندید!
رهبر گرامی،
پهلوی¬ ها سقوط کردند. اما با سقوط شان، اسلام را در خواستنی¬ ترین چهره ¬اش، برای ما وانهادند. ما اگر سقوط کنیم، خودمان که هیچ، اسلامی را که هنوز هزارهزار آرزو با اوست، در این مُلک به اعماق می¬ بریم.
پهلوی¬ ها – در شکل عمده¬ اش- دزدیدند. هم¬زمان اما هرگز حسین حسین نکردند. ما چه؟ پول نفت و امتیاز شکر و معدن و کارخانه و سهام مخابرات را بالا می¬ کشیم و هم¬زمان حسین حسین نیز می¬ گوییم و بر سر و سینه می¬ کوبیم.
ای خدای حسین، شاهد باش که من و امثال من، با هر خطایی که مرتکب شده ¬ایم، و با هر مشارکتی که مستقیم و غیرمستقیم در این آسیب¬ های کوچک و بزرگ داشته¬ ایم، امروز، به جرم انتقاد و واگویه کردن همین کج¬روی¬ ها در زندانیم.
ای خدای خوبی¬ ها، شرم و پوزش ما را بپذیر. و این روزهای زندان ما را، و ضرب و شتم¬ ها و ناسزاهایی را که در این ایام بر ما باریده ¬اند، به حساب کفاره¬ ی گناهان ما بگذار.
۸-¬ پهلوی¬ ها در فریب مردم، فراوان پیش رفتند. آنان حتی تاریخ را به نفع خود مصادره کردند. خرده گرفتن بر پهلوی¬ ها که چرا مردم را فریفتند، خرده بر جماعتی است که زشتکارند اما ادعای مسلمانی و رهبری دینی ندارند. که البته باید در همان محدوده¬ ی مجرمیت شان، به فریبکاری آنان پرداخت. فریبکاری¬ های ما اما نه که از موضع حکومت دینی بر فکر و ذهن آحاد جامعه بار شده و می¬ شود، خسارتش، دریغا که به صورت و ساحت دین نشسته و می¬ نشیند.
برادران لاریجانی را در نظر بیاورید. اینان اگر هر تعداد که باشند، ظاهرا شهرتشان یکی باید باشد! اما ما مردمان به¬ ظاهر پخمه، بایداولی را لاریجانی، دومی را اردشیر لاریجانی، و سومی را آملی لاریجانی بنامیم وچهارمی را…
همین آقای محمد جواد اردشیر لاریجانی، در لندن با نیک براون انگلیسی به مذاکره می¬ نشیند و او را به حمایت از کاندیدای مورد علاقه ¬اش ترغیب می¬ کند. این مذاکره¬ ی بظاهر غیررسمی و ممنوع، واویلا اگر که در طایفه¬ ی مقابل ما رخ می¬ داد.
داستان فریبکاری¬ های ما متأسفانه به قدر همه¬ ی افسوس¬ های تاریخی بشر، درازا دارد. سر یک بی¬ گناه را گوش تا گوش می ¬بریم، جوان¬ های مردم را سلاخی می¬ کنیم، در روز عاشورا مردم را ترور می¬ کنیم، و زیر چرخ اتومبیل انتظامی خود لِه می¬ک نیم، و آنان را از بالای پل به زیر می¬ اندازیم، کوچک¬ترین گزشی اما به خاطر مبارک ما خطور نمی¬ کند و کوه غیرت ما را برنمی¬ جوشاند. همین خاطر مبارک و کوه غیرت، ناگهان اما با پاره شدن یک عکس امام برمی ¬آشوبد و جوشیدن می¬ گیرد و کف به لب، کل کشور ما را درمی¬ نوردد.
خود ما، از رنج مستمر دود و آلودگی و مصرف فراوان و اسراف و اعتیاد و بیکاری و بی¬ برنامگی عذاب می¬ کشیم، هم¬زمان اما، مثل آدم¬ های پخمه و نامتعادل، سخن از مدیریت جهان با محوریت و درایت خودمان می¬ رانیم.
من خود به چشم خود دیدم که پیرزنی را به دلیل این که حجاب داشت اما چادر نداشت، به بیمارستان بقیۀالله تهران راه ندادند.دریغ و درد که گستره¬ ی فریب کاری¬ های ما جامع¬ الاطراف است. که اگر به حوزه¬ ی سیاسی و دیپلماسی کشور سر بزنیم، آنجا را بهره ¬مند از فریبکاری – و نه زیرکی دیپلماتیک- خواهیم یافت. اگر به حـوزه¬ های اقتصاد و فرهنگ و حتی نظامی سر بزنیم، مختصات فریبکاری را در آنجاها نیز برقرار می¬ بینیم.
عجبا که این فریبکاری¬ ها در همه¬ ی زمان¬ ها و حکومت¬ های پیشین، مردم را به سمت مجیزگویی سلطان و اطرافیان و دستگاه او می¬ رانده اند. در زمان ما اما، فریبکاری¬ های رایج حکومتی، مردم را به ریاکاری¬ های متنوعی از دکمه¬ های بیخ گلو، تا: چهره ¬های ظاهرالصلاح، الفاظ متشرعانه، نمازها و روزه¬ های دروغین، چاپلوسی¬ های کُرنش¬ گرایانه، نفاق¬ های مزورانه، حسادت¬ های مخرب، افتراهای روزمره، و هزار درد و مرض سخیف اخلاقی و جاری درانداخته است.
پس به لحاظ فریبکاری نیز، ما گوی سبقت از رژیم شاه ربوده¬ ایم. من مانده ¬ام که در رجحان وضعیت فعلی انقلاب خویش، به کجای رژیم سلطنتی انتقاد کنم؟ رژیم شاه، قبول، استقلال کشور را به اسفباری درانداخت. از استقلال کشور که درگذریم، من منصفانه، بسیاری از ضعف¬ ها و زشتی¬ های آن رژیم وابسته و نامبارک را خفیف¬ تر از ضعف¬ های این روزگـار خویش می¬ بینـم. چرا؟ تنها به یـک دلیـل. که: آنجا، در آن دوره، پای اسلام و مسلمانی در میان نبود. و ما اینجـا، به اسم خـدا و دیـن خـدا، به خلاف¬ اندیشی¬ ها و کارهای خلاف خود، اصرار می¬ ورزیم.
خدایا شرم بر من، که در زندان این سال¬ های عمر خود، نشسته¬ ام و به عملکرد دو رژیم سلطنتی و اسلامی نمره می¬ دهم. و مجبورم انقلاب نورانی خود را با رژیمی مقایسه کنم که انبانی از انواع آلودگی با او بود. و ناگزیر، نمره ی قبولی به او بدهم نه به خود .
۹-¬ رژیم پهلوی با مخالفین خود برخوردهای تلخی داشت. و در مواجهه با یک زندانی سیاسی، از فحش تا کتک تا شکنجه تا تبعید، و تا اعدام پیش می¬ رفت. خط ¬قرمزهای ساواک اما ، تنها در محدوده¬ ی رژیم سلطنتی دور می¬ زد. که یعنی: ای سیاسیون، ای روحانیان، ای دانشجویـان، شما با بقـای رژیم سلطنـتی کاری نداشته باشید، ما را نیز با شما کاری نیست.
اما همین ساواک، در کنار فحش و کتک و شکنجه و تبعید و اعدام سیاسیون، دانشجـوی سیاسی را بعد از اتمام روزهـای بـازداشت و زنـدان، به سر کلاس درسش می¬ فرستاد. وحتی اگر این دانشجوی سیاسی از زندان برگشته، به ¬خاطر لیاقت¬ های تحصیلی ¬اش، به بورسیه ¬ای نیز دست یافته بود، او را با هزینه¬ ی دولت به خارج می ¬فرستاد. و بعد از بازگشت، او را استخدام نیز می¬ کرد.
یک کارمند، یک مهندس، یک پزشک، و یا هر کارگزار سیاسی را، به محض خروج از زندان، به سر کارش بازمی¬ گرداند. نان او و خانواده¬ اش را آجر نمی¬ کرد. برعکس خود ما. که دانشجوی خود را درجا، به¬ خاطر چسباندن یک عکس و یک نوشته، در یک محکمه ی آسمانی، درهمان دانشگاه، و نه با برپایی یک دادگاه رسمی، از ادامه¬ ی تحصیل بازمی¬ داریم. معلقش می¬ کنیم. اخراجش می کنیم. یایک منتقد و یک کارمند را با یک جبهه گیری سیاسی؛ بی هیچ خطا، از کار بی¬کار می¬ کنیم. کرسی تدریس یک استاد دانشگاه را به¬ خاطر یک صحبت مختصر مغایر، با خفت، از او بازمی¬ ستانیم و به امان خدا رهایش می¬ کنیم.
رهبر گرامی،
بازجوی کودن من وقتی به من ناسزای ناموسی گفت، و دیگری، آنگاه که به ضرب و شتم من پرداخت، و سومی، آنگاه که همسر و دختر و پسرم را به زندان اوین فراخواند و با آنان سخنان ناشایستی که خدا نصیب هیچ کافری نکند بر زبان آورد، مرا بلافاصله به یاد ساواک پهلوی انداخت. که او، به اسم رژیم سلطنتی این ها می¬ کرد، و ما به اسم اسلام.
ساواک، خود را مأمور رژیـم می¬ دانست، دوستان ما اما به کمتر از سربازی امام زمان راضی نیستند. مطالعه ¬ی نامه¬ های سرگشاده¬ ومحرمانه ای که آقایان «عبدالله مؤمنی» و “حمزه کرمی” و “حجت الاسلام دکتر مهدی منتظرقائم” برای حضرتعالی نوشته اند، سندهای حتمی این خفت بزرگ اند. این که بازجویان نظام اسلامی ما با آنان چه¬ ها که نگفته¬ اند و چه¬ ها که نکرده ¬اند، جز شرم، بر روان و جان ما نمی ¬بارد.
لکه¬ ی ننگ آشکاری که تا ابد بر پیشانی نظام ما و سیستم اطلاعاتی ما باقی خواهد ماند، نحوه¬ ی بازجویی از همسر سعید امامی است. این زن، که تا دیروز، محرم راز بیت شریف خودِ حضرتِ شما بوده است، به چنان منگنه¬ ای از فحش¬ ها و ناسزاهای جگرخراش، و بمبارانی از تحقیرهای ضد انسانی درمی¬ افتد، که سنگ اگر از شنیدن آن ها متلاشی نشود، در سنگ بودن او باید شک کرد.
پیشنهاد می¬ کنم متعمدانه، فیلم بازجویی از همسر سعید امامی را هر روز صبح، بعد از نماز، مشاهده فرمایید. تماشای هر روزه ¬ی این خفت دهشتناک، ابتدایی¬ ترین خاصیتش در این است که ما به تعریف تازه ¬ای از زن، و مقام زن، و کرامت انسانی او دست می یابیم. خاصیت دومش در این خواهد بود که هر کجا خواستیم از علی و فاطمه سند بیاوریم و دیگران را به این زوج باشکوه اشارت دهیم، یادمان بیاید که خودمان چگونه و با چه تمهیدی از پس این ادعا برآمده ¬ایم.
رهبر گرامی،
این، پرونده ¬ی سیستم اطلاعاتی رژیم منحوس پهلوی، و این هم پرونده ¬ی سیستم اطلاعاتی خودمان. چه نمره ¬ای به این، و چه نمره ¬ای به آن بدهیم؟ خود حضرتعالی بفرمایید! پیش از آن اما اجازه بدهید از یک روحانی تحصیل¬ کرده و میانسال اسم ببرم، که از خانواده¬ی معزز شهداست. حجۀالاسلام دکتر مهدی منتظرقائم. برادر همان منتظرقائم فرمانده سپاه یزد که در جریان بمباران هلی¬ کوپترهای آمریکایی در طبس به شهادت رسید. دوستان اطلاعاتی و امام زمانی ما، ایشان را بعد از مجلس بزرگداشت شهید بهشتی در مسجد قبا بازداشت می¬کنند. در زندان نامعلوم، ابتدا او را زیر آبشاری از لجنِ ناسزا تن می¬شویند. که به قول خودش، کمترین فحش آقایان محترم امام زمانی از «حرام¬زاده» شروع و تا جزیی¬ترین نسبت¬های پلشت به او و بستگانش و آقایان هاشمی رفسنجانی, میرحسین موسوی و مهدی کروبی ادامه پیدا می¬کند. غسل مخصوص وی با آبشار ناسزا همراه با تحقیر, تهدید و کتک, با چشم و دست بسته، از بدو ورود به زندان تا نزدیکی صبح ادامه پیدا می کند تا وی را برای بازجوییِ از صبح تا شب مهیا کرده باشند. البته او طی نامه¬ای که برای مقام شامخ حضرت شما نوشته و ارسال داشته، به ذکر کلیاتی از این فاجعه¬ ی جاری اشاره کرده است. ساواک شاه ، هر چه که کرد ، پای خدا و اسلام و محمد و علی و فاطمه را پیش نکشید. و ما ، علاوه بر آنکه در حوزه های امنیتی، افزون بر راه و رسم شقاوت¬ گون ساواک سر برآورده ¬ایم، هم خدا را، هم اسلام را، هم محمد و علی و فاطمه را پیش پای حفظ و بقای نظام خویش ذبح کرده ¬ایم.
۱۰-¬ یک پرسش! خدا و قرآن و ائمه آیا در سال¬های پیش از انقلاب اعتبار بیشتری داشتند یا اکنون؟ شاید بلافاصله بفرمایید: اکنون! اما آمار که نه فقط، بلکه جمع جمیع مردمی که پیش از انقلاب را درک کرده¬ اند، متفقاً می¬گویند: «پیش از انقلاب، خدا و قرآن و ائمه، در میان مردم ایران، حضور پررنگ¬ تر و نافذتری داشتند».
شاید بفرمایید: امروز، از همه جا، از کتاب¬های درسی گرفته تا صدا و سیما و مساجد و محافـل و نهادها و دستگاه¬ های دولتی، برخلاف سال¬ های پیش از انقلاب، اسم خدا و ائمه بر زبان آورده می¬ شود. شاید بفرمایید: پیش از انقلاب، کجا در ادارات ما نماز اقامه می¬شد؟ شاید بفرمایید: پیش از انقلاب، کجا افرادی چون روحانیان، از رسانه¬ ی ملی، به قدر سی¬ ودو سال فرصت تبلیغ دینی داشتند؟ شاید بفرمایید: حضور خدا و قرآن و ائمه، در سال¬های پیش از انقلاب، تنها به خانه¬ ها و محافل مذهبی محدود بود. اکنون اما، دارالقرآن¬ های چند هزارگانه¬ ی ما سراسر کشور را به زمزمه و حفظ و تلاوت و صوت و تفسیر قرآن معطر کرده¬ اند.
یا شاید بفرمایید: پیش از انقلاب، کجا زندانیان، نماز جماعت داشتند و پیشنمازشان یک روحانی بود؟ و کجا از ده ها شبکه¬ ی رادیویی و تلویزیونی، پشت به پشت و همزمان، اذان و نماز و مناجات و سینه¬ زنی و دعای کمیل و دعای ندبه پخش می¬ شد؟ و احتمالاً نمونه¬ های مذهبی دیگر. مثل مسابقه¬ های مذهبی و همایش¬ ها و بزرگداشت¬ ها و نکوداشت¬ ها و میزگردها. میزگردهایی درباب همه¬ ی مسائل دینی، ازجمله حجاب بانوان (البته با حضور خانم¬ های چادری).
بله، از منظر آمار، همین ¬گونه است. ما پس از انقلاب، در اندازه ¬ای سهمگین به بمباران مفاهیم مذهبی همت کرده -ایم. اما نه که تبلیغ ما، با برآیند و فرایند اصول حتمی و کارشناسانه ی تبلیغ، نسبتی نداشتـه و ندارد، عمده ¬ی تبلیغاتمان باد هوا شده، یا نتیجه ¬اش به عکس خواسته¬ ی ما بدل گردیده است.
مثل مجالس و محافل انس با قرآن. که در صورت ظاهر، با فزونی همراه بوده¬ اند، اما از آنجا که محتوای شریف آیات الهی، با آنچه که در جامعه، در دستگاه قضایی، در مجلس، در دولت، و در عملکرد مسئولین، مطابقتی نداشته و ندارند، کارکردی کاربردی نیز نیافته اند.
مثلاً جمعیت کثیری از قاریان، چه در محضر خود حضرتعالی و چه در محافل مذهبی و چه در هر کجا، آیات عدل و قسط و درستی و تقوا و پاکی و پاکدستی و دروغ نگفتن و دزدی نکردن و لا اکراه فی الدین قرآن را با صوتی حزین، و با رعایت اصول کهن و جدید صرف و نحو، و بارعایت همه¬ ی وقف¬ ها و مدها، تلاوت کرده و می¬ک نند، اما آن سوتر از مساجد و محافل و حضور شریف شما، دستگاه قضایی و اطلاعاتی ما، قربۀ الی الله، با لگد به صورت عدل و انصاف می¬ کوبند و پیراهن تقوا را می¬ درند و در سلول های انفرادی به چهارمیخش می¬ کشند و با الفاظ ناب، برای عبرت دیگران مومیایی¬ اش می¬ کنند.
در دولت چه؟ مسئولین ما از سر تفریح، با گماردن آدم های کوچک و مطیع بر مسندهای حساس، و بالا کشیدن اموال مردم، به آیات پاکدستی و دروغ نگفتن و دیگر تأکیدات قرآن غش¬ غش می¬ خندند. در مجلس نیز، نمایندگان عمدتا پخمه ی ما، با زبانی که فروکشیده اند، و با ترسی که تا همه ی سلول های شعوری شان نفوذ کرده، از خجالت آیات حق¬گویی قرآن درمی آیند. اگر چه این حق گویی ها بنا بوده : حتی به زیان خودشان تمام شود، و یا حتی به زیان پدرومادرشـان تمام شود، و یـا حتی به زیان خویشاوندانشان تمام شود. آ[ر چرا این نمایندگان البته دور از چشم خدا، به زدوبندهای رایج خود مشغول نباشند؟
نتیجه این که ما مکرر در مکرر از خدا گفته¬ ایم و مردمان خود را به خداباوری دعوت کرده¬ ایم اما در همان حال، خودمان: «چون به خلوت رفته¬ ایم آن کار دیگر کرده ¬ایم».
در مجالس مذهبی، به سطحی¬ ترین شکل ممکن، سوز و گداز برآورده ¬ایم و از علی و فاطمه و حسین و زینب و عباس گفتن¬ های خود، اشک خلق ¬الله را سرازیر کرده ¬ایم، اما دو قدم آن سو تر، به علی و فاطمه و حسین و زینب و عباس پشت کرده ¬ایم و گوش تا گوش، سر از تن توصیه¬ های انسانی و ابدی آنان بریده ¬ایم.
پیشنهاد می¬ کنم به سخن وزیر ارشاد سابق و مورد تایید خودتان (آقای صفار هرندی) دربارۀ ضربه¬ ی سر آقای استیلی، آنگاه که در بازی فوتبال به آمریکایی¬ ها گل زد، توجه فرمایید. وی در یک مصاحبه¬ ی تلویزیونی گفت: "ضربه¬ ی سر آقای استیلی درآن بازی، بلا تشبیه مثل ضربت علی(ع) در روز خندق بود!"
۱۱-¬ شاید با انگشت نهادن بر «تهاجم فرهنگی»، بر این نکته تأکید فرمایید که انقلاب ما به حال خود وانهاده نشد تا به راه رشد مطلوب خود درافتد. این را قبول می¬ کنیم. دشمنی¬ ها با انقلاب ما کم نبوده است. اما فراتر از تهاجم فرهنگی، اجازه بفرمایید شیوه¬ های غلط مدیریتی خودمان را، و نوع اسلامی را که ما به مردم خود تحکم فرموده¬ ایم نیز در ناموفق بودن انقلاب دخیل بدانیم.
وگرنه من در همسایگی خودمان کشوری می ¬شناسم که از در و دیوار و زمین و آسمان بر او هجمه ¬ی فرهنگی می¬ بارد. از سال¬ های دور. بسیار پیش تر از پیروزی انقلاب اسلامی ما. مردمان این کشور اما روزبه¬ روز، و سال به سال، به اسلام گرایش بیشتری پیدا کرده و می¬ کنند.
کشور ترکیه، تلاش بسیاری برای پیوستن به اتحادیه¬ ی اروپا به¬ک ار بسته است. عضویت ترکیه در اتحادیه¬ ی اروپا، با بازگذاردن دروازه¬ های فرهنگی¬ اش میسرخواهد بود.از جامعه ی باز جنسی گرفته تا تمایلات فردی و جمعی. با چاشنی سکس و مشروب و قمار. در کنار سیاست و تجارت. اما چرا گرایش به اسلام در این سرزمین، روزبه¬ روز رو به فزونی است؟ دلیلش چه می¬ تواند جز این باشد که در آنجا، حکومت به اسم دین مته بر مغز مردم فرو نمی¬ کند. و به اسم دین مغزشان را و جیبشان را خالی نمی¬ کند. و به اسم دین، جامعه را به عوام و خواص تقسیم نمی¬ کند. یعنی درست همان کارهایی که ما به انجامشان مفتخریم، و هیچ¬گاه نیز از عوارض سوء و پی¬ درپی آن ها درس نگرفته و نمی¬ گیریم.
راستی، تهاجم فرهنگی رژیم پهلوی مگر کم بود؟ فراوان بود. بسیاری از ما و شما و همه ی رزمندگان و شهدای ما، پرورده ی آن دوران پرتهاجم بوده ایم . اما اگر فرمودید چرا اسلام آن زمان، خواستنی¬ تر و زلال¬ تر از اسلام امروز ما بود؟
دلیلش چه می¬تواند باشد الا اینکه پیش از انقلاب، کسی «مجبور» به رعایت چارچوب¬ های تحکمی دینی نبود. هر کس متناسب فهم و تمایل خود، دست به آسمانِ باورهای الهی اش می ¬برد و خوشه ¬ای از خرمن آن برمی¬ گرفت و بو می کرد و تناول می¬ کرد.
خدا وکیلی، مسجد رفتن مردمان ما پیش از انقلاب بیشتر و با کیفیت¬ تر بود یا حالا؟ مناسبات بازار و کسب روزی حلال در پیش از انقـلاب به انصـاف و درستی متمایـل بود یا اکنـون؟ تجمل¬ گرایی و افراط و اسراف در مصرف، سابقاً بسیار بود یا این روزها؟ دختران فراری و مصرف مشروبات الکلی و روسپی¬ گری در آن سال¬ ها فزونی داشت یا این روزها؟ این سخن جناب آقای مصباح یزدی فراموش نشدنی است که می¬ فرمایند: "زمان شاه، به لحاظ فرهنگی بهتر از امروز بود." شرمنده¬ ام که در اینجا نیز باید نمره¬ ی مردودی را به خودمان بدهیم. انصاف و آمار این را می¬ گویند.
۱۲-¬ من با اجازه¬ ی حضرت شما، غیر از این نامه، نامه¬ های دیگری نیز برای شمانوشته¬ و به حافظه ی اینترنت سپرده ام. با عناوین و محتواهای متنوع. که یک به یک و به¬ تدریج منتشر خواهند شد. این نامه¬ ها همگی روی سخن با حضرت شما دارند. رنج¬نامه¬ های یک کوچک¬ترند با بزرگ¬تر خویش.
می¬ بینید؟ من در زندان شما، هنوز شما را بزرگتر خویش می¬ دانم! و هنوز مرا با شما مهر و صدق و درستی است. من هنوز در فهم کوچکتری خود، کلید حل بسیاری از مشکلات کشور را در دست مبارک شما می¬ بینم. این شمایید که می¬ توانید بسیاری از کج¬روی¬ ها را در این روزهای پرشتاب باقی¬مانده اصلاح فرمایید. این شمایید که می¬ توانید دل¬ های متفرق ما را به هم نزدیک کنید. با قلم من، ای عزیز، شما را به¬ خدا، دوستی را ببینید.
نجات کشور ما با ظهور چهره ¬ای همچون «گاندی» میسر خواهد بود. کسی که به روی همه آغوش بگشاید و غم همه را بخورد. فصل و فرصت چهره ¬های عبوس و پرخاشگر و بزن¬ بهادر به سر آمده است. شما را به¬ خدا، بیایید و گاندی این روزهای انقلاب خود باشید. مرا ببخشایید اگر حضرت شما را به گاندی ارجاع می¬ دهم. قصدم، خوی و خصلت گاندی¬ گونه است. وگرنه همه می¬ دانیم اساسی¬ ترین مشکل رژیم پهلوی در این بود که: تنها و تنها، فرمان و خواست یک نفر را بر مقدرات کشور تحکم می فرمود.
از همین روی، در زمان شاه، دستگاه¬ های قانون¬گذار و سایر انتظامات کشور، خود را با همان یک فرمان و یک خواست شاهنشاهی تطبیق می¬ دادند و اراده ¬ای از خود نداشتند. چیزی که متأسفانه در جامعه¬ ی ما نیز تکرار می ¬شود.
قانون در کشور ما، تقریباً موجودی محقر و مفلوک است. به کوه کوه پرونده¬ های تحقیق و تفحص در سازمان بازرسی کل کشور و دیوان محاسبات بنگرید که بنا به گفته ی مسئولانشان، مستقیم و به فرموده در قفسه¬ های بایگانی جای گرفته و می¬ گیرند.
رهبر گرامی،
ما جنگ¬ ها و عصبیت¬ ها را پشت سر گذارده¬ ایم. شاخصه¬ ی مردمان رشد نایافته به این است که مرتب بر طبل تفرقه می¬ کوبند. اما مردم و رهبرانِ اهل رشد، به روی گذشت و مهربانی و دلسوزی و رعایت حق دیگران آغوش می¬ گشایند. آیا حکایت رفتن پیامبر اسلام به عیادت آن یهودی خاکروبه¬ ریز تنها به درد دفن در کتاب¬ها می¬ خورد؟
شما اگر سرزده به دیدن آقای میرحسین موسوی، و به دیدن حجج اسلام سید محمد خاتمی و کروبی بروید، آیا دنیای فهم، دنیای عقل، دنیای اسلام و خدا و پیغمبر به شما ایراد می¬ گیرند که چرا از دژ بصیرت به زیر رفتید و دست فتنه را در دست گرفتید؟ یا نه، همه¬ ی کائنات و همه¬ ی پدیده¬ ها و همه¬ ی مردمان دنیا به فهم و درایت و هوشمندی و نیک¬ بینی شما آفرین خواهند گفت؟!
برون¬ رفت از مخمصه¬ هایی که امروزه به دست و پای ما تار نکبت و تفرقه تنیده ¬اند، تنها و تنها به دست باکفایت حضرت شما صورت می¬ پذیرد. من با اطمینان عرض می¬ کنم که خواست شهدا و امام و خدای بزرگ و همه¬ ی انبیاء و اوصیا و همه¬ ی مردم فهیم ایران و جهان همین است که: «به روی همه آغوش بگشایید. مردم رمیده و قهر کرده را بازآورید. شما را به¬ خدا برخیزید و درهای بسته¬ ی بیت خود را به روی همه¬ ی مردمان خویش واکنید."
گزینش¬گری¬ ها و فاصله¬اندازی¬ ها را برای رژیم¬ هایی وابگذارید که اساس حکومتشان بر عقل و انصاف و رحمت بنا نشده است. به همه نشان بدهید که در اسلام، لبخند نیز هست. صبوری و تحمل و مدارا نیز هست. به همه نشان بدهید که شما رهبر همه هستید. از چادری و بدحجاب و بی¬حجاب تا حزب¬ اللهی و بی¬ریش و کراواتی و کافر.
نشان بدهید که بیش از همه، غم حتی یک بانوی رها مانده و منحرف را می¬ خورید. و حتی به روی جوانانی معتاد و تن¬ فروش، چهره می¬ گشاییـد و برای برون¬ رفت آنان چاره می ¬اندیشید. نشان بدهید که حتی یک روسپی، در تنگنای بی¬ کسی و بی چارگی، می¬ تواند درِ خانه¬ ی¬ شما را به صدا درآورد و شرمنده و سربه ¬زیر، انتظار یاوری شما را داشته باشد.
شما را به ¬خدا زنجیرهای تفرقه را بگسلید. به¬ جای این که دیگران را تشویق به وحدت کنید، از خود شروع کنید. زندان¬ ها را جز برای غارتگران اموال مردم و قاتلان و قاچاقچیان مخواهید.
شما را به¬ خدا بساط تحمیل و تحکم احکام دینی را بربچینید. اجازه بدهید مردم نفس تازه کنند. و خودشان با تماشا و مطالعه¬ ی راه¬ های مختلف، یکی را برگزینند. به یک اشاره، فرمان بدهید زندانیان سیاسی را که بی¬ دلیل زندانی¬ اند، آزاد کنند. فردای قیامت، به¬ خدا قسم هر دقیقه¬ ی یک زندانی بی¬گناه، از ما مطالبه¬ ی حقوق تضییع شده¬ ی خود را خواهد کرد.
اگر بدانید چه جوانانی در زندان¬ های ما و شما زندانی ¬اند؟ جوانی که گفته: من، ایران را دوست دارم. و ما، او را تا پای محکمه ¬ی ارتداد و اعدام پیش رانده ¬ایم.
به تظاهرات غلیظ این روزهای مردم فرانسه دقت بفرمایید. آیا کسی در آنجا به جرم شرکت در یک مجلس ختم، یک مجلس دعا، یک راهپیمایی خشن حتی، به زندان و داغ و درفش محکوم می¬ شود؟
شما را به¬ خدا دست از سر دو واژه¬ ی خواص و عوام بردارید و دستی به سر مردم خود بکشید. به جای این که مخالفان خود را به خوارج تشبیه کنیم، چه بهتر که با آنان همچون پیامبر، در روز فتح مکه مواجه شویم. همه را ببخشاییم. و از آنان طلب بخشایش کنیم و شادمانی بزرگی از آشتی ملی به راه اندازیم.
ای صد افسوس که بسیاری از مردمان ما، همین امروز، معتقدند که ایمان خود را در آمریکا و غرب کافر، بهتر از جمهوری اسلامی ایران می ¬توانند حفظ کنند. چرا؟ چون در آنجاها، خدا را خواستنی ¬تر و در دسترس¬ تر می¬ بینند. وخوبی ¬ها را، زیبایی¬ ها را، پاکدامنی ¬ها را، فراخ¬ تر از کشور ما، مشاهده می¬ کنند. آنهم با همه¬ ی مفسده¬ های آشکار و پنهانی که در غرب وجود دارد و انکارپذیر نیز نیست.
از نگاه ما و شما، «بازی با آبروی مردم» یعنی: ظلم! چیزی که در این سال های انقلاب اسلامی ما بدان بسیار روان و بدیهی دست برده ایم. و ظلم، خود بهتر از همه ی ما می دانید، موریانه¬ ای است که استوانه¬ های برقراری بسیاری از حاکمیت¬ های جور را جویده و فروریخته است. ملموس¬ ترین شاهد سخن من، شوروی سابق است. که نه از هیچ عامل خارجی، که از ظلم حاکمیت داخلی¬ اش، شکست خورد و از پا درافتاد.
رهبر گرامی،
شما را به¬ خدا یک نگاهی به روند معکوس شمارگان نمازگزاران جمعه و مساجد خودمان بیاندازید. و حال آنکه در تمام دنیای اسلام، حضور مردم در صفوف نماز، رو به فزونی است. من عاشقانه و با اطمینـان عرض می ¬کنم که: هنوز راه دلجـویی و اصلاح امور بر ما و بر انقلاب ما بستـه نشـده است. نمی¬ خواهم پایان نوشته ¬ام تلخ باشد. اما ظرفیت روحی والای حضرتعالی، مرا به سمت پرسش پایانی سوق می¬ دهد:
یکی از محورهای دغدغه¬ گون حضرت شما در این سال¬ های رهبری، این بوده است که به کـرات فرموده ¬اید: دشمن (آمریکا و اسراییل) در پی تثبیت این دروغ و این نکته¬ ی انحرافی است که: اسلام دین خشونت است. اسلام دین زور و تحمیل و دین ضداخلاق و ضدحقوق بشر است. بله، ما نیز چون شما باورمان بر این است که یک چنین برداشتی از اسلام، سراسر دروغ و تهمت و افترا است. چرا که در باور ما و در واقعیت، اسلام دین رحمت و گذشت و عقل و رشد و برادری و برابری است. دین دعوت به خداباوری است. دین دعوت به توحید و یکتاپرستی است. دین دعوت به یکی شدن سیاه و سفید و فقیر و غنی است. دین دعوت به فهم است. و دین گریز از جهل. و دین پرهیز از پلیدی¬ ها و زشتی¬ ها. و دین احترام به حقوق و عقاید دیگران است.
با این همه، از محضر حضرت شما درخواست می¬ کنم یک بار دیگر به دروغ و نکته¬ ی انحرافی دشمنان در سخن خود دقت بفرمایید: "آمریکایی ها وصهیونیست¬ها، اسلام را دین خشونت، دین زور و تحمیل، و دین ضداخلاق و ضدحقوق بشر تبلیغ می¬ کنند." پرسش من این است:«شما را به¬ خدا، چه کسی و چه جریانی و کدام حکومت در دنیا، به این سخن دروغ و انحرافی آمریکایی ها و صهیونیست¬ها جامه¬ ی عینی و عملی پوشانده است؟ جز طالبان؟ و شرمنده ¬ام: جز آیا خودِ ما؟ بخصوص در این یک سال و نیم گذشته؟!
پرسش جانبی من نیز این است: کدام ملت حاضر است سیستم حکومتی ما را الگوی حکومت خویش قرار دهد؟ آیا آیت -الله سیستانی حاضر است نظام سیاسی مطلوب خود را در عراق بر مبنای قانون اساسی ما قرار دهد؟ و احکام فقهی متعارف اسلام را اجباری کند؟ حزب الله لبنان و حماس در فلسطین چطور؟ که از بیشترین حمایت¬ های همه جانبه¬ ی ما برخوردار بوده و هستند؟ همه می¬ دانیم که پاسخ منفی است.
آیا در عصر کنونی، حکومتی پیدا می¬شود که بر: قطع دست دزدان و سنگسار زنـان زنـاکار اصرار ورزد؟ و حال آنکـه مجازات¬ های معادل آنها وجود دارد و مثلاً می¬ توان سنگسار را به اعدام تغییر داد و از فضاحت روانی و جهانی آن کاست. جز آیا طالبان افغانستان؟ و وهابی¬ های سعودی؟ و شرمنده¬ ام: جز خودِ ما؟ جالب این که از حکم سنگسار خانم سکینه محمدی، آقای احمدی¬ نژاد در نیویورک نمی¬ تواند دفاع کند. و ضمن انکار آن، صدور چنین حکمی را در دادگاه¬ های جمهوری اسلامی ایران، "شایعه"¬ی دشمنان می¬ خواند.
سخن پایانی من:
حضرتعالی به شعارها و تندگویی¬ های آقای احمدی¬ نژاد، آنگاه که اسراییل و آمریکا را دشنام می ¬دهد و تحقیر می¬ کند، بسیار علاقه¬ مندید. در این که آمریکا و اسراییل در چشم بسیاری از مردمان جهان و به¬ ویژه در چشم مسلمانان منفور و زشتکارند، تردیدی نیست. ما خود دشمنی¬ های این دو را با رگ و پی خود لمس کرده¬ ایم. پس بنا به همین نفرتی که مسلمانان از این دو دارند، اگر کسی پیدا شود که به جای کرنش، به این دو، درشت بگوید، فحش بدهد، تحقیرشان کند، حداقل در میان جمـع کثیری از عوام مسلمین، مورد اعتنا قرار می¬ گیرد.
درست مثل صدام. که در بحران و غرقابِ غرق، با پرتاب چند موشک بدون کلاهک به تل¬آویو، در مقطعی برای خود محبوبیت کسب کرد. یا مثل بن ¬لادن. که با درافتادن با آمریکایی¬ ها، در میان جمعی از مسلمانان تندرو، محبوب شد. نفر بعدی، آقای احمدی¬ نژاد است. که در میان مردم تحقیر شده، و در میان کشورهای وامانده، طرفدارانی دارد. البته افرادی چون هوگو چاوز را نیز می¬ توان به این جمع افزود.
فصل شترک همه ی اینانی که با آمریکا درافتاده اند، یا به آمریکا و اسراییل دشنام می دهند، و جگر آتش گرفته ی ملت های ظلم دیده و تحقیر شده را خنـک می کنند، در این اسـت که کشـورهای خودآنان، در فلاکت و نکبت داخلی گرفتارند. درحقیقت، اینان با دشنام دادن و درشت گویی به آمریکا و اسراییل، و با پرخاش¬ ها و سینه چاک زدن هایشان، ضعف¬های اساسی خود را پنهان می کنند و با همین فرافکنی ها، سرکوب مخالفان خود، و نقض حقوق شهروندی آنان را مخفی یا توجیه می کنند
شما از سربرآوردن دوباره ی اصلاح طلبان نگران بودید. به همین دلیل، به ریسمان سست آقای احمدی نژاد دست بردید و اعتماد کردید. به کسی که ریشه در باد داشته و دارد. اصلاح طلبان، گرچه منتقد ما و شما بوده و هستند، اما ریشه های سلامتشان آشکار و مطمئن است. درست همان چیزی که آقای احمدی نژاد از آن بی بهره است. ظهور آقای احمدی نژاد، و چنگی که او بر مقدرات بنیادین کشور ما انداخته است، تمثیل و تجلی حماقت آن مردمی است که نسل های بعدی اش، به ارتفاع فهم او خواهند خندید. و نیز البته او را نخواهند بخشید
آقای احمدی نژاد به وقت ضرورت، از شما "عبور" خواهد کرد
من با اطمینان از همین سلولی که در آن زندانی ام، اعلام می دارم: آقای احمدی نژاد به وقت ضرورت، از شما "عبور" خواهد کرد و همه ی خاکساری های دروغین خود را کنار خواهد زد و ذات نامتعادل خود را عریان خواهد نمود.
سلامت یک فرد را می توان از میزان سلامت اطرافیان او رصد کرد. حضور دزدانی چون محمدرضا رحیمی در اطراف احمدی نژاد، نشان از دزد بودن خود وی دارد. او – احمدی نژاد- نابکاری است که با روی بردن به پرونده سازی، سعی در مخفی نگاه داشتن اسرار دزدی خود دارد. او، یک روز، رو در روی خود شما خواهد ایستاد و به شما خواهد گفت: پرونده ی همه ی شما پیش من است. به دزدی های من و اطرافیان من کاری نداشته باشید تا به دزدی های شما کاری نداشته باشم.
زیرکی احمدی نژاد در این بود که دانست برای جاکردن خود در دل شما، شعارهایی را سر بدهد که مورد علاقه ی شماست. ودانست در ادبیات سال¬ های رهبری شما، واژه¬ ی «دشمن»، از اعتنا و اعتبار ویژه ای برخوردار است. او نیک به این نکته نیز واقف آمده بود که با پرتاب نگاه و فهم و مطالبات مردم به دوردست¬ ها، می¬توان بر سر کاستی¬ ها و ندانم¬ کاری¬ها و حقوق تباه شده¬ ی مردم کلاه گذارد.
برخلاف آقای احمدی نژاد که در سطح رویین شعارهای مورد علاقه ی شما متوقف است، «اردوغان»، بهترین نمونه¬ ی دفاع درست و مؤثر از حقوق فلسطینیان و افشای اقدام¬ های غیرانسانی اسراییل و آمریکاست. اردوغان شخصیتی متفاوت، هوشمند، و موفق در این عرصه است. جالب این که دولت او، هم با آمریکا و اسراییل مراوده¬ ی سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی دارد، و هم با اتخاذ سیاست¬های درست، این امکان را فراهم آورده که مردمش را از فقر و جهل به¬ در ببرد. او، درهای آزادی و مناسبات دموکراتیک را نیز به روی مردم خود واگشوده است.
در یک چنین بستری، حالا دیگر این یک نفر، و تنها این یک نفر نیست که سخن از «دشمن» می¬ گوید. یک ملت فهمیده و رشد یافته نیز فریاد می¬ کشد و نفرتش را از رفتار غیرانسانی آمریکا و اسراییل ابراز می دارد. در کشور ما، یکی شعار می ¬دهد و مابقی تکرار می¬ کنند. من، اردوغان را بسیار بسیار موفق¬ تر از خودمان می¬ دانم. او، از همه ¬ی ظرفیت¬ های موجود در جهان به نفع مردم سرزمینش سود می¬ برد. و روزبه¬ روز نیز بر گرایش مردمش به اسلام افزوده می ¬شود.
من در تمامی نامه ¬هایی که برای حضرت شما منتشر کرده و یا خواهم کرد، شما را به تماشای دو افق کاملاً نزدیک اما متفاوت، بشارت و هشدار داده¬ ام. بشارت، آنجا که نه جمعی معدود که همه¬ ی مردم کشورمان را از لبخند شما بهره و نصیب افتد. و هشدار، از آن روی که مبادا ما با همین انشقاق مخوف، به سمت روزهای پایانی سرنوشت محتوم خود شتاب کنیم!
قرار است امسال، صدا و سیمای ما، دولتمردان ما، مجلسیان ما، به کدامین سرفرازی برآمده از متن انقلاب، سالروز بیست¬ ودو بهمن را به شادمانی و غوغا بنشینند؟
خود حضرت شما، در یک آزمون ساده، همه¬ ی رنج ¬ها و زحمت¬ ها و مجاهدت¬ ها و خون¬ ها و آسیب¬ ها و سرمایه¬ های پولی و انسانی و وقت¬ ها و عمرها و عاطفه¬ ها را در یک کفه بگذاریـد، و حالا به کفه¬ ی دوم این ترازو چشم بگردانید. در کفه¬ ی دوم این معادله¬ ی انقلابی، شرمنده¬ ام، که در کنار مختصری از شایستگی¬ ها، کوهی از دردها و غصه¬ ها و آلودگی¬ ها و خسارت¬ های همه جانبه تلنبار شده است. بهت این ترازو، درست همسنگ بهت خود ما و شماست که چرا باید در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، بر سر پا بایستیم و پایکوبی کنیم؟ چه¬ ها داده ¬ایم و چه ¬ها به¬ دست آورده¬ ایم؟ امسال، صدا و سیمای ما قرار است از چه بگوید که در باور مردمان ما جا بگیرد و فهم آنان را به طنز برنیانگیزد؟
یک¬روز قرار بود ما با این انقلاب، به روی بشر، دریچه¬ هایی از نور بگشاییم. دریغ و صد افسوس که امروزه، آسیب¬ های فراوانی از قامت این کهنسال خمیده قامت و گوژپشت آویخته است.
شما را به¬خدا آستین همت بالا بزنید و سفره ای به وسعت لبخند، از جنس لبخند محمد و علی و فاطمه، بر سرزمین خود بگسترانید و همگان مردم خویش را به تناول خوردنی های خوشگواری از یکدلی و یکرنگی فرابخوانید. که ما خدا باوران این سوی آسمان معرفت الهی، به با هم بودن، و به لبخند، بیش از نفرت و ترش¬رویی دعوت شده¬ ایم.
بیایید و نفرت ها را بتارانید. و لبخندهای رفته را بازآورید. شما را به خدا کاری بکنید که سی وسه سالگی انقلاب، هر چه که ندارد، لااقل گوهرهایی از لبخند، از آشتی، و از آغوش های گشوده داشته باشد. اگر حضرت شما به صید این گوهرهای شاهوار همت کنید، پیروزی واقعی، عنقریب به روی ما آغوش خواهد گشود.
جمعی از خانواده شهدا، آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات
بیانیه سوم
جرس: جمعی از خانواده شهداء ،آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات1388، در بیانیه سوم خود، ضمن تاکید بر همبستگی و ادامه راه تمام جانباختگان خود، از ملت ایران درخواست کرده اند که در راه اهداف خود برای داشتن ایرانی آباد وآزاد وبدور از هرگونه جناح بندی در یک صف ایستاده وبا یکدیگر بیش از پیش متحد شده تا به خواسته های به حق خویش که همانا برقراری صلح وامنیت ، آزادی تمام زندانیان سیاسی، پیگیری ومحاکمه عادلانه عاملین کشتار و اعدام فرزندان این آب وخاک و به رسمیت شناختن حق مردم در اداره امور ایران است، گام برداشته شود. به گزارش جرس، متن این بیانیه بشرح زیر است:
((به نام دادار بی همتا))
بیانیه شماره 3
جمعی از خانواده شهداء ،آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات1388
ای مالک!دربرابرخدا ودربرابرمردم،انسانی با انصاف باش،ونزدیکترین کسانت ودوستان محبوبت را به انصاف داشتن وادار،زیرا اگر انصاف را(نسبت به همه ودرباره همه) رعایت نکنی (به بندگان خدا) ظلم کرده ای.وهرکس به بندگان خدا ظلم کند،خداون –از جانب بندگان خود – با اوطرف خواهد شد.وهر کس خدا با او طرف شود (واو را به محاکمه کشد)،هر دلیلی بیاورد بی اثر خواهد بود.
هم وطنان گرامی !برادران وخواهران ایمانی!در آستانه سالگرد حماسه وخونیم.سالیان درازی است که خرداد برای ما، پیام آوربیداری وآزدای خواهی وپایداری بوده است.وبالنده ترینش خرداد88 است ،که :در خاطره تاریخی ملت بزرگ وبا فرهنگ ایران زمین جاودانه شد. آوازه خوش این تحول خواهی خردورزانه وصلح جویانه درگنبدگیتی طنین انداز گردید. وانظارجهانیان را یک بار دیگر به جوهره فرهنگ والای این مرز وبوم معطوف کرد. واین همه ره آورد عشق به کرامت وجودی انسانها وحقوق فردی واجتماعی ایشان وپیشرفت وآبادانی ملک وملت بوده است وخواهد بود. دریغ ودرد که آنها که باید می دیدند ومیدانستند ،ندیدند وندانستند.چه با سرمستی از باده نخوت وغرور،چه به اغوای شرارت بارقبیله جهل وخرافه وسحور.غمی نیست. که روی سخن، نه باایشان است که در همه عرصه های زشتی وپلشتی به انتها رسیده اند، که جان وجام سخن را پیوستگی وپیراستگی، با شماست و مداومت بر حق خواهی وحق طلبی یک صدای همه ما با هم.واستمداد ما از شما که رهرو پیام آوری هستید که فرموده است:هرکس حق ستم دیده ای را از ستمگری باز ستاند،در بهشت، همنشین من خواهد بود.وچه ستمی بالاتر از نداهای بحقی که به نا حق درخون خفت؟!وجان های پاکی که به تیغ وتیر کج اندیشان قسی القلبِ زیاده خواه ،مصدوم گشت؟!وچه ستمی بد تر ازصداهای در گلومانده بهترین فرزندان رشید ودلیر میهن در بیغوله هایی بنام زندان . وچه زندانی ؟! نشانی تمام عیار ازبربریت وبدویت؟
در طرف ما شب نيست، چَخماقها در كنار فتيله بي تابند… صبح در دستان ستاره بر پليدترين شب ناقوس پاياني هراس انگيز را به صدا درآورده است. صبح نزديك است،صبح را نزدیک کرده ایم. اینک که در آستانه سالروز خلق حماسه مردمی ونادیده گرفتن حق مسلم مردم هستیم بر خود میدانیم تا بار دیگر بر همبستگی و ادامه راه تمام جانباختگان خود پافشاری کرده واز تمام ملت شریف وغیور ایران عزیز مصرانه درخواست داریم که در راه اهداف خود برای داشتن ایرانی آباد وآزاد وبدور از هرگونه جناح بندی در یک صف ایستاده وبا یکدیگر بیش از پیش متحد شده تا بتوانیم به خواسته های به حق خویش که همانا برقراری صلح وامنیت ، آزادی تمام زندانیان سیاسی، پیگیری ومحاکمه عادلانه عاملین کشتار و اعدام فرزندان این آب وخاک و به رسمیت شناختن حق مردم در اداره امور ایران گام برداریم
جمعی از خانواده شهداء،آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات 1388
مورخ خرداد1390
جرس: جمعی از خانواده شهداء ،آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات1388، در بیانیه سوم خود، ضمن تاکید بر همبستگی و ادامه راه تمام جانباختگان خود، از ملت ایران درخواست کرده اند که در راه اهداف خود برای داشتن ایرانی آباد وآزاد وبدور از هرگونه جناح بندی در یک صف ایستاده وبا یکدیگر بیش از پیش متحد شده تا به خواسته های به حق خویش که همانا برقراری صلح وامنیت ، آزادی تمام زندانیان سیاسی، پیگیری ومحاکمه عادلانه عاملین کشتار و اعدام فرزندان این آب وخاک و به رسمیت شناختن حق مردم در اداره امور ایران است، گام برداشته شود. به گزارش جرس، متن این بیانیه بشرح زیر است:
((به نام دادار بی همتا))
بیانیه شماره 3
جمعی از خانواده شهداء ،آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات1388
ای مالک!دربرابرخدا ودربرابرمردم،انسانی با انصاف باش،ونزدیکترین کسانت ودوستان محبوبت را به انصاف داشتن وادار،زیرا اگر انصاف را(نسبت به همه ودرباره همه) رعایت نکنی (به بندگان خدا) ظلم کرده ای.وهرکس به بندگان خدا ظلم کند،خداون –از جانب بندگان خود – با اوطرف خواهد شد.وهر کس خدا با او طرف شود (واو را به محاکمه کشد)،هر دلیلی بیاورد بی اثر خواهد بود.
هم وطنان گرامی !برادران وخواهران ایمانی!در آستانه سالگرد حماسه وخونیم.سالیان درازی است که خرداد برای ما، پیام آوربیداری وآزدای خواهی وپایداری بوده است.وبالنده ترینش خرداد88 است ،که :در خاطره تاریخی ملت بزرگ وبا فرهنگ ایران زمین جاودانه شد. آوازه خوش این تحول خواهی خردورزانه وصلح جویانه درگنبدگیتی طنین انداز گردید. وانظارجهانیان را یک بار دیگر به جوهره فرهنگ والای این مرز وبوم معطوف کرد. واین همه ره آورد عشق به کرامت وجودی انسانها وحقوق فردی واجتماعی ایشان وپیشرفت وآبادانی ملک وملت بوده است وخواهد بود. دریغ ودرد که آنها که باید می دیدند ومیدانستند ،ندیدند وندانستند.چه با سرمستی از باده نخوت وغرور،چه به اغوای شرارت بارقبیله جهل وخرافه وسحور.غمی نیست. که روی سخن، نه باایشان است که در همه عرصه های زشتی وپلشتی به انتها رسیده اند، که جان وجام سخن را پیوستگی وپیراستگی، با شماست و مداومت بر حق خواهی وحق طلبی یک صدای همه ما با هم.واستمداد ما از شما که رهرو پیام آوری هستید که فرموده است:هرکس حق ستم دیده ای را از ستمگری باز ستاند،در بهشت، همنشین من خواهد بود.وچه ستمی بالاتر از نداهای بحقی که به نا حق درخون خفت؟!وجان های پاکی که به تیغ وتیر کج اندیشان قسی القلبِ زیاده خواه ،مصدوم گشت؟!وچه ستمی بد تر ازصداهای در گلومانده بهترین فرزندان رشید ودلیر میهن در بیغوله هایی بنام زندان . وچه زندانی ؟! نشانی تمام عیار ازبربریت وبدویت؟
در طرف ما شب نيست، چَخماقها در كنار فتيله بي تابند… صبح در دستان ستاره بر پليدترين شب ناقوس پاياني هراس انگيز را به صدا درآورده است. صبح نزديك است،صبح را نزدیک کرده ایم. اینک که در آستانه سالروز خلق حماسه مردمی ونادیده گرفتن حق مسلم مردم هستیم بر خود میدانیم تا بار دیگر بر همبستگی و ادامه راه تمام جانباختگان خود پافشاری کرده واز تمام ملت شریف وغیور ایران عزیز مصرانه درخواست داریم که در راه اهداف خود برای داشتن ایرانی آباد وآزاد وبدور از هرگونه جناح بندی در یک صف ایستاده وبا یکدیگر بیش از پیش متحد شده تا بتوانیم به خواسته های به حق خویش که همانا برقراری صلح وامنیت ، آزادی تمام زندانیان سیاسی، پیگیری ومحاکمه عادلانه عاملین کشتار و اعدام فرزندان این آب وخاک و به رسمیت شناختن حق مردم در اداره امور ایران گام برداریم
جمعی از خانواده شهداء،آسیب دیدگان وزندانیان سیاسی پس از انتخابات 1388
مورخ خرداد1390
راهپیمایی های بعد از 22خرداد ,راهپیمایی سکوت نخواهد بود
اردشیر امیرارجمند مشاور میرحسین موسوی برگزاری راهپیمایی ۲۲ خرداد را باعث حفظ شور و هیجان جنبش سبز میداند. او درباره چرایی اعلام راهپیمایی در «سکوت مطلق» میگوید: «راهپیمایی بعدی خردادماه، راهپیمایی سکوت نخواهند بود.» وبسایتهای نزدیک به جنبش سبز ایران گزارش دادهاند، «همزمان با فراخوان شورای هماهنگی راه سبز امید؛ جمعی از زندانیان رجایی شهر نیز در بیانیه ای از مردم خواستهاند که رهبران سبز را تنها نگذاشته و در روز ۲۲ خرداد حماسهای دیگر بیافرینند.» مهدی محمودیان، رسول بداغی، عیسی سحرخیز و کیوان صمیمی چهار زندانی سیاسی زندان رجاییشهر این بیانیه را امضا کردهاند.
شورای هماهنگی راهسبز امید، سهشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰، با انتشار "فراخوان راهپیمایی سکوت ۲۲ خرداد" از شهروندان خواسته است، ظهر ۲۲ خرداد از ساعت ۶ تا ۸ در پیادهروهای میدان ولیعصر، حد فاصل میدان ولیعصر تا میدان ونک در سکوت مطلق راهپیمایی کنند.
با انتشار این فراخوان نظرات گوناگونی درباره راهپیمایی ۲۲ خرداد از سوی فعالان اجتماعی داخل و خارج از ایران مطرح شد. اردشیر امیرارجمند، مشاور ارشد میرحسین موسوی و سخنگوی "شورای هماهنگی راه سبز امید" در گفتوگو با دویچه وله به نقطه نظرات مختلف درباره فراخوان راهپیمایی ۲۲ خرداد پاسخ گفته است.
بشنوید: گفتوگو با اردشیر امیرارجمند
Bildunterschrift: "شورای هماهنگی راه سبز امید" با انتشار فراخوانی از شهروندان خواسته است، ۲۲ خرداد ماه سالروز انتخابات سال ۸۸، در راهپیمایی سکوت شرکت کنند.
دویچه وله: از مدتی که فراخوان جدید راهپیمایی "شورای هماهنگی راه سبز امید" منتشر شده انتقاداتی به این فراخوان مطرح شده است. چرا در این فراخوان به راهپیمایی سکوت، عدم سر دادن شعار و لبان بسته اشاره شده است؟ تاکید چندباره روی سکوت و لبان بسته در فراخوان راهپیمایی ۲۲ خرداد به چه علت است؟
اردشیر امیرارجمند: ۲۲ خرداد آغاز یکسری فعالیتها در ماه خرداد خواهد بود. راهپیمایی ۲۲ خرداد اولین آن است و آخرین نخواهد بود. مجموعهی شبکههای اجتماعی باید نقطه نظرات خود را اعلام کنند تا تصمیماتی برای روزهای ۲۳، ۲۴ و شاید روزهای دیگری از ماه خرداد گرفته شود.
راهپیمایی ۲۲ خرداد آخرین فعالیت نخواهد بود. فرصت خواهد بود تا بر اساس ظرفیتهایی که ایجاد میشود نوع راهپیماییهای بعدی تغییر پیدا کند. ما همیشه روی راهپیمایی، به عنوان یکی از مصادیق حقوق شهروندی تاکید داشتهایم.
راهپیمایی وسیلهای است که دمکراسی غیرمستقیم را به دمکراسی مستقیم تبدیل میکند. در راهپیمایی مردم در مقابل عدم تضمین حقوقشان از سوی نهادهای حکومت، مستقیما وارد عمل میشوند. ولی راهپیمایی، تنها شیوهی مبارزه نیست و یک روش و یک شیوه از راهپیمایی هم، شیوهای منحصر بهفرد راهپیمایی نیست.
باید با توجه به شرایط و اوضاع و احوال، تلاش کرد مناسبترین روش را که بتواند بیشترین میزان مشارکت را جلب کند، انتخاب کرد. در چند ماه گذشته، روشهای دیگر راهپیمایی را هم آزمودهایم. به نظر میآید که این روش میتواند مشارکت خوبی را جلب کند. به شرطی که همهی دوستان و فعالان جنبش سبز همکاری کنند تا این روش ظرفیت ایجاد کند و در مقاطع بعد، راهپیماییها به نحو دیگری صورت بگیرند.
نباید از امتحان روشهای مختلف ابا داشت یا یک روش را مطلق انگاشت. دیدهایم که با تصرف شهر، ایجاد حالت وضعیت اضطراری در شهر و حکومت نظامی اعلام نشده، تمام فضای شهر را اشغال میکنند و میتوانند از راهپیماییها جلوگیری بهعمل بیاورند. این طریق (راهپیمایی سکوت) روش جدیدی است که میتواند راهگشا باشد و باید به آزمون گذاشته شود.
این روزها یک نظر دیگری درباره راهپیمایی مطرح شده که میگوید، وقتی اختلاف بین سران حکومت ایران یعنی طرفداران آیتالله خامنهای و طرفداران محمود احمدینژاد بالا گرفته است، حرکت جنبش سبز ایران باعث نزدیکی دو طیف درون حکومت خواهد شد. در این باره چه فکر میکنید؟
این مسئله درباره راهپیمایی ۲۵ بهمن هم به نوعی مطرح شد. اما آزمون ۲۵ بهمن نشان داد که ما باید راه و طریق خود را طی کنیم. دو گروه یا عدهای از افراد، با مشارکت یکدیگر تقلب انتخاباتی و مهندسی انتخاباتی انجام داده و رای مردم را دزدیدهاند. بعد هم با مشارکت همدیگر به سرکوب مردم اقدام کرده واز احقاق حقوق آنها جلوگیری کردهاند. همینطور از دین استفادهی ابزاری کردهاند. هماکنون آنها با همدیگر، بر سر انحصار قدرت اختلاف دارند.
دعوای این آقایان بر سر این است که چه کسی کل قدرت را در اختیار داشته باشد. اختلاف ما با آنها این است که روش حکومت چگونه باید باشد. ما روش دمکراتیک را مورد نظر داریم و به همین جهت هم فکر میکنیم که اختلاف آنها، اختلافی نیست که در جهت منافع مردم باشد.
مواضع ما نسبت به گذشته هیچگونه تغییری نکرده. فکر میکنیم اختلاف بین آقایان هم از آنجایی که بر سر قدرت است، پابرجا خواهد بود. اینکه تظاهرات انجام بدهیم یا ندهیم، در مسئله اختلاف بین آنها تفاوتی ایجاد نخواهد کرد.
آنها مشکلات اساسی و عمدهای دارند. قبلا هم مشخص شده بود، هر اقدامی که برای نزدیک شدن به هم انجام بدهند، به فاصلهی اندکی با مشکل مواجهه میشود. اینگونه نزدیک شدنها اصولی نیست و بر مبنای قوی استوار نیست. مبنای قوی باید بر مبنای حقوق مردم و منافع عالی کشور باشد که متاسفانه مورد توجه آقایان نیست.
بهنظر ما انجام تظاهرات شور و هیجان و پویایی جنبش را حفظ میکند. بیست و دوم خرداد روز مهمی است، ماه خرداد ماه مهمی است و حتما باید گرامی داشته شود.
پس با توجه به صحبتهای شما، میتوان اینگونه برداشت کرد که فراخوانهای دیگر راهپیمایی "شورای هماهنگی راه سبز امید" برای خرداد ماه، ممکن است به شکلی غیر از فراخوان راهپیمایی ۲۲ خرداد باشد؟
قطعا و یقینا همینطور است. ما از همهی شبکههای اجتماعی خواستهایم که همفکری کنند و نقطهنظراتشان را ارائه دهند تا بر اساس آن عمل شود. امیدواریم دوستان مشارکت کنند و روشها و تاکتیکهای جدیدی را پیشنهاد کنند که ما بتوانیم این مسئله را پیش ببریم و با معضلات قبلی مواجه نباشیم.
شورای هماهنگی راهسبز امید، سهشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰، با انتشار "فراخوان راهپیمایی سکوت ۲۲ خرداد" از شهروندان خواسته است، ظهر ۲۲ خرداد از ساعت ۶ تا ۸ در پیادهروهای میدان ولیعصر، حد فاصل میدان ولیعصر تا میدان ونک در سکوت مطلق راهپیمایی کنند.
با انتشار این فراخوان نظرات گوناگونی درباره راهپیمایی ۲۲ خرداد از سوی فعالان اجتماعی داخل و خارج از ایران مطرح شد. اردشیر امیرارجمند، مشاور ارشد میرحسین موسوی و سخنگوی "شورای هماهنگی راه سبز امید" در گفتوگو با دویچه وله به نقطه نظرات مختلف درباره فراخوان راهپیمایی ۲۲ خرداد پاسخ گفته است.
بشنوید: گفتوگو با اردشیر امیرارجمند
Bildunterschrift: "شورای هماهنگی راه سبز امید" با انتشار فراخوانی از شهروندان خواسته است، ۲۲ خرداد ماه سالروز انتخابات سال ۸۸، در راهپیمایی سکوت شرکت کنند.
دویچه وله: از مدتی که فراخوان جدید راهپیمایی "شورای هماهنگی راه سبز امید" منتشر شده انتقاداتی به این فراخوان مطرح شده است. چرا در این فراخوان به راهپیمایی سکوت، عدم سر دادن شعار و لبان بسته اشاره شده است؟ تاکید چندباره روی سکوت و لبان بسته در فراخوان راهپیمایی ۲۲ خرداد به چه علت است؟
اردشیر امیرارجمند: ۲۲ خرداد آغاز یکسری فعالیتها در ماه خرداد خواهد بود. راهپیمایی ۲۲ خرداد اولین آن است و آخرین نخواهد بود. مجموعهی شبکههای اجتماعی باید نقطه نظرات خود را اعلام کنند تا تصمیماتی برای روزهای ۲۳، ۲۴ و شاید روزهای دیگری از ماه خرداد گرفته شود.
راهپیمایی ۲۲ خرداد آخرین فعالیت نخواهد بود. فرصت خواهد بود تا بر اساس ظرفیتهایی که ایجاد میشود نوع راهپیماییهای بعدی تغییر پیدا کند. ما همیشه روی راهپیمایی، به عنوان یکی از مصادیق حقوق شهروندی تاکید داشتهایم.
راهپیمایی وسیلهای است که دمکراسی غیرمستقیم را به دمکراسی مستقیم تبدیل میکند. در راهپیمایی مردم در مقابل عدم تضمین حقوقشان از سوی نهادهای حکومت، مستقیما وارد عمل میشوند. ولی راهپیمایی، تنها شیوهی مبارزه نیست و یک روش و یک شیوه از راهپیمایی هم، شیوهای منحصر بهفرد راهپیمایی نیست.
باید با توجه به شرایط و اوضاع و احوال، تلاش کرد مناسبترین روش را که بتواند بیشترین میزان مشارکت را جلب کند، انتخاب کرد. در چند ماه گذشته، روشهای دیگر راهپیمایی را هم آزمودهایم. به نظر میآید که این روش میتواند مشارکت خوبی را جلب کند. به شرطی که همهی دوستان و فعالان جنبش سبز همکاری کنند تا این روش ظرفیت ایجاد کند و در مقاطع بعد، راهپیماییها به نحو دیگری صورت بگیرند.
نباید از امتحان روشهای مختلف ابا داشت یا یک روش را مطلق انگاشت. دیدهایم که با تصرف شهر، ایجاد حالت وضعیت اضطراری در شهر و حکومت نظامی اعلام نشده، تمام فضای شهر را اشغال میکنند و میتوانند از راهپیماییها جلوگیری بهعمل بیاورند. این طریق (راهپیمایی سکوت) روش جدیدی است که میتواند راهگشا باشد و باید به آزمون گذاشته شود.
این روزها یک نظر دیگری درباره راهپیمایی مطرح شده که میگوید، وقتی اختلاف بین سران حکومت ایران یعنی طرفداران آیتالله خامنهای و طرفداران محمود احمدینژاد بالا گرفته است، حرکت جنبش سبز ایران باعث نزدیکی دو طیف درون حکومت خواهد شد. در این باره چه فکر میکنید؟
این مسئله درباره راهپیمایی ۲۵ بهمن هم به نوعی مطرح شد. اما آزمون ۲۵ بهمن نشان داد که ما باید راه و طریق خود را طی کنیم. دو گروه یا عدهای از افراد، با مشارکت یکدیگر تقلب انتخاباتی و مهندسی انتخاباتی انجام داده و رای مردم را دزدیدهاند. بعد هم با مشارکت همدیگر به سرکوب مردم اقدام کرده واز احقاق حقوق آنها جلوگیری کردهاند. همینطور از دین استفادهی ابزاری کردهاند. هماکنون آنها با همدیگر، بر سر انحصار قدرت اختلاف دارند.
دعوای این آقایان بر سر این است که چه کسی کل قدرت را در اختیار داشته باشد. اختلاف ما با آنها این است که روش حکومت چگونه باید باشد. ما روش دمکراتیک را مورد نظر داریم و به همین جهت هم فکر میکنیم که اختلاف آنها، اختلافی نیست که در جهت منافع مردم باشد.
مواضع ما نسبت به گذشته هیچگونه تغییری نکرده. فکر میکنیم اختلاف بین آقایان هم از آنجایی که بر سر قدرت است، پابرجا خواهد بود. اینکه تظاهرات انجام بدهیم یا ندهیم، در مسئله اختلاف بین آنها تفاوتی ایجاد نخواهد کرد.
آنها مشکلات اساسی و عمدهای دارند. قبلا هم مشخص شده بود، هر اقدامی که برای نزدیک شدن به هم انجام بدهند، به فاصلهی اندکی با مشکل مواجهه میشود. اینگونه نزدیک شدنها اصولی نیست و بر مبنای قوی استوار نیست. مبنای قوی باید بر مبنای حقوق مردم و منافع عالی کشور باشد که متاسفانه مورد توجه آقایان نیست.
بهنظر ما انجام تظاهرات شور و هیجان و پویایی جنبش را حفظ میکند. بیست و دوم خرداد روز مهمی است، ماه خرداد ماه مهمی است و حتما باید گرامی داشته شود.
پس با توجه به صحبتهای شما، میتوان اینگونه برداشت کرد که فراخوانهای دیگر راهپیمایی "شورای هماهنگی راه سبز امید" برای خرداد ماه، ممکن است به شکلی غیر از فراخوان راهپیمایی ۲۲ خرداد باشد؟
قطعا و یقینا همینطور است. ما از همهی شبکههای اجتماعی خواستهایم که همفکری کنند و نقطهنظراتشان را ارائه دهند تا بر اساس آن عمل شود. امیدواریم دوستان مشارکت کنند و روشها و تاکتیکهای جدیدی را پیشنهاد کنند که ما بتوانیم این مسئله را پیش ببریم و با معضلات قبلی مواجه نباشیم.